Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to overexert
U
زیاد به خود فشار آوردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
compression ignition
U
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
rack one's brains
<idiom>
U
به مغز خود فشار آوردن
to stand the test
U
برای مدت زیاد دوام آوردن
to stand the test of time
U
برای مدت زیاد دوام آوردن
To drive someone up the wall.
U
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to push for an answer
[in reference to something]
U
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
to tax someone
[something]
U
بیش از اندازه بارکردن
[فشار آوردن بر]
کسی
[چیزی]
overvoltage
U
فشار زیاد
high pressure
U
فشار زیاد
reaction turbin
U
توربین فشار زیاد
overvoltage protection
U
حفافت فشار زیاد
overpressure
U
زیاد شدن فشار
xenon high pressure lamp
U
لامپ فشار زیاد گزنون
to work at a high pressure
U
با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
superincumbent
U
دارای فشار زیاد فشاری
to overstrain oneself
U
زیاد بخود فشار اوردن
blowing
U
خروج هوا با فشار و سرعت زیاد
scissors
U
سگک از رو که فشار زیاد به کمر وارد می اورد
oxygen bottle
U
محفظهای برای نگهداری اکسیژن گازی تحت فشار زیاد
jet stream
U
جریان باد جت استریم درطبقه استراتوسفر که دارای فشار و سرعت زیاد میباشد
joule kelvin effect
U
انبساط گاز با فشار زیاد ازمجرای کنترل سوخت یا پلاک منفذدار که با کاهش دماهمراه است
warm gas thruster
U
جت پیش راننده متشکل از گازذخیره شده با فشار زیاد که قبل از بیرون رانده شدن ازنازل گرم شود
cabin pressure
U
فشار مطلق داخل هواپیما اختلاف فشار بین کابین واتمسفر پیرامون
pressurized cabin
U
اطاق فشار هوای هواپیما کابین فشار
load call
U
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compensating relief valve
U
شیر رها کننده فشار با شیرترمواستاتیک برای کاهش فشار تنظیم شده هنگامیکه روغن داغ است
pitot static system
U
سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
pore pressure
U
فشارمنفذی فشار اب منفذی فشار خنثی
I didnt get much sleep.
U
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
cabin pressurization safety valve
U
شیری مرکب از شیر خلاص فشار و خلاء و شیر تخلیه برای جلوگیری از افزایش بیش از حد فشار داخل کابین
compressor pressure ratio
U
نسبت فشار سیال بعد ازکمپرسوز یا در خروجی ان به فشار سیال قبل از ورودیا در ورودی ان
isopiestic
U
دارای فشار یکسان خط هم فشار
overbuild
U
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to hold somebody in great respect
U
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
low head plant
U
نیروگاه ابی فشار ضعیف تاسیسات فشار ضعیف
piezoelectric
U
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
energy absorber
U
مکانیسم ضربه گیری مکانیسم دفع فشار حرکت دستگاه دفع فشار
impluse level
U
سطح فشار ضربهای استحکام فشار ضربهای
high voltage transformer
U
ترانسفورماتور فشار قوی مبدل فشار قوی
pitot pressure
U
فشار وارد به انتن فشارسنج هواپیما یا ناو فشار انتن فشارسنج
clear one's ears
U
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
U
بد آوردن
hypobaric
U
مربوط به ارزیابی اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو
low voltage distribution system
U
شبکه پخش فشار ضعیف تاسیسات پخش فشار ضعیف
step
U
به دست آوردن
acquire
بدست آوردن
To take into account (consideration).
U
بحساب آوردن
to bring something
U
آوردن چیزی
receive
U
به دست آوردن
acquire
به دست آوردن
get
U
به دست آوردن
play-acting
U
ادا در آوردن
to get
[hold of]
something
U
آوردن چیزی
gain
U
به دست آوردن
play-act
U
ادا در آوردن
play-acted
U
ادا در آوردن
vasbyt
U
تاب آوردن
find
U
به دست آوردن
conciliate
U
به دست آوردن
compass
U
به دست آوردن
achieve
U
به دست آوردن
play-acts
U
ادا در آوردن
holdouts
U
دوام آوردن
obtain
U
به دست آوردن
wring
U
به دست آوردن
realize
U
به دست آوردن
take
U
به دست آوردن
procure
U
به دست آوردن
win
U
به دست آوردن
woo
U
به دست آوردن
holdout
U
دوام آوردن
attenuation
U
بدست آوردن
tough break
<idiom>
U
بدبیاری آوردن
To phrase.
U
به عبارت در آوردن
song and dance
<idiom>
U
دلیل آوردن
to bring the water to the boil
U
آب را به جوش آوردن
gain
U
بدست آوردن
come by
<idiom>
U
بدست آوردن
gained
U
بدست آوردن
gains
U
بدست آوردن
To cite an example .
U
مثال آوردن
To bring into existence .
U
بوجود آوردن
to bring to the
[a]
boil
U
به جوش آوردن
To cry out .
U
فریاد بر آوردن
To show a deficit . To run short .
