Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
underdog
U
فرصت برد به حریف ندادن
underdogs
U
فرصت برد به حریف ندادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
chance
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chancing
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chanced
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
underhook
U
گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
to take time by the forelock
U
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
head and arm
U
هنگام حمله حریف به دو خم دست و سر حریف را گرفته او رامی پیچانیم
gain ground
U
ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
loops
U
حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
looped
U
حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
loop
U
حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
side sweep and over under
U
گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
exploit
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
hit
U
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits
U
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting
U
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
face off
U
رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
to keep it up
U
شل ندادن
to keep at arms length
<idiom>
U
رو ندادن
to let slid
U
اهمیت ندادن به
discontinue
U
ادامه ندادن
to w one's consent
U
رضایت ندادن
to take time by the forelock
U
را ازدست ندادن
to set at d.
U
اهمیت ندادن
to make light of
U
اهمیت ندادن
retaining
U
از دست ندادن
retained
U
از دست ندادن
retain
U
از دست ندادن
discontinues
U
ادامه ندادن
retains
U
از دست ندادن
forbid
U
اجازه ندادن
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait.
U
دم به تله ندادن
discontinuing
U
ادامه ندادن
discontinued
U
ادامه ندادن
playdown
U
اهمیت ندادن
forbids
U
اجازه ندادن
wink at
<idiom>
U
اجازه دخالت ندادن
underact
U
درست انجام ندادن
hold-out
<idiom>
U
باموقعیت وفق ندادن
absconds
U
دررفتن رونشان ندادن
absconded
U
دررفتن رونشان ندادن
stops
U
انجام ندادن عملی
stopping
U
انجام ندادن عملی
stopped
U
انجام ندادن عملی
stop
U
انجام ندادن عملی
absconding
U
دررفتن رونشان ندادن
will not hear of
<idiom>
U
رسیدگی ویا اجازه ندادن
buggered
U
قطعا کاریرا انجام ندادن
chicken out
<idiom>
U
از ترس کاری را انجام ندادن
discounting match
U
ادامه ندادن به مسابقه کشتی
to make noyhing of
U
ناچیز شمردن اهمیت ندادن
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
The best advice is, not to give any
<idiom>
U
بهترین اندرز ندادن آن است
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
miscarries
U
نتیجه ندادن عقیم ماندن
miscarry
U
نتیجه ندادن عقیم ماندن
miscarrying
U
نتیجه ندادن عقیم ماندن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را ناقص انجام ندادن
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
U
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner
U
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
(not) move a muscle
<idiom>
U
حرکت ندادن حتی به مقدار اندک
excludes
U
راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
cut (someone) off
<idiom>
U
اجازه گفتن چیزی به کسی ندادن
to shunt somebody aside
U
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
underplayed
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
to be ill towardsany thing
U
روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن
to shut out
U
راه ندادن ازمدنظر راندن یادورکردن
underplaying
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
to put somebody in a backwater
U
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
underplays
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
to refuse somebody entry
[admission]
U
اجازه ندادن ورود کسی
[به کشوری]
exclude
U
راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
underplay
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
lock out
U
درتنگنا قراردادن یا بمحل کار راه ندادن
ignores
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignoring
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
blanking
U
نشان ندادن یک کاراکتر یا ترک یک فضا در صفحه نمایش
conceals
U
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceal
U
