Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
impressure
U
اعمال نیرو بر روی چیزی فشار و زور درامری
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
advance
U
حرکت دادن چیزی به جلو
advances
U
حرکت دادن چیزی به جلو
advancing
U
حرکت دادن چیزی به جلو
carried
U
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries
U
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying
U
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
U
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to press the button
U
دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
modification
U
تغییر اعمال شده به چیزی
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
inserts
U
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
U
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
U
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
U
چیزی را به چیزی تکیه دادن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to push for an answer
[in reference to something]
U
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
to tax someone
[something]
U
بیش از اندازه بارکردن
[فشار آوردن بر]
کسی
[چیزی]
work off
<idiom>
U
اجبار چیزی به حرکت
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
accosting
U
در امتداد چیزی حرکت کردن
accost
U
در امتداد چیزی حرکت کردن
accosted
U
در امتداد چیزی حرکت کردن
accosts
U
در امتداد چیزی حرکت کردن
drill press
U
متهای که با فشار دست یاماشین چیزی را حفر میکند مته فشاری
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rates
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rate
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
To bring pressure to bear . To exert pressure .
U
اعمال فشار کردن
string out
<idiom>
U
کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers .
U
چیزی را از کف دادن
changing
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
U
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to wish for something
U
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence
[around / between something]
U
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
change
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up
<idiom>
U
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
squeeze
U
[آبگیری از فرش با اعمال فشار]
put in
U
قرار دادن چیزی در
to smell
[of]
U
بوی
[چیزی]
دادن
integrating
U
درشکم چیزی جا دادن
to book something
U
چیزی را سفارش دادن
to pass somebody something
U
به کسی چیزی دادن
to hand somebody something
U
به کسی چیزی دادن
integrates
U
درشکم چیزی جا دادن
to buoy something
[up]
U
به کسی
[چیزی]
دل دادن
integrate
U
درشکم چیزی جا دادن
to lean against something
U
پشت دادن به چیزی
reimbursed
U
خرج چیزی را دادن
to put in
U
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
reimbursing
U
خرج چیزی را دادن
to let something
[British E]
[Real Estate]
U
اجاره دادن چیزی
to plug in
U
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
boosting
U
افزایش دادن چیزی
boosts
U
افزایش دادن چیزی
to let something on a lease
U
اجاره دادن چیزی
boosted
U
افزایش دادن چیزی
reimburses
U
خرج چیزی را دادن
hand in
<idiom>
U
به کسی چیزی دادن
reimburse
U
خرج چیزی را دادن
to rent out something
U
اجاره دادن چیزی
prevent
U
توقف رخ دادن چیزی
prevented
U
توقف رخ دادن چیزی
to hire out something
U
اجاره دادن چیزی
preventing
U
توقف رخ دادن چیزی
prevents
U
توقف رخ دادن چیزی
boost
U
افزایش دادن چیزی
give away
<idiom>
U
دادن چیزی به کسی
pushed
U
چیزی را زور دادن
to cut down
[on]
something
U
چیزی را کاهش دادن
to cut back
[on]
something
U
چیزی را کاهش دادن
to cut something
U
چیزی را کاهش دادن
pushes
U
چیزی را زور دادن
measure
U
توقف رخ دادن چیزی
locus in quo
U
جای رخ دادن چیزی
push
U
چیزی را زور دادن
to rent out something
U
کرایه دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
U
کرایه دادن چیزی
to hire out something
U
کرایه دادن چیزی
to let something on a lease
U
کرایه دادن چیزی
to press against any thing
U
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
contains
U
قرار دادن چیزی در درون
transfuse
U
چیزی را نقل وانتقال دادن
hard on (someone/something)
<idiom>
U
آزار دادن کسی یا چیزی
moves
U
تغییر دادن محل چیزی
redone
U
انجام دادن مجدد چیزی
redoing
U
انجام دادن مجدد چیزی
movement
U
تغییر دادن محل چیزی
to get something to somebody
U
تحویل دادن چیزی به کسی
to drop something off
[at someone's]
U
چیزی را
[به کسی ]
تحویل دادن
to permit somebody something
U
به کسی اجازه چیزی را دادن
redoes
U
انجام دادن مجدد چیزی
to jump at something
[colloquial]
U
به چیزی واکنش نشان دادن
to weigh in
[on something]
U
تذکر دادن
[در مورد چیزی]
redo
U
انجام دادن مجدد چیزی
overglaze
U
روی چیزی را لعاب دادن
to fire up something
U
با تحریک چیزی را افزایش دادن
contained
U
قرار دادن چیزی در درون
embowel
U
در شکم چیزی قرار دادن
to equip something
U
چیزی را ساز و برگ دادن
redid
U
انجام دادن مجدد چیزی
contain
U
قرار دادن چیزی در درون
pitch in
<idiom>
U
به چیزی پول یا کمک دادن
finishes
U
انجام دادن چیزی تا انتها
finish
U
انجام دادن چیزی تا انتها
moved
U
تغییر دادن محل چیزی
epitomizing
U
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomize
U
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomises
U
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomised
U
صورت خارجی به چیزی دادن
setover
U
روی چیزی قرار دادن
to put something to the vote
U
درباره چیزی رای دادن
catch up with (someone or something)
<idiom>
U
وقف دادن به کسی یا چیزی
to give somebody
[something]
a helping hand
U
به کسی
[چیزی ]
یک دست دادن
to cause the downfall of somebody
[something]
U
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
to p athing to a person
U
کسی را از چیزی بهره دادن
representations
U
عمل نشان دادن چیزی
epitomizes
U
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomized
U
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomising
U
صورت خارجی به چیزی دادن
representation
U
عمل نشان دادن چیزی
to discern someone
[something]
U
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
to make out someone
[something]
U
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
prevention
U
مانع رخ دادن چیزی شدن
to bring down somebody
[something]
U
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
to make amends for something
U
کفاره دادن برای چیزی
to atone for something
U
کفاره دادن برای چیزی
move
U
تغییر دادن محل چیزی
settle a score with someone
<idiom>
U
عین چیزی را به کسی پس دادن
piezoelectric
U
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
to proffer
[somebody something ]
[something to somebody]
[formal]
U
اظهار نظر دادن در باره چیزی
ends
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
To pin something on someone .
U
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
have eyes only for
<idiom>
U
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
debunk
U
توخالی بودن چیزی را نشان دادن
ascription
U
عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
impacts
U
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
ended
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
impact
U
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to tease a person for a thing
U
کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
positioned
U
قرار دادن چیزی در محل خاص
intruder
U
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
demonstrating
U
نشان دادن نحوه کار چیزی
position
U
قرار دادن چیزی در محل خاص
demonstrates
U
نشان دادن نحوه کار چیزی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com