Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to f. a laughing
U
شروع بخنده کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to move laughterin
U
بخنده انداختن
set off laughing
U
بخنده انداختن
start off
U
شروع کردن شروع شدن
set up
U
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
U
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
U
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
commenced
U
شروع کردن
commence
U
شروع کردن
commencing
U
شروع کردن
take up
<idiom>
U
شروع کردن
kick off
<idiom>
U
شروع کردن
embark upon
U
شروع کردن
to strike into
U
شروع کردن
set in
U
شروع کردن
tee off
U
شروع کردن
commences
U
شروع کردن
embark
U
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
U
بد شروع کردن
embarked
U
شروع کردن
embarking
U
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
U
شروع کردن
embarks
U
شروع کردن
put in hand
U
شروع کردن
set about
<idiom>
U
شروع کردن
streek
U
شروع کردن
launch
U
شروع کردن حمله
to start from the beginning
[to start afresh]
U
از آغاز شروع کردن
to gather way
U
شروع بحرکت کردن
pipe up
U
شروع به نی زدن کردن
launched
U
شروع کردن حمله
attempting to steal
U
شروع کردن به سرقت
tune up
U
شروع باواز کردن
to break into a run
U
شروع کردن به دویدن
dig in
<idiom>
U
شروع به خوردن کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
come to blows
<idiom>
U
شروع به جنگیدن کردن
start up
<idiom>
U
بازی را شروع کردن
To start from scratch .
U
از هیچ شروع کردن
blast off
U
شروع بپرواز کردن
to start
U
شروع کردن به دویدن
open fire
U
شروع به تیراندازی کردن
blast-off
U
شروع بپرواز کردن
get in on the ground floor
<idiom>
U
ازابتدا شروع کردن
warm up
U
شروع کردن به کار
do up
U
شروع بکار کردن
launches
U
شروع کردن حمله
set-to
U
با اشتیاق شروع کردن
set to
U
با اشتیاق شروع کردن
set-tos
U
با اشتیاق شروع کردن
launching
U
شروع کردن حمله
to open fire
U
شروع به اتش کردن
to start
[for]
U
شروع کردن رفتن
[به]
to set about
U
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on
<idiom>
U
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
triggered
U
شروع کردن حمله یاکار
triggers
U
شروع کردن حمله یاکار
trigger
U
شروع کردن حمله یاکار
come to one's senses
<idiom>
U
شروع به فکر صحیح کردن
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
attempted
U
قصد کردن شروع به جرم
begins
U
اغاز نهادن شروع کردن
begin
U
اغاز نهادن شروع کردن
attempting
U
قصد کردن شروع به جرم
attempts
U
قصد کردن شروع به جرم
attempt
U
قصد کردن شروع به جرم
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
go off
<idiom>
U
شروع به زنگ زدن کردن
scratch the surface
<idiom>
U
تازه شروع به کار کردن
restart
U
بازاغازی دوباره شروع کردن
attempting to commit murder
U
شروع کردن به قتل عمد
to come to one's senses
U
شروع به فکر عاقلانه کردن
to push off
U
شروع کردن بیرون رفتن
attempting to commit rape
U
شروع کردن به تجاوز جنسی
take off
U
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to tie into something
[ American E]
U
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to start quarrelling
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
to struck up
U
بهم زدن شروع بزدن کردن
to get cracking
U
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
to be fever began to a bate
U
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
pick up
<idiom>
U
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
off the wagon
<idiom>
U
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
load point
U
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indents
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indent
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to turn on the waters
U
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
indenting
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
wake up
U
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to start a fight with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start an argument with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to get down to business
U
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
launching area
U
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiate
U
اغاز کردن شروع کردن
initiates
U
اغاز کردن شروع کردن
launched
U
شروع کردن اقدام کردن
launching
U
شروع کردن اقدام کردن
initiated
U
اغاز کردن شروع کردن
initiating
U
اغاز کردن شروع کردن
launches
U
شروع کردن اقدام کردن
push off
<idiom>
U
ترک کردن ،شروع کردن
lead off
<idiom>
U
شروع کردن ،باز کردن
launch
U
شروع کردن اقدام کردن
colds
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
group
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area
U
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
debuts
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
initiation
U
شروع کار شروع
mode
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up
[start-up]
U
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
modes
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopens
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
clicked
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
To start from scratch.
U
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to fall to
U
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
right of begin
U
حق شروع
openings
U
شروع
kick off
U
شروع
open fire
U
شروع
get-go
<idiom>
U
شروع
opening
U
شروع
Redo it. Do it over again.
U
از سر شروع کن
inchoation
U
شروع
onset
U
شروع
beginning
U
شروع
incipience or ency
U
شروع
beginnings
U
شروع
kick-off
<idiom>
U
شروع
inception
U
شروع
sortie
U
شروع حرکت
sorties
U
شروع حرکت
terminus a que
U
نقطه شروع
line of departure
U
خط شروع حمله
launch an attack
U
شروع حمله
began
U
شروع کرده
get the ball rolling
<idiom>
U
شروع چیزی
lis mota
U
شروع دعوی
come to
<idiom>
U
شروع کاری
proceed with deliberations
U
شروع مذاکرات
attempts
U
شروع به جرم
attempted
U
شروع به جرم
shove off
<idiom>
U
شروع ،ترک
germinate
U
شروع به رشدکردن
germinated
U
شروع به رشدکردن
germinates
U
شروع به رشدکردن
attempt
U
شروع به جرم
start in
<idiom>
U
شروع کار
burgeon
U
شروع برشدکردن
attempting
U
شروع به جرم
burgeons
U
شروع برشدکردن
burgeoning
U
شروع برشدکردن
firing line
U
خط شروع تیراندازی
beginning of negotiations
U
شروع مذاکره
beginning of message
U
شروع پیام
beginning of message
U
شروع پیغام
trig
U
خط شروع مسابقه
burgeoned
U
شروع برشدکردن
germinating
U
شروع به رشدکردن
cold start
U
شروع سرد
origins
U
نقطه شروع
kick off
U
شروع حمله
commencer
U
شروع کننده
start signal
U
علامت شروع
starters
U
شروع کننده
starting block
U
سکوی شروع
starter
U
شروع کننده
starting gate
U
دروازه شروع
dozier
U
شروع به فسادکرده
starting platform
U
سکوی شروع
rise and shine
U
شروع بیداری
headstart
U
امتیاز در شروع
valuing
U
نقط ه شروع
here goes nothing
<idiom>
U
آماده شروع
outbreaks
U
شروع حادثه
start of taxt
U
شروع متن
origin
U
نقطه شروع
splash line
U
خط شروع غواصی
scratch line
U
خط شروع مسابقه
warm start
U
شروع گرم
jump off
U
شروع بحمله
start bit
U
بیت شروع
jump off
U
شروع حمله
incipit
U
شروع و اغاز
take up
<idiom>
U
شروع یک سرگرمی
start element
U
عنصر شروع
start key
کلید شروع
outbreak
U
شروع حادثه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com