English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
launch U شروع کردن اقدام کردن
launched U شروع کردن اقدام کردن
launches U شروع کردن اقدام کردن
launching U شروع کردن اقدام کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
emprize U اقدام کردن
enterprises U اقدام کردن
deals U اقدام کردن
start out U اقدام کردن
deal with U اقدام کردن
to bend effort U اقدام کردن
to take steps U اقدام کردن
proceeded U اقدام کردن
to take measures U اقدام کردن
deal U اقدام کردن
enterprise U اقدام کردن
proceed U اقدام کردن
to take of a U اقدام کردن
start off U شروع کردن شروع شدن
venturing U اقدام یا مبادرت کردن به
to put in hand U دایرکردن اقدام کردن
ventures U اقدام یا مبادرت کردن به
adventurism U اقدام به کاری کردن
proceeded U اقدام کردن پرداختن به
venture U اقدام یا مبادرت کردن به
ventured U اقدام یا مبادرت کردن به
to start out to do something U اقدام بکاری کردن
proceed U اقدام کردن پرداختن به
enterprise U اقدام به اجرای قوانین کردن
enterprises U اقدام به اجرای قوانین کردن
to play at U خواهی نخواهی اقدام کردن
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
set up U مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to act in self-defence U دفاع از خود اقدام [حرکت] کردن
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on <idiom> U روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to take action to prevent [stop] such practices U اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
initiating U اغاز کردن شروع کردن
lead off <idiom> U شروع کردن ،باز کردن
push off <idiom> U ترک کردن ،شروع کردن
initiated U اغاز کردن شروع کردن
initiate U اغاز کردن شروع کردن
initiates U اغاز کردن شروع کردن
set about <idiom> U شروع کردن
take up <idiom> U شروع کردن
tee off U شروع کردن
streek U شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> U بد شروع کردن
get one's feet wet <idiom> U شروع کردن
kick off <idiom> U شروع کردن
commencing U شروع کردن
embark upon U شروع کردن
to strike into U شروع کردن
commences U شروع کردن
embark U شروع کردن
commenced U شروع کردن
set in U شروع کردن
embarking U شروع کردن
commence U شروع کردن
embarks U شروع کردن
put in hand U شروع کردن
embarked U شروع کردن
reopen U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
To start from scratch . U از هیچ شروع کردن
tune up U شروع باواز کردن
open fire U شروع به تیراندازی کردن
warm up U شروع کردن به کار
to f. a laughing U شروع بخنده کردن
launch U شروع کردن حمله
to gather way U شروع بحرکت کردن
get in on the ground floor <idiom> U ازابتدا شروع کردن
blast-off U شروع بپرواز کردن
to start [for] U شروع کردن رفتن [به]
dig in <idiom> U شروع به خوردن کردن
come to blows <idiom> U شروع به جنگیدن کردن
to open fire U شروع به اتش کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> U شروع به دعوی کردن
attempting to steal U شروع کردن به سرقت
start up <idiom> U بازی را شروع کردن
blast off U شروع بپرواز کردن
launched U شروع کردن حمله
to start from the beginning [to start afresh] U از آغاز شروع کردن
pipe up U شروع به نی زدن کردن
launching U شروع کردن حمله
to start U شروع کردن به دویدن
to break into a run U شروع کردن به دویدن
set-tos U با اشتیاق شروع کردن
set-to U با اشتیاق شروع کردن
set to U با اشتیاق شروع کردن
launches U شروع کردن حمله
do up U شروع بکار کردن
attempting to commit rape U شروع کردن به تجاوز جنسی
go off <idiom> U شروع به زنگ زدن کردن
attempting to commit murder U شروع کردن به قتل عمد
to get to U شروع کردن دست گرفتن
begins U اغاز نهادن شروع کردن
attempts U قصد کردن شروع به جرم
trigger U شروع کردن حمله یاکار
triggered U شروع کردن حمله یاکار
triggers U شروع کردن حمله یاکار
to push off U شروع کردن بیرون رفتن
attempt U قصد کردن شروع به جرم
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
restart U بازاغازی دوباره شروع کردن
scratch the surface <idiom> U تازه شروع به کار کردن
to come to one's senses U شروع به فکر عاقلانه کردن
come to one's senses <idiom> U شروع به فکر صحیح کردن
attempted U قصد کردن شروع به جرم
begin U اغاز نهادن شروع کردن
attempting U قصد کردن شروع به جرم
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
off the wagon <idiom> U دوباره شروع به خوردن الکل کردن
take off U جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
pick up <idiom> U ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to be fever began to a bate U تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to start quarrelling <idiom> U شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to struck up U بهم زدن شروع بزدن کردن
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
load point U شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to get down to business U کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
indenting U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
wake up U تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to turn on the waters U یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
to start an argument with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start a fight with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
colder U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
staging area U فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
debuts U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
group U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debut U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
mode U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] U نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
clicks U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
set up U مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
To start from scratch. U از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to fall to U شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
launching area U منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
initiation U شروع کار شروع
ploys U اقدام
enforcement U اقدام
moved U اقدام
enterprise U اقدام
ploy U اقدام
move U اقدام
enterprises U اقدام
procedure U اقدام
esteem U اقدام
moves U اقدام
interventions U اقدام
action U اقدام
actionless U بی اقدام
proceeding U اقدام
intervention U اقدام
emprise U اقدام
actions U اقدام
enterprises U قدرت اقدام
protective measure U اقدام حمایتی
counter-measure U اقدام متقابل
under way U دردست اقدام
precautions U اقدام احتیاطی
operation immediate U اقدام سریع
expedience U اقدام مهم
actions U فعل اقدام
proceed with deliberations U اقدام به مذاکره
action at low U اقدام قانونی
expediency U اقدام مهم
action statement U دستورالعمل اقدام
intercommunion U اقدام مشترک
actions U کار اقدام
counter-measures U اقدام متقابل
countermeasure U اقدام متقابل
counteraction U اقدام متقابل
enterprise U قدرت اقدام
action for cancellation U اقدام به لغو
demarche U اقدام سیاسی
double action U اقدام دوجانبه
preparation U اقدام مقدماتی
legal action U اقدام قانونی
action for cancellation U اقدام به ابطال
measure of prevention U اقدام احتیاطی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com