English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 259 (45 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
reveal U فاش کردن معلوم کردن
revealed U فاش کردن معلوم کردن
reveals U فاش کردن معلوم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
manifest U معلوم کردن فاش کردن
manifested U معلوم کردن فاش کردن
manifesting U معلوم کردن فاش کردن
manifests U معلوم کردن فاش کردن
specifies U معین کردن معلوم کردن
specifies U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify U معین کردن معلوم کردن
specify U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
specifying U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
locate U تعیین کردن معلوم کردن
located U تعیین کردن معلوم کردن
locates U تعیین کردن معلوم کردن
locating U تعیین کردن معلوم کردن
uncover U معلوم کردن فاهر کردن
uncovering U معلوم کردن فاهر کردن
uncovers U معلوم کردن فاهر کردن
known U معلوم کردن
type U نوع خون را معلوم کردن
typed U نوع خون را معلوم کردن
types U نوع خون را معلوم کردن
evince U معلوم کردن ابراز داشتن
evinced U معلوم کردن ابراز داشتن
evinces U معلوم کردن ابراز داشتن
evincing U معلوم کردن ابراز داشتن
ascertain U معلوم کردن
ascertained U معلوم کردن
ascertaining U معلوم کردن
ascertains U معلوم کردن
familiarised U معلوم کردن
familiarises U معلوم کردن
familiarising U معلوم کردن
familiarize U معلوم کردن
familiarized U معلوم کردن
familiarizes U معلوم کردن
familiarizing U معلوم کردن
certifies U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
bid U خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bids U خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verified U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
ascertian U محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
seal one's fate U سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
to bring tl light U معلوم کردن
to make known U معلوم کردن
To make known . To signify . U معلوم کردن
count one's chickens before they're hatched <idiom> U روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
Other Matches
his parentage isunknown U اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
sharp cut U معلوم
illiquid U نا معلوم
intelligible U معلوم
the active voice U معلوم
active U معلوم
definite U معلوم
pronounced U معلوم
It was revealed that … It transpired that . . . U معلوم شد که ...
invisible U نا معلوم
to the fore U معلوم
indistinct U نا معلوم
given U معلوم
obvious U معلوم
known U معلوم
overt U معلوم
determinate U معلوم
inevidence U معلوم
assignable U معلوم
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
the active voice U فعل معلوم
cretain U معلوم بعض
manifestly U بطور معلوم
vaguer U غیر معلوم
vaguest U غیر معلوم
the date was not specified U تاریخ ان معلوم
vague U غیر معلوم
seemingly U از قرار معلوم
It was clear that she had lied . U دروغش معلوم شد
discernibly U بطور معلوم
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … U از قرار معلوم ...
that depends U معلوم نیست
known distance U مسافت معلوم
noticeably U بطوربرجسته یا معلوم
known data U عناصر معلوم
kithe U معلوم شدن
known target U هدف معلوم
to come to light U معلوم شدن
known distance U فاصله معلوم
presumedly U از قرار معلوم
given conditions U شرایط معلوم
verb active U فعل معلوم
evidently U از قرار معلوم
known datum point U ایستگاه معلوم
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
taskwork U کار معلوم کارناخوشایند
It is not known yet . It is not settled yet . U هنوز معلوم نیست
participles U وجه وصفی معلوم
it will manifest it self U معلوم خواهد گشت
participle U وجه وصفی معلوم
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
apparent U معلوم وارث مسلم
present participles U وجه وصفی معلوم
present participle U وجه وصفی معلوم
fatherless U فاقد مولف معلوم
he proved to know the secret U معلوم شد راز را میداند
obviously U بطور اشکار یا معلوم
time will tell U در آینده معلوم می شود
deponent U درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
It was evident from the start. U از اول کار معلوم بود
determinable U معلوم کردنی انقضاء پذیر
known datum point U نقطهای با مختصات وگرای معلوم
we shall see U تا ببینم بعد معلوم میشود
Is the departure time certain ? U وقت حرکت معلوم است؟
deponont U در فاهر مجهول و در باطن معلوم
Known and unknown . U معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
his fate is sealed U سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
they are of a doubtful paterni U اصل انها معلوم نیست
Certain notorious ( dubious ) characters . U عده افراد معلوم الحال
pedigreed U دارای نسب یادودمان معلوم
We know it for a fact that… U برایمان کاملا" معلوم است که ...
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
spot elevation U نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
We wI'll be notified(informed)of the results today. U امروز جواب کار معلوم می شود
He is known to the police . U هویتش نزد پلیس معلوم است
Presumably she hasnt arrived yet . U از قرار معلوم هنوز واردنشده است
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
it is of doubtful proveance U معلوم نیست اصلا از کجا امده است
the bill defined his powers U حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
transliterate U عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalises U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device U وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizing U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
parameter U نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameters U نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
this line does not scan U وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to adapt [to] U جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به]
crush U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
endorse U فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
lubricated U چرب کردن لیز کردن نرم کردن
compensated U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
judging U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
lubricate U چرب کردن لیز کردن نرم کردن
judges U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
endorsed U فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorses U فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
crushed U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
expending U مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
crushes U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
lubricating U چرب کردن لیز کردن نرم کردن
refer U ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred U ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
compensate U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
to secure U تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
compensates U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
lubricates U چرب کردن لیز کردن نرم کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com