Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
talk
U
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked
U
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks
U
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
communicate
ارتباط برقرار کردن
telecommuting
U
ارتباط برقرار کردن راه دور
connectivity
U
توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing
U
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
combined communication board
U
هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
circuits
U
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
circuit
U
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
central
U
ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
X.
U
استاندارد CCITT که ارتباط بین ترمینال و شبکه تنظیم بسته برقرار میکند
call to order
U
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
establishes
U
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish
U
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishing
U
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
contact
U
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacted
U
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacting
U
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacts
U
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
To quibble and equivocate.
U
پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
sass
U
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
secure sockets layer
U
پروتکل ارسالی رمزگذاری شده طراحی شده توسط Netscape که ارتباط امن بین جستجوگر و وب سرور روی اینترنت برقرار میکند
inducting
U
برقرار کردن
induct
U
برقرار کردن
inducts
U
برقرار کردن
inducted
U
برقرار کردن
set up
U
برقرار کردن
appoints
U
برقرار کردن منصوب کردن
appoint
U
برقرار کردن منصوب کردن
institute
U
برقرار کردن تاسیس کردن
instituted
U
برقرار کردن تاسیس کردن
instituting
U
برقرار کردن تاسیس کردن
institutes
U
برقرار کردن تاسیس کردن
safety
U
برقرار کردن تامین
reinstall
U
دوباره برقرار کردن
reinstates
U
دوباره برقرار کردن
to induct into a seat
U
در جایی برقرار کردن
reinstated
U
دوباره برقرار کردن
reinstating
U
دوباره برقرار کردن
reinstate
U
دوباره برقرار کردن
reintegrate
U
مجددا برقرار کردن
to make a connection
U
رابطه ای برقرار کردن
bus network
U
سیستمی که در ان تمام ایستگاهها یا دستگاههای کامپیوتری توسط بکارگیری یک کانال مشترک توزیعی یایک گذارگاه با هم دیگر ارتباط برقرار می کنند شبکه گذری شبکه خطی
To bring about a reconciliation.
U
آشتی دادن ( برقرار کردن )
To establish( make) contact.
U
تماس دایر ( برقرار ) کردن
instate
U
برقرار کردن منصوب نمودن
touch
U
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touches
U
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishment
U
محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishments
U
محل کار برقرار کردن قرارگاه
communicate
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicated
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicates
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
stabilization
U
برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
conversed
U
: صحبت کردن محاوره کردن
converses
U
: صحبت کردن محاوره کردن
conversing
U
: صحبت کردن محاوره کردن
converse
U
: صحبت کردن محاوره کردن
talks
U
صحبت کردن
talked
U
صحبت کردن
to talk
[to]
U
صحبت کردن
[با]
speak
U
صحبت کردن
speaks
U
صحبت کردن
confabulate
U
صحبت کردن
talk
U
صحبت کردن
sniffle
U
با فن فن صحبت یاگریه کردن
harp on
<idiom>
U
بانارضایتی صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly.
U
شمرده صحبت کردن
To speak elaborately.
U
با آب وتاب صحبت کردن
To speak with freedom.
U
آزادانه صحبت کردن .
to speak
[about]
U
صحبت کردن
[در باره]
sniffles
U
تودماغی صحبت کردن
to switch on
U
طرف صحبت کردن
sniffling
U
با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled
U
با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffles
U
با فن فن صحبت یاگریه کردن
waste one's breath
<idiom>
U
بی نتیجه صحبت کردن
sniffling
U
تودماغی صحبت کردن
to speak to somebody
U
با کسی صحبت کردن
go on
<idiom>
U
زیادی صحبت کردن
sniffle
U
تودماغی صحبت کردن
tell (someone) off
<idiom>
U
با عصبانیت صحبت کردن
to speak candidly
<idiom>
U
بی پرده صحبت کردن
hobnob
U
صحبت دوستانه کردن
take exception to
<idiom>
U
مخاف صحبت کردن
hobnobbed
U
صحبت دوستانه کردن
pipe up
<idiom>
U
بلندتر صحبت کردن
sniffled
U
تودماغی صحبت کردن
hobnobs
U
صحبت دوستانه کردن
hobnobbing
U
صحبت دوستانه کردن
hold forth
<idiom>
U
صحبت کردن درمورد
To refer to implicitly. To hint.