U
کسر آوردن
carry into effect
U
به اجرا در آوردن
put into effect
U
به اجرا در آوردن
implement
U
به اجرا در آوردن
fall on feet
<idiom>
U
شانس آوردن
abrade
سر غیرت آوردن
put inpractice
U
به اجرا در آوردن
make something happen
U
به اجرا در آوردن
actualize
U
به اجرا در آوردن
carry ineffect
U
به اجرا در آوردن
carry out
U
به اجرا در آوردن
actualise
[British]
U
به اجرا در آوردن
it never rains but it pours
<idiom>
U
چپ و راست بد آوردن
put ineffect
U
به اجرا در آوردن
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
retaking
U
دوباره به دست آوردن
in luck
<idiom>
U
خوش شانسی آوردن
in for
<idiom>
U
مطمئن بدست آوردن
gun for something
<idiom>
U
بازحمت بدست آوردن
eke out
<idiom>
U
به سختی بدست آوردن
write up
<idiom>
U
مقامی را به حساب آوردن
luck out
<idiom>
U
خوش شانسی آوردن
turn (someone) on
<idiom>
U
به هیجان آوردن شخصی
put one's finger on something
<idiom>
U
کاملابه خاطر آوردن
push someone's buttons
<idiom>
U
کفر کسی را در آوردن
take back
<idiom>
U
ناگهانی بدست آوردن
drive someone round the bend
<idiom>
U
جان کسی را به لب آوردن
play up to someone
<idiom>
U
با چاپلوسی سودبدست آوردن
nose down
<idiom>
U
پایین آوردن دماغه
to take something into account
U
چیزی را در حساب آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone .
U
کسی را سر غیرت آوردن
retaken
U
دوباره به دست آوردن
retakes
U
دوباره به دست آوردن
To process and treat something .
U
چیزی راعمل آوردن
to give somebody an appetite
U
کسی را به اشتها آوردن
To mimic someone.
U
ادای کسی را در آوردن
To score points.
U
امتیاز آوردن ( ورزش )
To seek refuge ( shelter).
U
پناه آوردن ( بردن )
To produce a witness.
U
دردادگاه شاهد آوردن
To stir the nation to action.
U
ملت را بحرکت در آوردن
retake
U
دوباره به دست آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
U
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
to get
[hold of]
something
U
بدست آوردن چیزی
to bring something
U
بدست آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
U
گیر آوردن چیزی
to bring something
U
گیر آوردن چیزی
To play the drunk . To start a drunken row.
U
مست بازی در آوردن
to obtain something
U
بدست آوردن چیزی
to live through something
U
تاب چیزی را آوردن
to bring back memories
U
خاطره ها را به یاد آوردن
to serve something
U
غذا
[چیزی]
آوردن
metaphraze
U
به عبارت دیگر در آوردن
to run into debt
U
قرض بالا آوردن
to bring to the same plane
[height]
U
به یک صفحه
[بلندی]
آوردن
to disgrace oneself
U
خفت آوردن بر خود
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
high speed
U
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
parenting
U
پس انداختن و بار آوردن فرزند
To obtain the desired result .
U
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
To draw someone out. To pump someone.
U
از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
He felt sick,. he fell I'll.
U
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
to count for lost
U
از دست رفته بحساب آوردن
To bring someone to his senses
U
کسی راسر عیل آوردن
To deliver (strike) a blow
U
ضربه زدن ( وارد آوردن )
capture
U
عمل بدست آوردن داده
captures
U
عمل بدست آوردن داده
To make ( find , get ) an opportunity .
U
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
To turn (apple)to someone.
U
به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
give someone a good run for her money
<idiom>
U
رقابت شدید به وجود آوردن
gain the ear
<idiom>
U
رگ خواب کسی را به دست آوردن
sound an alarm
U
زنگ خطر را به صدا در آوردن
To hold an official inquiry.
U
تحقیق رسمی بعمل آوردن
To know someone blind spots.
U
رگ خواب کسی را بدست آوردن
capturing
U
عمل بدست آوردن داده
collect
U
بدست آوردن یا دریافت داده
ring a bell
<idiom>
U
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
to buoy something
[up]
U
چیزی را بالا روی آب آوردن
round up
<idiom>
U
گرد هم آوردن ،جمع آوری
to buoy something
[up]
U
چیزی را به میزان بالا آوردن
stick it out
<idiom>
U
طاقت آوردن ،ادامه دادن
collecting
U
بدست آوردن یا دریافت داده
in order to
<idiom>
U
اعتماد شخص را بدست آوردن
to bring the matter before a court
[the judge]
U
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
to get something to somebody
U
برای کسی چیزی را آوردن
collects
U
بدست آوردن یا دریافت داده
play down
<idiom>
U
ارزش چیزی را پایین آوردن
to bring somebody before the judge
U
کسی را در حضور قاضی آوردن
To hit a wining streak.
U
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
to dig up
U
با به هم زدن
[جستجو کردن]
از خاک در آوردن
to get somebody on the phone
<idiom>
U
کسی را پشت تلفن گیر آوردن
to have breakfast brought to your room
U
ناشتا را به اتاقتان
[در هتل]
آوردن
[بیاورند]
To put it in black and white . To commit some thing to paper .
U
روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
brains
مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
make good
<idiom>
U
بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
keep the wolf from the door
<idiom>
U
نان بخور و نمیری گیر آوردن
To take something to pieces.
U
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
To cut down expenses .
U
خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
analysis
U
بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
lose out
<idiom>
U
بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
take something into account
<idiom>
U
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
To maki faces.
U
دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
to launch a product with much fanfare
U
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to get a good return on an investment
U
بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
to go away
U
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go to
U
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
learning curve
U
نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
to make somebody's blood boil
<idiom>
U
خون کسی را به جوش آوردن
[اصطلاح مجازی]
To crane ones neck .
U
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
bring up
<idiom>
U
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
rack one's brains
<idiom>
U
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
get
U
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
gets
U
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
getting
U
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
U
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
make a living
<idiom>
U
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com