Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
sufferance
U
سکوت موجب رضا
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
silence gives consent
U
سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
Other Matches
stillness
U
سکوت
glumness
U
سکوت
calmer
U
سکوت
calms
U
سکوت
standstil
U
سکوت
calming
U
سکوت
calmest
U
سکوت
calm
U
سکوت
quietism
U
سکوت
sub silentio
U
در سکوت
doldrums
U
سکوت
calmed
U
سکوت
quietist
U
اهل سکوت
radio silence
U
سکوت رادیویی
resting frequency
U
بسامد سکوت
reticency
U
سکوت کم گویی
silenced
U
سکوت ارامش
consensus evidenced by silence
U
اجماع سکوت
silences
U
سکوت ارامش
listening silence
U
سکوت رادیویی
silence
U
سکوت ارامش
silencing
U
سکوت ارامش
reticence
U
سکوت کم گویی
radar silence
U
سکوت راداری
goose
U
علامت سکوت
hold one's peace
<idiom>
U
سکوت کردن
observe silence
U
رعایت سکوت
to bribe to silence
U
حق سکوت دادن
taciturnity
U
سکوت ارامش
still
U
سکوت خاموشی
stiller
U
سکوت خاموشی
stillest
U
سکوت خاموشی
silent running
U
سکوت زیردریایی
stills
U
سکوت خاموشی
silence signifies consent
U
سکوت علامت رضاست
silent running
U
حرکت زیردریایی با سکوت
consent presumed from silence
U
رضای مستنبط از سکوت
mums
U
سکوت شخص خاموش
observe silence
U
سکوت را رعایت کنید
mum
U
سکوت شخص خاموش
Silence is golden .
<proverb>
U
سکوت علامت رضا است.
silence prevailed
U
سکوت حکم فرما بود
obmutescence
U
خاموش نشینی سکوت عمدی
silent approval
U
سکوت علامت تائیدتوسط معصوم
quietism
U
فرقه متصوفه اهل سکوت
consent cannot be inferred from silence
U
سکوت علامت رضا نیست
Silence prevailed every where.
U
سکوت همه جا را فرا گرفته بود
oyez
U
اعلام سکوت و شروع دادرسی در دادگاه
trappist
U
عضو فرقهای از راهبان مرتاض اهل سکوت
origin
U
موجب
offeror
U
موجب
in conformity with
U
بر موجب
incur
U
موجب
incurred
U
موجب
incurring
U
موجب
incurs
U
موجب
whereby
U
که به موجب ان
contributive
U
موجب
origins
U
موجب
inducement
U
موجب
inducements
U
موجب
causing
U
موجب
cause
U
موجب
occasion
U
موجب
contributory
U
موجب
causes
U
موجب
occasions
U
موجب
occasioned
U
موجب
occasioning
U
موجب
sperm
U
موجب ایجادچیزی
pleasing
U
موجب مسرت
conducive
U
موجب شونده
scourger
U
موجب بلا
sperms
U
موجب ایجادچیزی
to bring forth
U
موجب شدن
thorn
U
موجب ناراحتی
thorns
U
موجب ناراحتی
cuse of a
U
موجب وحشت
entail
U
موجب شدن
entailed
U
موجب شدن
entailing
U
موجب شدن
entails
U
موجب شدن
stumbling block
U
موجب لغزش
effectuate
U
موجب شدن
stumbling blocks
U
موجب لغزش
brings
U
موجب شدن
federal reserve system
U
سیستمی که به موجب ان
ill fated
U
موجب بدبختی
gratifying
U
موجب خوشنودی
affording
U
موجب شدن
afforded
U
موجب شدن
bringing
U
موجب شدن
afford
U
موجب شدن
like a red rag to the bull
U
موجب خشم
give rise to
U
موجب شدن
bring
U
موجب شدن
promibitive
U
موجب منع
affords
U
موجب شدن
lactogenic
U
موجب ترشح شیر
evince
U
موجب شدن برانگیختن
inotropic
U
موجب انقباض ماهیچه
drawing card
U
موجب جلب توجه
hysteroid
U
موجب اختناق رحمی
hysterogenic
U
موجب اختناق رحمی
sidesplitting
U
موجب تشنج پهلوها
evinced
U
موجب شدن برانگیختن
peristrephic
U
گرداننده موجب گردش
resolutive
U
محلل موجب فسخ
evinces
U
موجب شدن برانگیختن
evincing
U
موجب شدن برانگیختن
ulcerative
U
موجب تولید زخم
incentive
U
اتش افروز موجب
incentives
U
اتش افروز موجب
smoke screen
U
موجب تاریکی وابهام
suspensor
U
موجب تعلیق نگاهدارنده
cone of silence
U
مخروط سکوت رادیویی فضای مخروطی خلاء رادیویی بالای برج مراقبت
silert gives consent
U
خاموشی موجب رضا است
ignominious
U
موجب رسوایی ننگ اور
troubler
U
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
lutenize
U
موجب ایجاد جسم زرد
motivate]
U
تحریک کردن موجب شدن
scarecrow
U
ادمک سرخرمن موجب ترس
scarecrows
U
ادمک سرخرمن موجب ترس
curiosity killed the cat
<idiom>
U
فضولی هم موجب دردسرمی شود
motivate
U
انگیختن موجب و سبب شدن
suspensory
U
موجب تعویق بیضه بند
belly laugh
U
هر چیزی که موجب خنده شود
reductase
U
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
belly laughs
U
هر چیزی که موجب خنده شود
inbreed
U
موجب شدن بوجود اوردن
occasions
U
موجب شدن فراهم کردن
detractive
U
سبک کننده موجب کسرشان
occasion
U
موجب شدن فراهم کردن
motivates
U
انگیختن موجب و سبب شدن
effecturate
U
موجب شدن انجام دادن
occasioned
U
