English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
nurse a cold U سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
he is recovered from his cold U سرما خوردگی او برطرف شد
slight cold U سرما خوردگی کم یا جزئی
oxygen tents U چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tent U چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
nostrum U دارویی که علاج هر درد باشد علاج هر چیز
it is proof against cold U سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
crymotherapy U درمان بوسیله سرما سرما درمانی
cryotherapy U درمان بوسیله سرما سرما درمانی
hoardings U ذخیره کردن پول درخانه
hoarding U ذخیره کردن پول درخانه
hair crack U شکاف خوردگی ترک خوردگی
to benvmb with cold U از سرما بیحس کردن
to tuck in a child U پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to tuck up a child [British E] U پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
indoors U درخانه
at home <idiom> U درخانه
latchkeys U کلید درخانه
to keep open house U درخانه بازداشتن
door bell U زنگ درخانه
latchkey U کلید درخانه
closet drama U نمایشنامه خواندنی درخانه
to i. aroom with a powder U گردی درخانه پاشیدن
to knock under U تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
housearrest U درخانه تحت نظر بودن
greek gift U قربانی فیل شطرنج درخانه اچ 7
housecoats U لباسی که زنان درخانه می پوشند
housecoat U لباسی که زنان درخانه می پوشند
stall U ماندن ممانعت کردن
stalling U ماندن ممانعت کردن
aborts U سقط کردن نارس ماندن
aborting U سقط کردن نارس ماندن
aborted U سقط کردن نارس ماندن
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
outstay U بیش از حد لزوم ماندن اقامت طولانی کردن
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
remedying U علاج
cure U علاج
cures U علاج
cured U علاج
remedy U علاج
remedies U علاج
remedied U علاج
cureless U بی علاج
incurable U علاج ناپذیر
curable U علاج پذیر
medicative U علاج بخش
curability U علاج پذیری
irremediableness U علاج ناپذیری
curative U علاج بخش
acology U علم علاج
remediable U قابل علاج
remediless U علاج ناپذبر
bootless U بی مصرف بی علاج
incurability U علاج ناپذیری
operable U قابل علاج
ischuretic U علاج حبس پول
incurably U بطور علاج ناپذیر
azoth U علاج کلیه دردها
panaceas U علاج عام اسقولوفندریون
panacea U علاج عام اسقولوفندریون
sanative U علاج کننده بهبودی دهنده
contra indicate U راه علاج راجوردیگرنشان دادن
sanatory U علاج کننده بهبودی دهنده
colder U سرما
colds U سرما
cold U سرما
coldest U سرما
acute dose U دز دریافتی حاد و غیر قابل علاج
The remedy may be worse than the disease. <proverb> U گاهى علاج بدتر از بیمارى است.
catch a cold <idiom> U سرما خوردن
catch cold U سرما خوردن
we were perished with cold U از سرما مردیم
to freeze U از سرما یخ زدن
coldigor U سازش با سرما
to feel cold U از سرما یخ زدن
psychrophilic U سرما دوست
cold short U شکنندگی در سرما
chill U سرما خنکی
chills U سرما دادن
chills U سرما خنکی
i wonder he did not catch cold U که سرما نخورد
chill U سرما دادن
cold frames U سرما دورکن
refrigerating technique U فن سرما سازی
cold frame U سرما دورکن
a stitch in time saves nine <proverb> U علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
To be freezing to death . U از سرما خشک شدن
rime U سرما ریزه پله
I was frozen to death . U از سرما سیاه شدم
cold is merely privative U سرما چیزی جز عدم
I have a cold. U من سرما خورده ام. [پزشکی]
exposure to cold U درمعرض سرما بودن
hoarfrost U سرما ریزه پژه
bituminous paint U رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
