English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
known data U عناصر معلوم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
combatant U یکان رزمنده عناصر رزمنده عناصر درگیردر جنگ
combatants U یکان رزمنده عناصر رزمنده عناصر درگیردر جنگ
display board U تابلوی نمایش عناصر تیر نمودار عناصر تیر
his parentage isunknown U اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
continuously set vector U عناصر تصحیح شده متوالی هدف عناصر تنظیم شده هدف به طریق متوالی
ingredients U عناصر
ingredient U عناصر
representative elements U عناصر نماینده
essential elements U عناصر ضروری
target indications U عناصر هدف
data element U عناصر اطلاعات
intelligence data U عناصر اطلاعات
conversion of data U تبدیل عناصر
orbital element U عناصر مداری
clemency U اعتدال عناصر
minor elements U عناصر جزئی
minor elements U عناصر فرعی
firing data U عناصر تیر
transmutation U تبدیل عناصر
gft setting U عناصر خط کش تیر
known data U عناصر تیرمعلوم
job elements U عناصر شغلی
component operation U عناصر عملیاتی
trace elements U عناصر کمیاب
combat , elements U عناصر رزمی
cantilever elements U عناصر کنسولی
meteorological data U عناصر هواسنجی
column head U عناصر سرستون
data U سوابق عناصر داده ها
combat , elements U عناصر درگیر در رزم
inner transition elements U عناصر واسطه داخلی
essential elements of information U عناصر اصلی اخبار
basic data U عناصر تیر اولیه
head U عناصر اولیه ستون
antisurface U ضد عناصر سطحی شناوردشمن
firing data U عناصر مربوط به تیراندازی
force augmentation U عناصر تقویتی یکان
elemental U مربوط به عناصر ابتدائی
interrupted U [عناصر معماری منقطع]
treadway U پل برای عناصر پیاده
transition series U گروه عناصر واسطه
constituent elements of crime U عناصر متشکله جرم
chart data U عناصر تیر نقشهای
periocic table U جدول تناوبی عناصر
chaines U [عناصر بنایی شبیه پایه]
record firing U عناصر تیر را ثبت کنید
computing sight U وسیله محاسبه عناصر تیر
quantification U معرفی عناصر یک جسم تعریف
replot data U عناصر دوباره بردن هدفها
computing gunsight U دوربین محاسب عناصر تیر
direct plotting U تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
coriolis force U اثرچرخش زمینی عناصر متحرک
filter U حذف عناصر ناخواسته از فایل یا سیگنال
topology U روش اتصال عناصر مختلف شبکه
integration U یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
aided matching U سیستم انتقال عناصر تیر به کامپیوتر
filters U حذف عناصر ناخواسته از فایل یا سیگنال
task element U یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
purges U تصفیه حزب یا دولت از عناصر نادلخواه
purge U تصفیه حزب یا دولت از عناصر نادلخواه
gun pointing data U عناصر مربوط به روانه کردن توپ
purged U تصفیه حزب یا دولت از عناصر نادلخواه
aided matching U سیستم تبدیل عناصر تیر توپ
illiquid U نا معلوم
determinate U معلوم
inevidence U معلوم
indistinct U نا معلوم
pronounced U معلوم
assignable U معلوم
known U معلوم
to the fore U معلوم
obvious U معلوم
sharp cut U معلوم
It was revealed that … It transpired that . . . U معلوم شد که ...
overt U معلوم
active U معلوم
the active voice U معلوم
invisible U نا معلوم
given U معلوم
intelligible U معلوم
definite U معلوم
searches U جستجوی فایل عناصر به صورت لیست زنجیری
searched U جستجوی فایل عناصر به صورت لیست زنجیری
search U جستجوی فایل عناصر به صورت لیست زنجیری
combinational U آنچه شماره عناصر جدا را ترکیب میکند
searchingly U جستجوی فایل عناصر به صورت لیست زنجیری
the active voice U فعل معلوم
known target U هدف معلوم
known distance U فاصله معلوم
to come to light U معلوم شدن
known distance U مسافت معلوم
given conditions U شرایط معلوم
kithe U معلوم شدن
presumedly U از قرار معلوم
seemingly U از قرار معلوم
the date was not specified U تاریخ ان معلوم
to bring tl light U معلوم کردن
cretain U معلوم بعض
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … U از قرار معلوم ...
