English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to knock about U سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
stravaig U سرگردان بودن بی هدف بودن
moon U سرگردان بودن اواره بودن
stravage U سرگردان بودن بی هدف بودن
moons U سرگردان بودن اواره بودن
to be on tenter hooks U سرگردان بودن
to be on tenters U سرگردان بودن
wander U سرگردان بودن
wanders U سرگردان بودن
wandered U سرگردان بودن
want U نیازمند بودن به نداشتن
to make no doubt U مطمئن بودن شک نداشتن
wanted U نیازمند بودن به نداشتن
traipsing U سرگردان بودن ول گشتن
traipse U سرگردان بودن ول گشتن
traipsed U سرگردان بودن ول گشتن
traipses U سرگردان بودن ول گشتن
to play a poor game U ناشی بودن مهارت نداشتن
straggle U هرزه روییدن سرگردان بودن
straggled U هرزه روییدن سرگردان بودن
straggles U هرزه روییدن سرگردان بودن
straggling U هرزه روییدن سرگردان بودن
make the grade <idiom> U منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
eurythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
straggling U سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggles U سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggle U سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggled U سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
strangle U سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن
it is impossible to live there U نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. U ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
want U نداشتن
wanted U نداشتن
lacked U نداشتن
lacks U نداشتن
lack U نداشتن
lackvt U نداشتن
strays U سرگردان
dp U سرگردان
strafed U سرگردان
wanderings U سرگردان
wandering U سرگردان
forlorn U سرگردان
strafes U سرگردان
runabouts U سرگردان
runabout U سرگردان
discursive U سرگردان
vortices U سرگردان
vortex U سرگردان
astray U سرگردان
vortexes U سرگردان
wanderer U سرگردان
straying U سرگردان
straggler U سرگردان
erratic U سرگردان
strafe U سرگردان
adrift U سرگردان
strayed U سرگردان
stragglers U سرگردان
mazed U سرگردان
gadabout U سرگردان
stray U سرگردان
to sit out U شرکت نداشتن در
disliking U دوست نداشتن
clean record U نداشتن پیشینه بد
freedom from evil record U نداشتن پیشینه بد
disinterest U علاقه نداشتن
miss U نداشتن فاقدبودن
to be in the wrong U حق نداشتن زورگفتن
errorless U نداشتن خطا
misses U نداشتن فاقدبودن
sit out U شرکت نداشتن در
powerlessly U با نداشتن نیرو
stone-broke <idiom> U آه دربساط نداشتن
disliked U دوست نداشتن
dislike U دوست نداشتن
missed U نداشتن فاقدبودن
dislikes U دوست نداشتن
to be at a loss for an answer U پاسخی نداشتن
To know no bounds. U حد وحصر نداشتن
straying U گم شده یا سرگردان .
to go a U سرگردان شدن
to lead a U سرگردان کردن
frustrated cargo U کالای سرگردان
wanders U سرگردان شدن
wandered U سرگردان شدن
eddy current U جریان سرگردان
stray U گم شده یا سرگردان .
to be in a quandery U سرگردان یامتحیرشدن
strays U گم شده یا سرگردان .
errantly U بطور سرگردان
wander U سرگردان شدن
derelict U ناو سرگردان
extravagate U سرگردان شدن
stray current U جریان سرگردان
stragglers U فراری سرگردان
errant U سرگردان حادثه جو
straggler U فراری سرگردان
straggling U سرگردان اواره
straggle U سرگردان اواره
divagate U سرگردان شدن
straggled U سرگردان اواره
straggles U سرگردان اواره
to be [left] stranded U سرگردان شدن
disconnection U قطع نداشتن رابطه
out of step <idiom> U هم آهنگ وتوازن نداشتن
out of favor with someone <idiom> U حسن نیت نداشتن
make no bones about something <idiom> U هیچ رازی نداشتن
not a leg to stand on <idiom> U مدرک کافی نداشتن
inapprehension U نداشتن بیم یا نگرانی
distrust U سوء فن اعتماد نداشتن
distrusted U سوء فن اعتماد نداشتن
inefficiently U با نداشتن قابلیت بیفایده
intestacy U نداشتن وصیت نامه
distrusting U سوء فن اعتماد نداشتن
distrusts U سوء فن اعتماد نداشتن
diffidently U با نداشتن اعتماد بخود
inertness U نداشتن زورجنبش یا ایستادگی
to not feel hungry [to not like having anything] U اصلا اشتها نداشتن
to foel U حال درستی نداشتن
not have a penny to one's name <idiom> U آهی در بساط نداشتن
not have two pennies to rub together <idiom> U دیناری در بساط نداشتن
to get the key of the street U جای شب ماندن نداشتن
thriftessness U نداشتن عقل معاش
To be between the devil and the deep blue sea. U راه پس وپیش نداشتن
to paddle one's own canoe U کار بکسی نداشتن
lead a dog's life <idiom> U زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
dodger U دور سرگردان جاخالی کن
erratically U بطور سیاریا سرگردان
dodgers U دور سرگردان جاخالی کن
ghost signals U علایم راداری سرگردان
not have a bean <idiom> U حتی یک شاهی هم پول نداشتن
in the dark <idiom> U هیچ اطلاعی از چیزی نداشتن
forlackof shoes U بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
Nothing to declare U همراه نداشتن کالاهای گمرکی
loses U نداشتن چیزی دیگر پس از این
to act independently of others U کاری به کار دیگران نداشتن
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
lose U نداشتن چیزی دیگر پس از این
(can't) stand <idiom> U تحمل نکردن،دوست نداشتن
strapped for cash <idiom> U هیچ پولی دربساط نداشتن
to dislike somebody [something] U دوست نداشتن کسی [چیزی]
to have no prospects U هیچ چشم داشتی [امیدی ] نداشتن
caught short <idiom> U پول کافی برای پرداخت نداشتن
awash U سرگردان بر روی امواج دریا
roil U مخلوط کردن سرگردان شدن
to be a dead duck U امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی]
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
Beats me! <idiom> U من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
You've got me stumped. <idiom> U من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
You've got me there! <idiom> U من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
fair <adj.> U منظم
tidy <adj.> U منظم
uncluttered <adj.> U منظم
well-ordered <adj.> U منظم
trim <adj.> U منظم
orderly U منظم
kelter U منظم
pitched U منظم
orderlies U منظم
in kelter U منظم
business like U منظم
steady <adj.> U منظم
decent <adj.> U منظم
systematic U منظم
presentable <adj.> U منظم
straight <adj.> U منظم
businesslike U منظم
ordered U منظم
proper <adj.> U منظم
first string U منظم
neat <adj.> U منظم
regular <adj.> U منظم
in good order <adj.> U منظم
regulars U منظم
symmetric U منظم
methodical U منظم
chaining U اتصال اجزا با استفاده از روش زنجیره سرگردان
regularizing U منظم کردن
squaring U منظم حسابی
regularizes U منظم کردن
regularized U منظم کردن
well conditioned U مرتب و منظم
regulater U منظم کردن
regular set U مجموعه منظم
regularize U منظم کردن
tidily <adv.> U بطور منظم
regular polymer U بسپار منظم
neatly <adv.> U بطور منظم
duly <adv.> U بطور منظم
arrays U منظم کردن
systematic error U خطای منظم
standing army U ارتش منظم
shipshape U منظم کردن
to set to rights U منظم کردن
square U منظم حسابی
squared U منظم حسابی
squares U منظم حسابی
order U منظم کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com