Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to overeach oneself
U
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
overbuild
U
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to fall on ones knees
U
بیرون افتادن بلابه افتادن
forestalled
U
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalls
U
پیش افتادن ممانعت کردن
operates
U
عمل کردن بکار افتادن
stumped
U
قطع کردن سنگین افتادن
forestall
U
پیش افتادن ممانعت کردن
operate
U
عمل کردن بکار افتادن
stumping
U
قطع کردن سنگین افتادن
stumps
U
قطع کردن سنگین افتادن
trammel
U
تعدیل کردن بدام افتادن
philander
U
زن بازی کردن دنبال زن افتادن
pick up oneself
U
از افتادن خود جلوگیری کردن
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
operated
U
عمل کردن بکار افتادن
to pick up oneself
U
از افتادن خود جلوگیری کردن
flags
U
سنگفرش کردن پایین افتادن
stump
U
قطع کردن سنگین افتادن
flag
U
سنگفرش کردن پایین افتادن
to come down with a run
U
پایین افتادن افت کردن
routing
U
عزیمت کردن راه افتادن
load call
U
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
hog tie
U
عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overlie infant
U
روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
compression ignition
U
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.
U
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequents
U
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
U
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
U
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent
U
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend
U
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
grnish
U
زیاد کردن
overloads
U
زیاد پر کردن
propagate
U
زیاد کردن
propagating
U
زیاد کردن
propagated
U
زیاد کردن
overstock
U
زیاد پر کردن
propagates
U
زیاد کردن
intensification
U
زیاد کردن
overloaded
U
زیاد پر کردن
increased
U
زیاد کردن
increase
U
زیاد کردن
increases
U
زیاد کردن
to run rup
U
زیاد کردن
heightens
U
زیاد کردن
heightening
U
زیاد کردن
overload
U
زیاد پر کردن
add
زیاد کردن
heighten
U
زیاد کردن
heightened
U
زیاد کردن
overworking
U
کار زیاد کردن
overloads
U
زیاد بار کردن
overcharge
U
زیاد حساب کردن
overpress
U
زیاد پافشاری کردن در
overloaded
U
زیاد بار کردن
overload
U
زیاد بار کردن
overwork
U
کار زیاد کردن
ransack
U
زیاد کاوش کردن
to overstrain oneself
U
تقلای زیاد کردن
overcharged
U
زیاد حساب کردن
ransacked
U
زیاد کاوش کردن
to overexert
U
تقلای زیاد کردن
overcharges
U
زیاد حساب کردن
overrated
U
زیاد براورد کردن
raise
U
پروراندن زیاد کردن
raises
U
پروراندن زیاد کردن
ransacking
U
زیاد کاوش کردن
overworks
U
کار زیاد کردن
superheat
U
گرم کردن زیاد
ransacks
U
زیاد کاوش کردن
overcharging
U
زیاد حساب کردن
to overwork oneself
U
زیاد کار کردن
propagates
U
زیاد کردن پروردن
overestimating
U
زیاد براورد کردن
adds
U
زیاد کردن برد
adding
U
زیاد کردن برد
add
U
زیاد کردن برد
overestimates
U
زیاد براورد کردن
overestimated
U
زیاد براورد کردن
overestimate
U
زیاد براورد کردن
strain
U
کوشش زیاد کردن
overrate
U
زیاد براورد کردن
overrates
U
زیاد براورد کردن
overrating
U
زیاد براورد کردن
overheats
U
زیاد گرم کردن
expanded , capacity
U
زیاد کردن گنجایش
elevation of security
U
زیاد کردن تامین
strains
U
کوشش زیاد کردن
overheated
U
زیاد گرم کردن
propagate
U
زیاد کردن پروردن
propagated
U
زیاد کردن پروردن
overfreight
U
زیاد بار کردن
over refine
U
زیاد موشکافی کردن
over excite
U
زیاد تحریک کردن
overworked
U
کار زیاد کردن
oversimplifying
U
زیاد ساده کردن
oversimplify
U
زیاد ساده کردن
overheat
U
زیاد گرم کردن
oversimplification
U
زیاد ساده کردن
propagating
U
زیاد کردن پروردن
oversimplified
U
زیاد ساده کردن
make much of
U
استفاده زیاد کردن از
oversimplifies
U
زیاد ساده کردن
call of more
U
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
gaps
U
اختلاف زیاد شکافدار کردن
to bolt
U
با سرعت زیاد حرکت کردن
gap
U
اختلاف زیاد شکافدار کردن
give or take
<idiom>
U
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
to rummage out
U
با جستجوی زیاد پیدا کردن
extorted
U
اخاذی کردن زیاد ستاندن
To live a long life .
U
عمر طولانی (زیاد ) کردن
overpress
U
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
extorting
U
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorts
U
اخاذی کردن زیاد ستاندن
ingurgitate
U
فرا گرفتن زیاد پر کردن
to lavisheffort
U
زیاد تلاش یا کوشش کردن
extort
U
اخاذی کردن زیاد ستاندن
overset
U
زینت دادن زیاد بار کردن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overbear
U
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
haunts
U
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
to overrun oneself
U
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
slashes
U
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed
U
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarge
U
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarged
U
توسعه دادن زیاد بحث کردن
haunt
U
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
enlarges
U
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarging
U
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slash
U
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
to hold somebody in great respect
U
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overstays
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to dwell on
U
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
overstaying
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind
U
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
to occupy much space
U
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
inflates
U
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflate
U
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
to work hard
U
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
overstock
U
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
to piss off the wrong people
<idiom>
U
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
lionize
U
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
pick and choose
U
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
inflating
U
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
unhorse
U
از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver
U
گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something
U
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
decimated
U
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates
U
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimate
U
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
religionize
U
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
decimating
U
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
multiple
U
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
overrate
U
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrated
U
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrating
U
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrates
U
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
to fall to
U
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
shim
U
واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
stick
U
گیر کردن گیر افتادن
keypad
U
مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
plonking
U
افتادن
To do something in a pique .
U
سر لج افتادن
scores
U
خط افتادن
to shank off
U
افتادن
plonks
U
افتادن
lapse vi
U
افتادن
fall
U
افتادن
scored
U
خط افتادن
plonk
U
افتادن
plonked
U
افتادن
To go out o fashion .
U
از مد افتادن
out of breath
<idiom>
U
به هن هن افتادن
foundering
U
از پا افتادن
founders
U
از پا افتادن
drop back
U
افتادن
lies
U
افتادن
prostrate
U
افتادن
lied
U
افتادن
lie
U
افتادن
prostrates
U
افتادن
prostrating
U
افتادن
clear itself
U
لا افتادن
foundered
U
از پا افتادن
founder
U
از پا افتادن
retards
U
پس افتادن
tumble
U
افتادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com