Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to push off
U
شروع کردن بیرون رفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to start
[for]
U
شروع کردن رفتن
[به]
to strain at a gnat
U
ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
to turn out
U
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
turn out
<idiom>
U
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
extravasate
U
ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
gather sternway
U
شروع به عقب رفتن
gather headway
U
شروع به جلو رفتن
push off
U
بیرون رفتن
to pass off
U
بیرون رفتن
pass off
U
بیرون رفتن
go out
U
بیرون رفتن
get the push
U
بیرون رفتن
go off
U
بیرون رفتن
to go out
U
به بیرون رفتن
exit
U
بیرون رفتن
exits
U
بیرون رفتن
get out
U
بیرون رفتن
to go off
U
بیرون رفتن
to ride out
U
سالم بیرون رفتن از
out bound
U
عازم بیرون رفتن از بندر
let out
<idiom>
U
اجازه بیرون رفتن یا فرارکردن
to leave school
U
ازاموزشگاه یامدرسه بیرون رفتن
to step out
U
برای مدت کوتاهی بیرون رفتن
extravagate
U
ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
to show one out
U
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
he is out and a bout
U
از بستر برخاسته و اماده بیرون رفتن است
show one out
U
راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
to date
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
to go out
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
He is trying to run before he has learned do walk.
<proverb>
U
او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
start off
U
شروع کردن شروع شدن
pussyfoot
U
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
U
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
set up
U
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
U
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
U
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
witjout
U
بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
set in
U
شروع کردن
embarks
U
شروع کردن
embarking
U
شروع کردن
to strike into
U
شروع کردن
streek
U
شروع کردن
tee off
U
شروع کردن
commence
U
شروع کردن
commenced
U
شروع کردن
set about
<idiom>
U
شروع کردن
kick off
<idiom>
U
شروع کردن
embark upon
U
شروع کردن
put in hand
U
شروع کردن
take up
<idiom>
U
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
U
بد شروع کردن
commencing
U
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
U
شروع کردن
embarked
U
شروع کردن
commences
U
شروع کردن
embark
U
شروع کردن
to gather way
U
شروع بحرکت کردن
get in on the ground floor
<idiom>
U
ازابتدا شروع کردن
set-to
U
با اشتیاق شروع کردن
to start
U
شروع کردن به دویدن
start up
<idiom>
U
بازی را شروع کردن
open fire
U
شروع به تیراندازی کردن
set to
U
با اشتیاق شروع کردن
attempting to steal
U
شروع کردن به سرقت
to open fire
U
شروع به اتش کردن
come to blows
<idiom>
U
شروع به جنگیدن کردن
To start from scratch .
U
از هیچ شروع کردن
blast off
U
شروع بپرواز کردن
blast-off
U
شروع بپرواز کردن
dig in
<idiom>
U
شروع به خوردن کردن
do up
U
شروع بکار کردن
launch
U
شروع کردن حمله
tune up
U
شروع باواز کردن
to break into a run
U
شروع کردن به دویدن
set-tos
U
با اشتیاق شروع کردن
launches
U
شروع کردن حمله
launching
U
شروع کردن حمله
to start from the beginning
[to start afresh]
U
از آغاز شروع کردن
to f. a laughing
U
شروع بخنده کردن
pipe up
U
شروع به نی زدن کردن
launched
U
شروع کردن حمله
warm up
U
شروع کردن به کار
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
turn on
<idiom>
U
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about
U
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
luxate
U
از جای خود بیرون کردن جابجا کردن
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
scratch the surface
<idiom>
U
تازه شروع به کار کردن
go off
<idiom>
U
شروع به زنگ زدن کردن
attempting
U
قصد کردن شروع به جرم
trigger
U
شروع کردن حمله یاکار
attempts
U
قصد کردن شروع به جرم
begins
U
اغاز نهادن شروع کردن
begin
U
اغاز نهادن شروع کردن
