English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
intent on doing anything U سخت مشغول کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
play at U بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
to engage in something [in doing] something U خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
Other Matches
busiest U مشغول
busy at U مشغول
busies U مشغول
busying U مشغول
busy with U مشغول
busier U مشغول
at U مشغول
busied U مشغول
occupied U مشغول
busy U مشغول
busy U مشغول کردن
busiest U مشغول کردن
busying U مشغول کردن
busies U مشغول کردن
busier U مشغول کردن
at it U سخت مشغول
at work U مشغول کار
busied U مشغول کردن
overbusy U زیاد مشغول
in a U مشغول کار
in a U مشغول نبرد
occupy U مشغول داشتن
twiddle one's thumbs <idiom> U مشغول نبودن
he is at work U مشغول کاراست
on the go <idiom> U مشغول دویدن
go about <idiom> U مشغول بودن با
engross U احتکارکردن مشغول
he applied him self to study U مشغول تحصیل شد
under an obligation U مشغول الذمه
get to work U مشغول کارشوید
go about U مشغول شدن به
occupying U مشغول داشتن
workings U مشغول کار
working U مشغول کار
engage U مشغول کردن
occupies U مشغول داشتن
engages U مشغول کردن
indebted U مشغول الذمه
to d. one self U مشغول شدن
to employ oneself U مشغول شدن
go at U جدا مشغول شدن به
opposite numbers U افسران مشغول به کار
amused U سرگرم شده و مشغول
up to the eyes in work U سخت مشغول کار
activity U فعال یا مشغول بودن
(in) up to the chin <idiom> U خیلی مشغول با کسی
to busy oneself U خودرا مشغول کردن
scoolable U مشغول تحصیل اجباری
indebted U مشغول الذمه مقروض
activities U فعال یا مشغول بودن
occupying U مشغول کردن به کار گرفتن
in treaty U مشغول مذاکره و عقد پیمان
in the schools U مشغول دادن امتحانات دانشگاه
occupy U مشغول کردن به کار گرفتن
employed U مشغول کردن بکار گرفتن
employing U مشغول کردن بکار گرفتن
amuse U مشغول کردن تفریح دادن
occupies U مشغول کردن به کار گرفتن
amuses U مشغول کردن تفریح دادن
employs U مشغول کردن بکار گرفتن
stick to your work U بکار خود مشغول باشید
employ U مشغول کردن بکار گرفتن
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
The line is busy (engaged). U صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
chandler U کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
background U چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
backgrounds U چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
articled U کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
switched network backup U انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
hardscrabble U دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
active U مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
drilling pattern U نمونه مته کاری الگوی مته کاری
to a. oneself U مشغول شدن اماده شدن
activity U چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
activities U چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
plumbery U سرب کاری کارخانه سرب کاری
mosaics U موزاییک کاری معرق معرق کاری
lazier U در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
laziest U در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy U در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
Quchan U قوچان [شمال خراسان که از اوایل قرن یازدهم هجری قمری به بافت فرش مشغول بوده و بافندگان آن کردهای مهاجر کردستان می باشند.بیشتر فرش ها تماما پشم بوده و گره ترکی دارند.]
supervisory U 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
malfunctions U کژ کاری
plastering U گچ کاری
malfunction U کژ کاری
parget U گچ کاری
electroplating U اب کاری
intent on doing anything U کاری
malfunctioned U کژ کاری
feckful U کاری
curry powders U کاری
curry powder U کاری
flower piece U گل کاری
slobbery U تف کاری
impotency U کاری
under employment U کم کاری
effective U کاری
impotence U کاری
curries U کاری
hypofunction U کم کاری
curry U کاری
active U کاری
plasterwork U گچ کاری
currie U کاری
inaction U بی کاری
latticing U شبکه کاری
marquetery U منبت کاری
marquetery U خاتم کاری
marbling U مرمر کاری
lighterage U دوبه کاری
masonery U سنگ کاری
measure of prevention U احتیاط کاری
meshwork U شبکه کاری
maleficence U تبه کاری
misprision U خلاف کاری
it is a soft snap U کاری ندارد
hours of business U ساعتهای کاری
hunkerism U محافظه کاری
lay off U فصل کم کاری
ingraving U کنده کاری
lead work U سرب کاری
malefaction U تبه کاری
i will see sbout it U یک کاری می کنم
hydrotreating U هیدروژن کاری
insagacity U ندانم کاری
lattice work U شبکه کاری
hole punching U منگنه کاری
knurled tool U ابزار اج کاری
hypothyroidism U کم کاری تیروئید
folding machine U دستگاه خم کاری
extravagantly U با افراط کاری
acting U فعال کاری
squalor U کثافت کاری
mining U معدن کاری
decoration U زینت کاری
decorations U زینت کاری
misconduct U خلاف کاری
acrography U گچ کاری برجسته
active cell U خانه کاری
an active man U مرد کاری
an active remedy U درمان کاری
anaplasty U پیوند کاری
argentation U نقره کاری
blindage U صیقل کاری
boo boo U اشتباه کاری
brick work U سفت کاری
elegance U ریزه کاری
glazing U شیشه کاری
punching U منگنه کاری
workstation U ایستگاه کاری
workstations U ایستگاه کاری
compounding U امیزه کاری
joinery U نازک کاری
welding U جوش کاری
lubrication U روغن کاری
drilling U مته کاری
fretwork U منبت کاری
forging U چکش کاری
smelting U ذوب کاری
forming U فرم کاری
amalgamate U ملغمه کاری
amalgamated U ملغمه کاری
amalgamates U ملغمه کاری
amalgamating U ملغمه کاری
brickwork U سفت کاری
brick work U اجر کاری
brickworks U سفت کاری
bumping tool U ابزار خم کاری
disguised underemployment U کم کاری پنهان
plumbing U سرب کاری
discreetness U احتیاط کاری
discreetnss U احتیاط کاری
drilling work U مته کاری
dry farm U دیم کاری
factorage U حق العمل کاری
fairing U صیقل کاری
fal lal U ریزه کاری
fiendishness U تبه کاری
figuration U شیرین کاری
finishing touches U دست کاری
flagitiousness U تبه کاری
folding press U پرس خم کاری
galvanization U رویینه کاری
glyptics U کنده کاری
graving U کنده کاری
delicacy of touch U ریزه کاری
d. touch U نازک کاری
business hours U ساعت کاری
calk U بتونه کاری
canniness U ملاحظه کاری
cartwhip U شلاق کاری
caulking U بتونه کاری
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com