U
درپرده صحبت کردن
To pay money. To make a payment.
U
بی پرده صحبت کردن
liaised
U
ارتباط پیدا کردن
liaise
U
ارتباط پیدا کردن
correlation
U
ارتباط همبسته کردن
liaising
U
ارتباط پیدا کردن
liaises
U
ارتباط پیدا کردن
sniffled
U
درحال عطسه صحبت کردن
to take the floor
U
حرف زدن صحبت کردن
talk shop
<idiom>
U
درموردکار شخصی صحبت کردن
sound off
U
باصدای بلند صحبت کردن
to interrupt any one's speech
U
صحبت کسیرا قطع کردن
ad-libs
U
بدون نوشته صحبت کردن
squeaked
U
با صدای جیغ صحبت کردن
squeak
U
با صدای جیغ صحبت کردن
break in upon
U
قطع کردن صحبت کسی
sniffle
U
درحال عطسه صحبت کردن
ad-libbed
U
بدون نوشته صحبت کردن
to talk shop
U
در باره کار صحبت کردن
sniffles
U
درحال عطسه صحبت کردن
have a word with
<idiom>
U
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
squeaks
U
با صدای جیغ صحبت کردن
lisp
U
نوک زبانی صحبت کردن
squeaking
U
با صدای جیغ صحبت کردن
to speak fluently
U
بطور روان صحبت کردن
To talk like a book .
U
لفظ قلم صحبت کردن
To speak slowly.
U
آهسته صحبت کردن (شمرده)
lisped
U
نوک زبانی صحبت کردن
lisping
U
نوک زبانی صحبت کردن
ad-libbing
U
بدون نوشته صحبت کردن
lisps
U
نوک زبانی صحبت کردن
ad-lib
U
بدون نوشته صحبت کردن
sniffling
U
درحال عطسه صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody.
U
سر صحبت را با کسی باز کردن
communicated
U
مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
communicates
U
مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
communicate
U
مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
in touch
<idiom>
U
بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
speech
U
صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
speeches
U
صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
carp
U
از روی خرده گیری صحبت کردن
bespeak
U
قبلا درباره چیزی صحبت کردن
phone
U
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phones
U
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
To speake broken French.
U
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
declaimed
U
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaim
U
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
phoned
U
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
to speak fluent Farsi
U
روان صحبت کردن زبان پارسی
phoning
U
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaims
U
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaiming
U
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
blather
U
حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
To speak in a low voice.
U
آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
to talk insistently to somebody
U
با کسی به اصرار صحبت کردن
[تا قانع شود]
adlib
U
بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
to speak on behalf of
[as representative]
U
از طرف
[کسی]
صحبت کردن
[به عنوان نماینده]
beat around the bush
<idiom>
U
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
straight from the shoulder
<idiom>
U
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
cant
U
باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
decouple
U
جدا کردن یا قطع ارتباط بین اجزاء یک سیستم
phones
U
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned
U
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning
U
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone
U
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
telephones
U
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoned
U
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoning
U
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephone
U
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
gesticulating
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
teleconferencing
U
ارتباط تعدادی کامپیوتر یا ترمینال با هم برای ایجاد ارتباط بین یک سری کاربر
quamdiu bene se gesserit
U
تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
to ask somebody to say a few words
U
خواهش کردن از کسی کمی
[در باره کسی یا چیزی]
صحبت کند
data link
U
ارتباط مبادله اطلاعات ارتباط کامپیوتری
says
U
سخن گفتن صحبت کردن سخن
say
U
سخن گفتن صحبت کردن سخن
cut out
U
وسیله ارتباط بااعضای سازمانهای زیرزمینی رابط یا واسطه ارتباط باسازمانهای زیرزمینی
compiled
U
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compile
U
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiles
U
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiling
U
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
briefer
U
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed
U
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest
U
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
brief
U
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
indefeasible
U
برقرار
confirmed
U
برقرار
established
U
برقرار
on
U
برقرار
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
to set in
U
برقرار شدن
enactor
U
برقرار کننده
maintained
U
نگهداشتن برقرار داشتن
to install oneself in a place
U
در جایی برقرار شدن
maintain
U
نگهداشتن برقرار داشتن
maintains
U
نگهداشتن برقرار داشتن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
We finally succeed in making a radio contact.
U
عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
female
U
سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initialing
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com