English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
while U سپری کردن گذراندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
survive U سپری کردن
survived U سپری کردن
survives U سپری کردن
surviving U سپری کردن
get on U گذران کردن گذراندن
fare U گذراندن گذران کردن
fared U گذراندن گذران کردن
faring U گذراندن گذران کردن
fares U گذراندن گذران کردن
hang out <idiom> U به بطالت گذراندن روزگار کردن
stand-off U دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-offs U دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand off U دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
clypeate U سپری
elapse U سپری شدن
t beam U تیر سپری
to run on U سپری شدن
expirations U سپری شدن
cesser U سپری شدن
passages U سپری شدن
passage U سپری شدن
expiration U سپری شدن
elapsing U سپری شدن
elapses U سپری شدن
expired U سپری شده
lapse U زوال سپری شدن
lapses U زوال سپری شدن
lapsing U زوال سپری شدن
upping U سپری شده سربالایی
elapsed time U مدت سپری شده
up U سپری شده سربالایی
upped U سپری شده سربالایی
expire U سپری شدن بپایان رسیدن
expires U سپری شدن بپایان رسیدن
expiring U سپری شدن بپایان رسیدن
hold U زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
holds U زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
block time U زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف
branch cutoff U دیواری است که معمولا درجهت عمود بر دیوار سپری ساخته میشود
interval timer U شیوهای که بوسیله ان زمان سپری شده میتواند توسط یک سیستم کامپیوتری بررسی شود
infltrate U با تراوش گذراندن تراوش کردن
passes U گذراندن
averted U گذراندن
surviving U گذراندن
survives U گذراندن
survived U گذراندن
to make a shift U گذراندن
survive U گذراندن
to be at ease U به گذراندن
to have a rough time U بد گذراندن
averts U گذراندن
averting U گذراندن
avert U گذراندن
passed U گذراندن
pass U گذراندن
to rime away one's time U گذراندن
to sleep away one's time U بخواب گذراندن
laugh away U با خنده گذراندن
temporizes U وقت گذراندن
play away U به بازی گذراندن
temporizing U وقت گذراندن
idles U وقت گذراندن
niggled U وقت گذراندن
niggle U وقت گذراندن
temporized U وقت گذراندن
Sundays U یکشنبه را گذراندن
to rough it U سخت گذراندن
interlace U ازهم گذراندن
temporize U وقت گذراندن
aestivate U تابستان را گذراندن
idlest U وقت گذراندن
leach U از صافی گذراندن
temporised U وقت گذراندن
temporises U وقت گذراندن
to rub through or along U بسختی گذراندن
temporising U وقت گذراندن
niggles U وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far. U از حد معمول گذراندن
filrate U از صافی گذراندن
piddled U وقت گذراندن
piddle U وقت گذراندن
to gain time U به بهانه گذراندن
token passing U گذراندن نشانه
Sunday U یکشنبه را گذراندن
idled U وقت گذراندن
idle U وقت گذراندن
to enjoy oneself U خوش گذراندن
temporalize U وقت گذراندن
piddles U وقت گذراندن
filtering U از صافی گذراندن
filtration U از صافی گذراندن
belate U ازموقع گذراندن
to laugh away U با خنده گذراندن
expirations U انتهای مهلت منقصی شدن سپری شدن
expiration U انتهای مهلت منقصی شدن سپری شدن
dawdling U بیهوده وقت گذراندن
to stay overnight U مدت شب را [جایی] گذراندن
grip U بریدگی برای گذراندن اب
gripping U بریدگی برای گذراندن اب
moons U بیهوده وقت گذراندن
dawdle U بیهوده وقت گذراندن
moon U بیهوده وقت گذراندن
loaf U وقت را بیهوده گذراندن
gripped U بریدگی برای گذراندن اب
grips U بریدگی برای گذراندن اب
dawdles U بیهوده وقت گذراندن
serve one's term of imprisonment U حبس خود را گذراندن
dillydally U بیهوده وقت گذراندن
procrastinating U بدفع الوقت گذراندن
while away the time <idiom> U زمان خوشی را گذراندن
procrastinates U بدفع الوقت گذراندن
procrastinated U بدفع الوقت گذراندن
procrastinate U بدفع الوقت گذراندن
pass U گذراندن تصویب شدن
temporalize U بدفع الوقت گذراندن
passed U گذراندن تصویب شدن
lobby U برای گذراندن لایحهای
lobbied U برای گذراندن لایحهای
to loaf a way one's time U بیهوده وقت گذراندن
dawdled U بیهوده وقت گذراندن
outwear U کهنه شدن گذراندن
jauk U بیهوده وقت گذراندن
to muck a bout U بیهوده وقت گذراندن
lobbies U برای گذراندن لایحهای
infltrate U از سوراخهای صافی گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
get through U به پایان رساندن گذراندن
to lop a bout U بیهوده وقت گذراندن
passes U گذراندن تصویب شدن
temporizing U بدفع الوقت گذراندن
temporizes U بدفع الوقت گذراندن
temporized U بدفع الوقت گذراندن
weekends U تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekend U تعطیل اخرهفته را گذراندن
To review the past in ones minds eye . U گذشته را از نظر گذراندن
to mope a way U به افسردگی و پکری گذراندن
temporize U بدفع الوقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . U از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
temporised U بدفع الوقت گذراندن
to talk away U بصحبت یاگفتگو گذراندن
temporises U بدفع الوقت گذراندن
temporising U بدفع الوقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament . U لایحه یی را از مجلس گذراندن
reeve U طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
To get a pass. U امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
to loaf a way one's time U وقت خود را ببطالت گذراندن
testamur U گواهی نامه گذراندن امتحانات
to p at or in an occpation U بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
To bring something to someones attention . U چیزی را ازنظر کسی گذراندن
passed U گذرگاه کارت عبور گذراندن
passes U گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass U گذرگاه کارت عبور گذراندن
escutcheon U سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
peels U گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
convalesced U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
peel U گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
serves U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
convalesces U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
dallies U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
convalesce U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozing U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalescing U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozes U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
dallying U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallied U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
serve U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
passed U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
to keep a person company U پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
pase U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
reeve U ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
lapse vi U سپری شدن منتقل شدن
push ball U بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
passes U رد شدن سپری شدن
pass U رد شدن سپری شدن
passed U رد شدن سپری شدن
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
aestivate U رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
slugged U یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugs U یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slug U یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
wear stripes U دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
throughput capacity U فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com