I dont mind the cold . U از سرما ناراحت نمی شوم
I was shivering all over with cold . U از سرما مثل بید می لرزیدم
it is past cure U از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
frostbite U یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
pea jacket or coat U جامه کلفت پشمی که ملوانان در سرما می پوشند
chilled to the bones <idiom> U نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
chafes U خوردگی
wear U خوردگی
wears U خوردگی
corrsion U خوردگی
erosion-corrosion U خوردگی
abrasions U خوردگی
corrosion U خوردگی
abrasion U خوردگی
chafe U خوردگی
erosion U خوردگی
chafing U خوردگی
rancidity U باد خوردگی
fractions U ترک خوردگی
wrinkles U چین خوردگی
wrinkling U چین خوردگی
ricks U پیچ خوردگی
torsion U پیچ خوردگی
ricking U پیچ خوردگی
graphitic corrosion U خوردگی گرافیتی
uneasiness U بهم خوردگی
vermiculation U کرم خوردگی
cancellation U قلم خوردگی
pliature U چین خوردگی
muss U بهم خوردگی
electrolytic corrosion U خوردگی الکترولیتی
twists U پیچ خوردگی
electrochemical corrosion U خوردگی الکتروشیمیایی
twisting U پیچ خوردگی
fraction U ترک خوردگی
wrinkle U چین خوردگی
queasiness U بهم خوردگی
turmoil U بهم خوردگی
twist U پیچ خوردگی
indisposedness U بهم خوردگی
folium U چین خوردگی
corrosive action U اثر خوردگی
folding U چین خوردگی
induration U پینه خوردگی
inurement U پینه خوردگی
backfall U زمین خوردگی
fissuration U ترک خوردگی
surface corrosion U خوردگی سطحی
collission U بهم خوردگی
kink U پیچ خوردگی
screw U پیچ خوردگی
galvanic corrosion U خوردگی گالوانیکی
disbandment U برهم خوردگی
intercrystalline corrosion U خوردگی کریستالی
screws U پیچ خوردگی
rugosity U چروک خوردگی
shrinkage U چروک خوردگی
ruga U تاب خوردگی
cracking U ترک خوردگی
crossing out U قلم خوردگی
erosion corrosion U خوردگی- فرسودگی
ricked U پیچ خوردگی
rick U پیچ خوردگی
folding test U ازمایش چین خوردگی
anticorrosive protection U حفافت در برابر خوردگی
deceptions U حیله فریب خوردگی
indispositions U بهم خوردگی مزاج
amusement U فریب خوردگی پذیرایی
turn U پیچ خوردگی قرقره
turns U پیچ خوردگی قرقره
trainsick U دچاربهم خوردگی حال
deception U حیله فریب خوردگی
turn one's stomach <idiom> U باعث حال به هم خوردگی
fold U چین خوردگی زمین
amusements U فریب خوردگی پذیرایی
folded U چین خوردگی زمین
bending over test U ازمایش چین خوردگی
indisposition U بهم خوردگی مزاج
hot crack U ترک خوردگی گرم
worm hole U جای کرم خوردگی
caries U کرم خوردگی دندان
folds U چین خوردگی زمین
revolt U بهم خوردگی انقلاب
cavities U کرم خوردگی دندان
corrosion pit U فرورفتگی در اثر خوردگی
corrosion control U جلوگیری و کنترل خوردگی
stress corrosion U خوردگی در اثر تنش
cavity U کرم خوردگی دندان
disorderliness U اختلال بهم خوردگی
revolts U بهم خوردگی انقلاب
cross folding test U ازمایش چین خوردگی عرضی
wear U فرسایش خوردگی جنگ افزارها
corrosion U زنگ خوردگی فرسایش شیمیایی
wears U فرسایش خوردگی جنگ افزارها
stainless steel U فولاد مقاوم در برابر خوردگی
he is rather i. than sick U بهم خوردگی یاساکت دارد
cold cracking U ترک خوردگی فلز سرد
upset _ U برهم زنی بهم خوردگی
corrosion resistant U مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
carsick U مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
seasick U مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
varus U پیچ خوردگی پابسوی درون چنبرشدگی پاازدرون
structural damage U خسارت ناشی از خرابی یاترک خوردگی ساختمان
seasickness U تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com