English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
decompression diving U غواصی در عمق یا زمان معین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
patch U مدت زمان معین
patches U مدت زمان معین
fixed time call U مکالمه در زمان معین و ثابت
height delay U زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
aoristic U وابسته به زمان ماضی غیر معین
should U زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
failures U تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
work load U مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
failure U تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
balance of trade U تفاوت رقم واردات و صادرات کشور در زمان معین
decay curves U منحنی نمایش کاهش تشعشعات اتمی در زمان معین
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
time distance U مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
false attack U حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
skin diving U غواصی
diving U غواصی
skin-diving U غواصی
scuba diving U غواصی با وسایل
diving bell U الت غواصی
splash line U خط پریدن به اب در غواصی
splash line U خط شروع غواصی
fins U کفش غواصی
dry suit U لباس غواصی
wet suits U لباس غواصی
bootie U کفش غواصی
wet suit U لباس غواصی
dive U غواصی کردن
dived U غواصی کردن
fin U کفش غواصی
swin fin U کفش غواصی
seadopod U اطاقک غواصی
air tank U کپسول هوای غواصی
retardation U [افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین] [در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
snorkeling U غواصی بکمک لوله و ماسک
valves U دریچه ورود و خروج هوا درسیلندر غواصی
valve U دریچه ورود و خروج هوا درسیلندر غواصی
k valve U شیر ساده روی کپسول هوای غواصی
skip breathing U حبس نفس برای طولانی کردن مدت غواصی
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
no decompression dive U غواصی کوتاه مدت یا در عمق کم که به هنگام صعود نیازبه توقف یا مکث در زیر اب ندارد
diver's flag U پرچم قرمز با نوار سفید روی قایق برای هشدار به قایقرانان تا از منطقه غواصی دور شوند
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
time charter U اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM U فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
present U زمان حاضر زمان حال
presented U زمان حاضر زمان حال
presenting U زمان حاضر زمان حال
seek time U زمان جستجو زمان طلب
presents U زمان حاضر زمان حال
read time U زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
times U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
timed U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible U وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation U پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time U خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle U زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period U زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
precise U معین
auxiliary U معین
indeterminate U نا معین
definite U معین
specifics U معین
certain U معین
settled U معین
given U معین
fixed U معین
specified U معین
determinate U معین
ledger U معین
ledgers U معین
limiting U معین
allying U معین
ally U معین
auxiliaries U معین
accessory U معین
punctual U معین
rubicon U حد معین
specific U معین
regular U معین
subsidiaries U معین
regulars U معین
adjutant U معین
adjutants U معین
subsidiary U معین
accessorial U معین
ancillary U معین
adjutor U معین
adverb modifying a verb U معین فعل
regulars U معین مقرر
the fullness of time U وقت معین
draw the line <idiom> U معین کردن
limit U معین کردن
periodically U در فواصل معین
regular U معین مقرر
assignable U معین مشخص
auxiliaries U امدادی معین
aoristic U غیر معین
auxiliary U امدادی معین
at a stated time U در وقت معین
general ledger U معین عام
do U فعل معین
thetical U مقرر معین
thetic U مقرر معین
allotted time U وقت معین
rose bay U گل معین التجاری
destined U مقصد معین
doses U اندازه معین
determinately U بطور معین
dosing U اندازه معین
designating U معین کردن
designates U معین کردن
designate U معین کردن
allocating U معین کردن
allocates U معین کردن
allocate U معین کردن
defining U معین کردن
defines U معین کردن
defined U معین کردن
span U مدت معین
span U فاصله معین
anyone U هرشخص معین
determinate error U خطای معین
denominate U معین کردن
shall U فعل معین
systematically U با روش معین
spans U فاصله معین
dose U اندازه معین
spans U مدت معین
spanning U فاصله معین
dosed U اندازه معین
spanning U مدت معین
spanned U فاصله معین
spanned U مدت معین
define U معین کردن
specific U مخصوص معین
specifying U معین کردن
specified time U وقت معین
figure out U معین کردن
ledger card U کارت معین
positive U یقین معین
space U مدت معین
spaces U مدت معین
on a given day U در روزی معین
statically determined U از نظراستاتیکی معین
part performance U عقد معین
specifics U مخصوص معین
specify U معین کردن
specifies U معین کردن
rhomboidal U شبه معین
settles U معین کردن
settle U معین کردن
adverbs U معین فعل
adverb U معین فعل
inset U : معین کردن
insets U : معین کردن
definitive U معین کننده
linking verb U فعل معین
uncaused U بدون علت معین
plant out U در فواصل معین کاشتن
ratios U نسبت معین وثابت
identifier U معین کننده هویت
pre appoint U قبلا معین کردن
pre appoint U از پیش معین کردن
open contract U قرارداد غیر معین
ratio U نسبت معین وثابت
nonsignificant U غیر معین نامعلوم
at home U پذیرایی در ساعت معین
semidefinite matrix U ماتریس نیمه معین
predeterminate U از پیش معین شده
speciosity U کیفیت معین ومشخص
law of difinte proportions U قانون نسبتهای معین
shapeless U فاقد شکل معین
statically determined U از نظر ایستایی معین
To lay down certain conditions . U شرایطی معین کردن
subsidiarily U بطور معین یا متمم
magnetic ledger card U کارت معین مغناطیسی
rhomboid muscle U ماهیچه چهارگوش معین
systematically U ازروی یک اسلوب معین
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com