English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (589 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
bore U خسته کردن
to do up U خسته کردن
tiring U خسته کردن
fatigues U خسته کردن
strains U خسته کردن
harass U خسته کردن
strain U خسته کردن
fags U خسته کردن
fag U خسته کردن
harasses U خسته کردن
overstrain U خسته کردن
jade U خسته کردن
fatigue U خسته کردن
tire U خسته کردن
tires U خسته کردن
bores U خسته کردن
fatigued U خسته کردن
play out U خسته کردن ماهی
wear out U کاملا خسته کردن
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
to overwork oneself U خود را خسته کردن
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
played out U خسته
tiring U خسته
ennuied U خسته
jaded U خسته
spent U خسته
wind broken U خسته
tires U خسته
tiredly U خسته
washed out U خسته
tired U خسته
washed-out U خسته
tire U خسته
jadish U خسته
whacked U خسته
blown U خسته
footworn U خسته
aweary U خسته
exhausted U خسته
weary U خسته
wearies U خسته
wearied U خسته
wearying U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
outworn U خسته
sears U خسته خشکاندن
overworked U خود را خسته
fatigue U خسته شدن
overwork U خود را خسته
i am weary of writing U از نوشتن خسته
insipid U خسته کننده
stumping U خسته وکوفته
wearisome U خسته کننده
exhausting U خسته کننده
stumped U خسته وکوفته
tired of writing U خسته از نوشتن
stumps U خسته وکوفته
overworks U خود را خسته
blah U خسته کننده
sear U خسته خشکاندن
seared U خسته خشکاندن
overworking U خود را خسته
fatiguing U خسته کننده
to knock up U خسته شدن
fatigues U خسته شدن
forwearied U خسته فرسوده
fatigued U خسته شدن
bore U خسته کننده
forworn U وامانده خسته
stump U خسته وکوفته
fatigable U خسته شدنی
irked U خسته شدن
irking U خسته شدن
irks U خسته شدن
weed out <idiom> U خسته شدن از
way worn U خسته سفر
fatiguable U خسته شدنی
fatig U خسته کننده
weariful U خسته کننده
dull U خسته کننده
dulled U خسته کننده
way worn U خسته راه
prosish U خسته کننده
tedious U خسته کننده
worn out U خسته و کوفته
worn-out U خسته و کوفته
he seems to be tired U خسته مینماید
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
pesthouse U خسته خانه
pest house U خسته خانه
irk U خسته شدن
neurasthenia U خسته روانی
indefatigable U خسته نشدنی
monotonous U خسته کننده
bores U خسته کننده
dulling U خسته کننده
run ragged <idiom> U خسته شدن
dead alive U خسته کننده
it irks me U خسته شدم
dullest U خسته کننده
tiresome U خسته کننده
dulls U خسته کننده
zonked U کاملا خسته
wearing U خسته کننده
uninteresting U خسته کننده
duller U خسته کننده
lagging U خسته کننده
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
nerve racking U خسته کننده اعصاب
longueur U قسمت خسته کننده
prolixly U بطور خسته کننده
longsome U مطول خسته کننده
wearisomely U بطور خسته کننده
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
grueling U خسته کننده فرساینده
langorous U خسته سستی اور
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
gruelling U خسته کننده فرساینده
unwearied U بانشاط خسته نشده
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
jade U یابو یا اسب خسته
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
prolix U خسته کننده روده دراز
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhausts U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhaust U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
bores U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bore U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poop U خسته ومانده شدن تمام شدن
poops U خسته ومانده شدن تمام شدن
run out U خسته شدن مردود شدن
superheat U زیاده از حد گرم کردن
hypercriticize U زیاده خرده گیری کردن
indulge U زیاده روی کردن شوخی کردن
indulging U زیاده روی کردن شوخی کردن
indulges U زیاده روی کردن شوخی کردن
indulged U زیاده روی کردن شوخی کردن
to push your luck [British English] to press your luck [American English] U زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
kow-tow U زیاده
kow-towed U زیاده
kow-towing U زیاده
kow-tows U زیاده
overly U زیاده
de trop U زیاده
distemperate U زیاده رو
fulsomely U زیاده از حد
overmuch U زیاده از حد
indulgent U زیاده رو
excess U زیاده از حد
excesses U زیاده از حد
more and more U زیاده و زیاده
supernumerary U زیاده
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com