Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to fall to
U
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fletcherism
U
عادت بخوردن مختصری غذا
recuperation
U
تجدید کردن روغن وسیله یاجنگ افزار
start off
U
شروع کردن شروع شدن
ballistic efficiency
U
کارایی بالیستیکی گلوله یاجنگ افزار بازده بالیستیکی
set up
U
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
to fall on ones knees
U
بیرون افتادن بلابه افتادن
pick up oneself
U
از افتادن خود جلوگیری کردن
stump
U
قطع کردن سنگین افتادن
stumped
U
قطع کردن سنگین افتادن
to pick up oneself
U
از افتادن خود جلوگیری کردن
forestall
U
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalled
U
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalls
U
پیش افتادن ممانعت کردن
philander
U
زن بازی کردن دنبال زن افتادن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
stumping
U
قطع کردن سنگین افتادن
trammel
U
تعدیل کردن بدام افتادن
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
routing
U
عزیمت کردن راه افتادن
operated
U
عمل کردن بکار افتادن
to come down with a run
U
پایین افتادن افت کردن
operates
U
عمل کردن بکار افتادن
flag
U
سنگفرش کردن پایین افتادن
stumps
U
قطع کردن سنگین افتادن
operate
U
عمل کردن بکار افتادن
flags
U
سنگفرش کردن پایین افتادن
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
U
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
U
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
hog tie
U
عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
to overeach oneself
U
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
to overlie infant
U
روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
set in
U
شروع کردن
embarks
U
شروع کردن
embarking
U
شروع کردن
embarked
U
شروع کردن
take up
<idiom>
U
شروع کردن
embark
U
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
U
بد شروع کردن
to strike into
U
شروع کردن
embark upon
U
شروع کردن
tee off
U
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
U
شروع کردن
set about
<idiom>
U
شروع کردن
commence
U
شروع کردن
commencing
U
شروع کردن
commenced
U
شروع کردن
commences
U
شروع کردن
streek
U
شروع کردن
put in hand
U
شروع کردن
kick off
<idiom>
U
شروع کردن
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
come to blows
<idiom>
U
شروع به جنگیدن کردن
warm up
U
شروع کردن به کار
to f. a laughing
U
شروع بخنده کردن
get in on the ground floor
<idiom>
U
ازابتدا شروع کردن
launched
U
شروع کردن حمله
start up
<idiom>
U
بازی را شروع کردن
attempting to steal
U
شروع کردن به سرقت
tune up
U
شروع باواز کردن
launches
U
شروع کردن حمله
to start
U
شروع کردن به دویدن
launching
U
شروع کردن حمله
to start from the beginning
[to start afresh]
U
از آغاز شروع کردن
dig in
<idiom>
U
شروع به خوردن کردن
to open fire
U
شروع به اتش کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
To start from scratch .
U
از هیچ شروع کردن
launch
U
شروع کردن حمله
set-tos
U
با اشتیاق شروع کردن
do up
U
شروع بکار کردن
to break into a run
U
شروع کردن به دویدن
to gather way
U
شروع بحرکت کردن
set-to
U
با اشتیاق شروع کردن
set to
U
با اشتیاق شروع کردن
pipe up
U
شروع به نی زدن کردن
open fire
U
شروع به تیراندازی کردن
to start
[for]
U
شروع کردن رفتن
[به]
blast-off
U
شروع بپرواز کردن
blast off
U
شروع بپرواز کردن
to set about
U
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on
<idiom>
U
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
begin
U
اغاز نهادن شروع کردن
begins
U
اغاز نهادن شروع کردن
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
come to one's senses
<idiom>
U
شروع به فکر صحیح کردن
attempting to commit murder
U
شروع کردن به قتل عمد
attempting to commit rape
U
شروع کردن به تجاوز جنسی
restart
U
بازاغازی دوباره شروع کردن
triggers
U
شروع کردن حمله یاکار
triggered
U
شروع کردن حمله یاکار
to push off
U
شروع کردن بیرون رفتن
attempting
U
قصد کردن شروع به جرم
trigger
U
شروع کردن حمله یاکار
attempted
U
قصد کردن شروع به جرم
attempt
U
قصد کردن شروع به جرم
go off
<idiom>
U
شروع به زنگ زدن کردن
attempts
U
قصد کردن شروع به جرم
scratch the surface
<idiom>
U
تازه شروع به کار کردن
to come to one's senses
U
شروع به فکر عاقلانه کردن
to struck up
U
بهم زدن شروع بزدن کردن
to tie into something
[ American E]
U
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
take off
U
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to get cracking
U
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
pick up
<idiom>
U
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to start quarrelling
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
off the wagon
<idiom>
U
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to be fever began to a bate
U
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to start an argument with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
indents
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indent
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
wake up
U
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to start a fight with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to get down to business
U
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
load point
U
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to turn on the waters
U
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
indenting
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
launching area
U
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiated
U
اغاز کردن شروع کردن
launch
U
شروع کردن اقدام کردن
lead off
<idiom>
U
شروع کردن ،باز کردن
launched
U
شروع کردن اقدام کردن
initiating
U
اغاز کردن شروع کردن
push off
<idiom>
U
ترک کردن ،شروع کردن
initiate
U
اغاز کردن شروع کردن
initiates
U
اغاز کردن شروع کردن
launches
U
شروع کردن اقدام کردن
launching
U
شروع کردن اقدام کردن
cold
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debuts
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
group
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area
U
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
initiation
U
شروع کار شروع
mode
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up
[start-up]
U
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
modes
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopen
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
unhorse
U
از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver
U
گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something
U
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
clicks
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
To start from scratch.
U
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
stick
U
گیر کردن گیر افتادن
toppled
U
از سر افتادن
lagged
U
پس افتادن
tumble
U
افتادن
lags
U
پس افتادن
clear itself
U
لا افتادن
topple
U
از سر افتادن
lag
U
پس افتادن
to come a cropper
U
افتادن
prostrating
U
افتادن
prostrates
U
افتادن
to come a mucker
U
افتادن
toppling
U
از سر افتادن
retards
U
پس افتادن
retarding
U
پس افتادن
prostrated
U
افتادن
retard
U
پس افتادن
prostrate
U
افتادن
topples
U
از سر افتادن
tumbled
U
افتادن
fall
U
افتادن
foundered
U
از پا افتادن
drop back
U
افتادن
opposes
U
در افتادن
oppose
U
در افتادن
to shank off
U
افتادن
to be deferred
U
پس افتادن
lapse vi
U
افتادن
to fall off
U
افتادن
founder
U
از پا افتادن
foundering
U
از پا افتادن
founders
U
از پا افتادن
to be off ones feed
U
افتادن
To go out o fashion .
U
از مد افتادن
out of breath
<idiom>
U
به هن هن افتادن
tumbles
U
افتادن
To do something in a pique .
U
سر لج افتادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com