موجب شدن فراهم کردن
occasioning
U
موجب شدن فراهم کردن
flunk
U
چیدن موجب شکست شدن
motivated
U
انگیختن موجب و سبب شدن
motivating
U
انگیختن موجب و سبب شدن
flunked
U
چیدن موجب شکست شدن
flunking
U
چیدن موجب شکست شدن
flunks
U
چیدن موجب شکست شدن
inuring
U
معتاد کردن موجب شدن
inures
U
معتاد کردن موجب شدن
inured
U
معتاد کردن موجب شدن
inure
U
معتاد کردن موجب شدن
haste makes waste
U
تعجیل موجب تعطیل است
abortionist
کسی که موجب سقط جنین میشود
denominative
U
مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
abortionists
U
کسی که موجب سقط جنین میشود
this act provoked my inquiry
U
این کار موجب پرسش من است
gaping stock
U
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
To break a habit makes one ill.
<proverb>
U
ترک عادت موجب مرض است .
new broom sweeps clean
<idiom>
U
شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
in the clear
<idiom>
U
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
breeding grounds
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
blighters
U
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
blighter
U
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
breeding ground
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
riffles
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
gastrin
U
هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
hyperinsulinism
U
درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
riffling
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffle
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffled
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
anticatalyst
U
مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
red reg
U
چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
expansion bearing
U
تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
humoral pathology
U
علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
quantity theory of money
U
نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
an unclear condition which
U
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
sound effects
U
عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
prized
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizes
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizing
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
bergson criterion
U
ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
yellow bile
U
مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
breach of trust
U
کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
asylum
U
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
asylums
U
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
bond
U
سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
economic determinism
U
یکی ازاصول عقاید مارکس که به موجب ان جمیع تحولات اجتماعی وسیاسی ناشی ازجبر اقتصادی تلقی می گردد
capitulation
U
تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
dogmatism
U
دگماتیسم روش فکری که به موجب ان "دگمها" یا سنن و سوابق مسلمه باید بدون پرسش وکورکورانه مورد تبعیت قرارگیرند
sudatorium
U
حمام گرم که موجب عرق زیاد گردد گرمخانه حمام
estrogen
U
هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود
equitable estate
U
در CL مرتهن بالقوه مالک عین مرهونه میشود و بعلاوه تاسیسی وجوددارد که به موجب ان می توان حق از گرو دراوردن ملک را از راهن سلب کرد
succour
U
کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
succor
U
کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
dedication
U
در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedications
U
در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
liquefacient
U
عامل موجب ترشح ترشح کننده
edict of emancipation
U
فرمانی که به تاریخ سوم مارس 1681 به وسیله الکساندر دوم امپراطور روسیه صادر و به موجب ان به "سرفها" یعنی ثلث جمعیت روسیه که فاقدازادی واقعی بودند
rio treaty
U
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
purgation
U
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
originates
U
موجب شدن ناشی شدن
originated
U
موجب شدن ناشی شدن
originating
U
موجب شدن ناشی شدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com