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
ignored
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
hang
U
وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
hangs
U
وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
to stand in one's light
U
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
breathers
U
فرصت
breather
U
فرصت
occasions
U
فرصت
char
U
فرصت
charring
U
فرصت
occasioning
U
فرصت
chars
U
فرصت
season
U
فرصت
deliberations
U
فرصت
chare
U
فرصت
deliberate attack
U
تک با فرصت
deliberation
U
فرصت
seasoned
U
فرصت
occasioned
U
فرصت
occasion
U
فرصت
oportunity
U
فرصت
deliberating
U
با فرصت
space
U
فرصت
spaces
U
فرصت
time
U
فرصت
times
U
فرصت
timed
U
فرصت
opportunities
U
فرصت
at one's leisure
U
سر فرصت
opportunity
U
فرصت
seasons
U
فرصت
deliberate
U
با فرصت
deliberated
U
با فرصت
deliberates
U
با فرصت
let go
<idiom>
U
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
times
U
فرصت موقع
timed
U
فرصت موقع
chanced
U
فرصت بل گرفتن
times
U
فرصت مجال
chances
U
فرصت بل گرفتن
occasioned
U
فرصت مناسب
chanced
U
فرصت مجال
timed
U
فرصت مجال
occasion
U
فرصت مناسب
occasions
U
فرصت مناسب
tidewaiter
U
درانتظار فرصت
chance
U
فرصت بل گرفتن
chances
U
فرصت مجال
occasioning
U
فرصت مناسب
leisure
U
فرصت مجال
time
U
فرصت مجال
time
U
فرصت موقع
chance
U
فرصت مجال
at leisure
U
فرصت دار
last-ditch
U
آخرین فرصت
market opportunity
U
فرصت بازار
get a break
<idiom>
U
فرصت داشتن
foot in the door
<idiom>
U
گشایش یا فرصت
deliberate breaching
U
نفوذ با فرصت
opportunity cost
U
هزینه فرصت
opportunism
U
فرصت طلبی
chancing
U
فرصت بل گرفتن
betimes
U
در اولین فرصت
head starts
U
فرصت برتری
opportunist
U
فرصت طلب
chancing
U
فرصت مجال
make time
U
فرصت کردن
tidewaiter
U
مترصد فرصت
to wait one's leisure
U
پی فرصت گشتن
vantage
U
تفوق فرصت
breathing gap
U
فرصت سر خاراندن
deliberate defense
U
پدافند با فرصت
head start
U
فرصت برتری
gain opportunity
U
اغتنام فرصت کردن
snapat the chance
U
فرصت را در اغوش بگیر
he seized upon the chance
U
فرصت راغنیمت شمرد
i had a quiet read
U
فرصت پیدا کردم
opportunity to invest
U
فرصت سرمایه گذاری
gain opportunity
U
فرصت را مغتنم شمردن
on the first occasion
U
در نخستین وهله یا فرصت
To take advantage of an opportunity.
U
از فرصت استفاده کردن
I'm up to my ears
<idiom>
U
فرصت سر خاراندن ندارم
Go while the going is good .
U
تا فرصت با قی است برو
deliberate crossing
U
عبور با فرصت از رودخانه
lurked
U
درانتظار فرصت بودن
To seize an opportunity .
U
فرصت را غنیمت شمردن
miss out on
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
miss the boat
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
lurk
U
درانتظار فرصت بودن
watch one's time
U
مراقب فرصت بودن
lurking
U
درانتظار فرصت بودن
deadlines
U
سررسید اخرین فرصت
deadline
U
سررسید اخرین فرصت
at your earliest convenience
U
در اولین فرصت مناسب
to cathan an opportunity
U
فرصت راغنیمت شمردن
to miss the buy
U
فرصت را ازدست دادن
to seize the opportunity
U
فرصت را غنیمت شمردن
lurks
U
درانتظار فرصت بودن
lose ground
U
فرصت خود را ازدست دادن
deliberate breaching
U
نفوذ با فرصت در میدان مین
opportunity cost
U
هزینه فرصت از دست رفته
temporizer
U
فرصت طلب ومسامحه کار
extra-
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
shot
U
فرصت ضربت توپ بازی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
U
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
To make ( find , get ) an opportunity .
U
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
shots
U
فرصت ضربت توپ بازی
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
U
این فرصت را از دست ندهید
bide one's time
<idiom>
U
صبورانه منتظر فرصت بودن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
U
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
He is an opportunist.
U
آدم فرصت طلبی است
to wait for a favorable opportunity
U
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
hand
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
handing
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
slow fire
U
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
I dont have time to go to the movies .
U
فرصت نمی کنم به سینما بروم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com