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
triggered
U
شروع کردن حمله یاکار
triggers
U
شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit rape
U
شروع کردن به تجاوز جنسی
attempt
U
قصد کردن شروع به جرم
to come to one's senses
U
شروع به فکر عاقلانه کردن
attempted
U
قصد کردن شروع به جرم
attempting to commit murder
U
شروع کردن به قتل عمد
restart
U
بازاغازی دوباره شروع کردن
come to one's senses
<idiom>
U
شروع به فکر صحیح کردن
to drive out
U
بیرون کردن
to hunt away
U
بیرون کردن
to drum out
U
بیرون کردن
exorcises
U
بیرون کردن
ejecting
U
بیرون کردن
to give the sack
U
بیرون کردن
swaps
U
بیرون کردن
force
U
بیرون کردن
ejected
U
بیرون کردن
exorcising
U
بیرون کردن
to fire out
U
بیرون کردن
to stuck out
U
بیرون کردن
exorcised
U
بیرون کردن
exorcizing
U
بیرون کردن
fire out
U
بیرون کردن
exorcized
U
بیرون کردن
exorcize
U
بیرون کردن
forces
U
بیرون کردن
forcing
U
بیرون کردن
exorcizes
U
بیرون کردن
eject
U
بیرون کردن
swops
U
بیرون کردن
eliminates
U
بیرون کردن
ejects
U
بیرون کردن
swopping
U
بیرون کردن
eliminating
U
بیرون کردن
to charm away
U
بیرون کردن
swap
U
بیرون کردن
eliminated
U
بیرون کردن
cashiers
U
بیرون کردن
eliminate
U
بیرون کردن
swapped
U
بیرون کردن
to send down
U
بیرون کردن
cashier
U
بیرون کردن
to pack off
U
بیرون کردن
to hunt out
U
بیرون کردن
outcrops
U
سر بیرون کردن
swopped
U
بیرون کردن
outcrop
U
سر بیرون کردن
eject
U
بیرون راندن بیرون انداختن
extrusion
U
بیرون اندازی بیرون امدگی
ejected
U
بیرون راندن بیرون انداختن
ejects
U
بیرون راندن بیرون انداختن
outward bound
U
عازم بیرون روانه بیرون
ejecting
U
بیرون راندن بیرون انداختن
to tie into something
[ American E]
U
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to start quarrelling
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
off the wagon
<idiom>
U
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to be fever began to a bate
U
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
pick up
<idiom>
U
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to struck up
U
بهم زدن شروع بزدن کردن
to get cracking
U
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
take off
U
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to kick out of the house
U
ازخانه بیرون کردن
jettisons
U
پرتاب کردن به بیرون
jettisoning
U
پرتاب کردن به بیرون
jettisoned
U
پرتاب کردن به بیرون
jettison
U
پرتاب کردن به بیرون
exsufflate
U
بافوت بیرون کردن
fired
U
بیرون کردن انگیختن
expectorate
U
ازسینه بیرون کردن
un arth
U
ازلانه بیرون کردن
dispossessing
U
بیرون کردن رهاکردن
evicted
U
مستردداشتن بیرون کردن
evicts
U
مستردداشتن بیرون کردن
dispossess
U
بیرون کردن رهاکردن
dispossessed
U
بیرون کردن رهاکردن
dispossesses
U
بیرون کردن رهاکردن
pour out
<idiom>
U
به بیرون مساطه کردن
paravial
U
بیرون کردن مستاجر
to put out
U
بیرون کردن رنجاندن
fire
U
بیرون کردن انگیختن
evict
U
مستردداشتن بیرون کردن
to show one out
U
کسیرا از در بیرون کردن
evicting
U
مستردداشتن بیرون کردن
fires
U
بیرون کردن انگیختن
run out
<idiom>
U
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
indent
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to get down to business
U
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
to start an argument with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start a fight with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
load point
U
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
wake up
U
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
to turn on the waters
U
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
indents
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
aspirate
U
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirates
U
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirating
U
خالی کردن بیرون کشیدن
unearths
U
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
unearth
U
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com