English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (30 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rodeo U سوار کاری کردن
rodeos U سوار کاری کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
rodeos U نمایش سوار کاری
rodeo U نمایش سوار کاری
staging U سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
embark U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
to ride and tie U اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
cavalry U سوار نظامی سوار اسبی
transit area U منطقه ترانزیت یا پیاده وسوار کردن بار یا سوار کردن پرسنل
overhauling U برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauls U سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauls U برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhaul U سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauled U سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhaul U برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauling U سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauled U برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
assembled U سوار کردن
fabricated U سوار کردن
mounts U سوار کردن
rigged U سوار کردن
fabricates U سوار کردن
fabricating U سوار کردن
assemble U سوار کردن
rigs U سوار کردن
rig U سوار کردن
assembles U سوار کردن
take up U سوار کردن
modulates U سوار کردن
modulating U سوار کردن
fabricate U سوار کردن
enchase U سوار کردن
mount U سوار کردن
modulate U سوار کردن
horse guards U گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
jigs U ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
jig U ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
to give somebody a ride U کسی را سوار کردن
to take ship U در کشتی سوار کردن
to give somebody a lift U کسی را سوار کردن
mounting U سوار کردن وسایل
modulating U سوار کردن موج
imbark U در کشتی سوار کردن
modulates U سوار کردن موج
take on U مسافر سوار کردن
assemble U سوار کردن قطعات
embarked U درکشتی سوار کردن
embarking U درکشتی سوار کردن
assembled U سوار کردن قطعات
staging U سوار کردن جا دادن
assembles U سوار کردن قطعات
setting up apparatus U دستگاه سوار کردن
embark U درکشتی سوار کردن
modulate U سوار کردن موج
setting up U سوار کردن جاانداختن
pick up U سوار کردن مسافر
entrain U سوار کردن کشیدن
embarks U درکشتی سوار کردن
sets U سوار کردن جاانداختن
installs U سوار کردن جادادن
installing U سوار کردن جادادن
install U سوار کردن جادادن
set U سوار کردن جاانداختن
erect U بناکردن سوار یا نصب کردن
erected U بناکردن سوار یا نصب کردن
erecting U بناکردن سوار یا نصب کردن
erects U بناکردن سوار یا نصب کردن
remounts U برگشتن دوباره سوار کردن
removable U قابل سوار و پیاده کردن
remounted U برگشتن دوباره سوار کردن
remount U برگشتن دوباره سوار کردن
juryrig U سوار کردن موقت وسایل
mounting U اسباب سوار شدن یا کردن
remounting U برگشتن دوباره سوار کردن
assemblages U انجمن عمل سوار کردن
assemblage U انجمن عمل سوار کردن
To pick up a passenger. U مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
piggyback U پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
piggybacks U پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
ramp U محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
ramps U محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
port of embarkation U بندر سوار شدن یا بار کردن کالاها
the setting of a gem U سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
cavalry man U سوار در سوار نظام
stage U سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
assembly U بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
piggyback <idiom> U روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
stages U سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
mount U قنداق سوار کردن بر پا کردن
assemble U سوار کردن گردهمایی کردن
mounts U قنداق سوار کردن بر پا کردن
assembles U سوار کردن گردهمایی کردن
assembled U سوار کردن گردهمایی کردن
roll on roll off U روش سوار وپیاده کردن بار روی غلطک حمال
to give one a lift U کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
rail loading U سوار کردن بار یا پرسنل روی درزینهای راه اهن
roll on roll off U سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
transfer loader U دستگاه پلکان خودکارمخصوص پیاده و سوار کردن بار از کشتی یا هواپیما
floppies U دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy U دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disks U دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy discs U دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disk U دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
modulation U سوار کردن امواج انرژی روی امواج الکترومغناطیسی برای ارسال
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
mounting U وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco U گچ کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
reconditions U نو کاری کردن
recondition U نو کاری کردن
reconditioned U نو کاری کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
horse U اسب دار کردن سوار اسب کردن
adventurism U اقدام به کاری کردن
inlaying U خاتم کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
inlay U خاتم کاری کردن
flourish U زینت کاری کردن
flourished U زینت کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
enamel U مینا کاری کردن
calker U بتونه کاری کردن
refashion U دست کاری کردن
inlays U خاتم کاری کردن
to touch up U دست کاری کردن
carved U کنده کاری کردن
carve U کنده کاری کردن
contract U مقاطعه کاری کردن
purfle U منبت کاری کردن
carves U کنده کاری کردن
to brush over U دست کاری کردن
carvings U کنده کاری کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
stunt U شیرین کاری کردن
splays U منبت کاری کردن
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
shyster U دغل کاری کردن
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
manipulation U دست کاری کردن
plaster U گچ کاری کردن اندود
stunts U شیرین کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). U از قصد کاری را کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
splaying U منبت کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
hammers U چکش کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
granulate U چکش کاری کردن
splayed U منبت کاری کردن
spackle U بتونه کاری کردن
hammer U چکش کاری کردن
lubrication U روغن کاری کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
plasters U گچ کاری کردن اندود
splay U منبت کاری کردن
hammered U چکش کاری کردن
reassembling U بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembles U بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembled U بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassemble U بستن قطعات سوار کردن قطعات
to incite somebody to something U کسی را به کاری تحریک کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com