to make known U معلوم کردن
manifestly U بطور معلوم
that depends U معلوم نیست
verb active U فعل معلوم
To make known . To signify . U معلوم کردن
discernibly U بطور معلوم
It was clear that she had lied . U دروغش معلوم شد
known datum point U ایستگاه معلوم
ascertain U معلوم کردن
ascertains U معلوم کردن
familiarised U معلوم کردن
familiarize U معلوم کردن
familiarises U معلوم کردن
noticeably U بطوربرجسته یا معلوم
familiarising U معلوم کردن
familiarized U معلوم کردن
familiarizes U معلوم کردن
ascertaining U معلوم کردن
familiarizing U معلوم کردن
vague U غیر معلوم
evidently U از قرار معلوم
known U معلوم کردن
vaguer U غیر معلوم
ascertained U معلوم کردن
vaguest U غیر معلوم
articulation U [ترکیب معماری در عناصر و قسمت های مختلف ساختمان]
two-dimensional U آرایهای که عناصر افقی و عمودی محل دهی میکند
circuits U ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
circuit U ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
he proved to know the secret U معلوم شد راز را میداند
time will tell U در آینده معلوم می شود
It is not known yet . It is not settled yet . U هنوز معلوم نیست
deponent U درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
it will manifest it self U معلوم خواهد گشت
present participles U وجه وصفی معلوم
taskwork U کار معلوم کارناخوشایند
participles U وجه وصفی معلوم
obviously U بطور اشکار یا معلوم
apparent U معلوم وارث مسلم
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
fatherless U فاقد مولف معلوم
present participle U وجه وصفی معلوم
participle U وجه وصفی معلوم
neglects U این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
charting U نمایش گرافیکی عناصر منط قی مراحل تصمیمات و ارتباطات در سیستم
charted U نمایش گرافیکی عناصر منط قی مراحل تصمیمات و ارتباطات در سیستم
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
chart U نمایش گرافیکی عناصر منط قی مراحل تصمیمات و ارتباطات در سیستم
arrays U تعداد عناصر آرایه که به صورت سط ر و ستون داده شده اند
array U تعداد عناصر آرایه که به صورت سط ر و ستون داده شده اند
neglect U این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglected U این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglecting U این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
charts U نمایش گرافیکی عناصر منط قی مراحل تصمیمات و ارتباطات در سیستم
electrothermal printer U چاپگری با سرعت زیاد بااستفاده از عناصر گرمازا چاپگر حرارتی
centerpiece U [عناصر تزئینی اصلی درگاه های پیچ و تاب دار]
cartesian structure U ساختار دادهای که اندازه ثابتی دارد و عناصر به صورت خط ی مرتبند
circulars U صف کامپیوتری که از دو علامت برای ابتداوانتهای خط ذخیره عناصر استفاده میکند
circular U صف کامپیوتری که از دو علامت برای ابتداوانتهای خط ذخیره عناصر استفاده میکند
clustering U مجموعهای از عناصر که در یک خط ترتیبی فاهر می شوند و یک جدول دستیابی دارند
deponont U در فاهر مجهول و در باطن معلوم
Is the departure time certain ? U وقت حرکت معلوم است؟
pedigreed U دارای نسب یادودمان معلوم
Certain notorious ( dubious ) characters . U عده افراد معلوم الحال
known datum point U نقطهای با مختصات وگرای معلوم
Known and unknown . U معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
We know it for a fact that… U برایمان کاملا" معلوم است که ...
we shall see U تا ببینم بعد معلوم میشود
they are of a doubtful paterni U اصل انها معلوم نیست
type U نوع خون را معلوم کردن
types U نوع خون را معلوم کردن
typed U نوع خون را معلوم کردن
evinced U معلوم کردن ابراز داشتن
evinces U معلوم کردن ابراز داشتن
evincing U معلوم کردن ابراز داشتن
determinable U معلوم کردنی انقضاء پذیر
It was evident from the start. U از اول کار معلوم بود
his fate is sealed U سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
evince U معلوم کردن ابراز داشتن
pert chart U نمودار وابستگیهای داخلی عناصر کاری که نسبت به زمان سنجیده می شوند
guerrillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
dichogamic U دارای عناصر نر وماده ایکه در مواقع متفاوت اماده باروری می شوند
dichogamous U دارای عناصر نروماده ایکه درمواقع متفاوت اماده باروری می شوند
direct plotting U تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct coupled transistor logic U سیستم منطقی که منحصرا" ازترانزیستورها به عنوان عناصر فعال استفاده میکند
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
Presumably she hasnt arrived yet . U از قرار معلوم هنوز واردنشده است
We wI'll be notified(informed)of the results today. U امروز جواب کار معلوم می شود
spot elevation U نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
seal one's fate U سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
He is known to the police . U هویتش نزد پلیس معلوم است
circuits U وسیلهای که عناصر را با قط ع برق در صورت بروز شرایط غیر عادی محافظت میکند
circuit U وسیلهای که عناصر را با قط ع برق در صورت بروز شرایط غیر عادی محافظت میکند
unit matrix U ماترسی که عناصر قطر اصلی همگی برابر یک و بقیه عناصرش صفر باشند
selective clock stetching U تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
the bill defined his powers U حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
it is of doubtful proveance U معلوم نیست اصلا از کجا امده است
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
count one's chickens before they're hatched <idiom> U روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com