English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
spot U زمان مختصر لحظه
spots U زمان مختصر لحظه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
block time U زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف
snapshots U 1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
snapshot U 1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
zero hour U لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
precise U مختصر کردن مختصر
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
instant U لحظه
jiffy U یک لحظه
period U لحظه
moment U لحظه
periods U لحظه
momentarily U یک لحظه
simultaneous U در یک لحظه
trice U لحظه
second U لحظه
flash U لحظه
flashed U لحظه
flashes U لحظه
momentarily U لحظه لحظه
moments U لحظه
instants U لحظه
jiff U یک لحظه
seconded U لحظه
in two shakes U در یک لحظه
seconds U لحظه
stound U لحظه
minute U ان لحظه
momently U هر لحظه
seconding U لحظه
takeoff U لحظه اغازپرش
in an instant U دریک لحظه
chronoscope U لحظه شمار
takeoffs U لحظه اغازپرش
instance U لحظه مورد
nick of time <idiom> U درآخرین لحظه
instances U لحظه مورد
now U در این لحظه
instantaneous acceleration شتاب لحظه ای
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM U فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presenting U زمان حاضر زمان حال
presented U زمان حاضر زمان حال
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
present U زمان حاضر زمان حال
presents U زمان حاضر زمان حال
seek time U زمان جستجو زمان طلب
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
moments U لحظه گشتاور چرخشی
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
anon U چند لحظه بعد
last-minute hitch U گیریی در لحظه آخر
moment U لحظه گشتاور چرخشی
It was the work of a moment . U کا ریک لحظه بود
read time U زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
sleep a wink <idiom> U یه لحظه چشم روی هم گذاشتن
double hi U ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
The moment I set eyes on you. , U از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
from now on <idiom> U درست از همین لحظه به بعد
zero hour <idiom> U لحظه دقیق حمله درجنگ
double touch U ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
summary U مختصر
briefed U مختصر
briefer U مختصر
abbreviated U مختصر
terser U مختصر
abridged U مختصر
short term U مختصر
synoptic U مختصر
summaries U مختصر
succinct U مختصر
briefest U مختصر
abstracted U مختصر
shorter U مختصر
shortest U مختصر
sums U مختصر
epitome U مختصر
compend U مختصر
sum U مختصر
partial U مختصر
febricula U تب مختصر
gnomical U مختصر
grammalogue U مختصر
little U مختصر
incomprehensive U مختصر
viz U مختصر
terse U مختصر
tersest U مختصر
short U مختصر
brief U مختصر
succinct <adj.> U مختصر
concise U مختصر
tis U مختصر ti is
concise <adj.> U مختصر
laconically U مختصر گو
short <adj.> U مختصر
fleeting <adj.> U مختصر
curt <adj.> U مختصر
laconic U مختصر گو
jobs U کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
transients U باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
job U کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
simultaneous foul U خطای متقابل در یک لحظه واخراج هر دو بازیگر
half U مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
If you wI'll wait a moment. U اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
Let me think a moment . U بگذارید یک دقیقه ( لحظه ) فکر کنم
pullout U لحظه بیرون امدن موج سواراز اب
transient U باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
tiffin U ناهار مختصر
tot U یادداشت مختصر
shortener U مختصر کننده
tots U یادداشت مختصر
contracted U مختصر محدود
brief U کوتاه مختصر
simplifier U مختصر کننده
scumble U مالش مختصر
briefed U کوتاه مختصر
short and sweet <idiom> U مختصر ومفید
curtailing U مختصر نمودن
curtailed U مختصر نمودن
curtail U مختصر نمودن
squabble U نزا مختصر
squabbled U نزا مختصر
squabbles U نزا مختصر
briefest U کوتاه مختصر
squabbling U نزا مختصر
flashed U روشنایی مختصر
flashes U روشنایی مختصر
curtails U مختصر نمودن
briefer U کوتاه مختصر
velitation U جنگ مختصر
concisely U بطور مختصر
pithy U مختصر ومفید
flash U روشنایی مختصر
tendency U علاقه مختصر
snack U خوراک مختصر
compendium U مختصر کوتاهی
paraph U امضای مختصر
my initials are s.h U امضای مختصر من
petit mal U صرع مختصر
tendencies U علاقه مختصر
briefly speaking U مختصر کنیم
apercu U خلاصه مختصر
lacanic U مختصر و مفید
handlist U فهرست مختصر
summary U خلاصه مختصر
summaries U خلاصه مختصر
grind out U پیشروی مختصر
let us be brief U مختصر کنیم
brachygraphy U مختصر نویسی
synopses U اجمال مختصر
cheep U اشاره مختصر
telegraphic U تلگرافی مختصر
abridge U مختصر کردن
nodding acquaintance آشنایی مختصر
click U صدای مختصر
clicked U صدای مختصر
shorthand U مختصر نویسی
snacks U خوراک مختصر
potluck U غذای مختصر
clicks U صدای مختصر
inking U اطلاع مختصر
comedietta U کمدی مختصر
synopsis U اجمال مختصر
cps U تعداد حروفی که هر لحظه چاپ یا پردازش می شوند
feeds U وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
I just had dinner. U درست چند لحظه قبل شام خوردم
maximum U بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود
ultimate stress U تنش یک تکه از ماده در لحظه گسستگی یا شکست
feed U وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
maximum U بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر
byword U اشاره یانگاه مختصر
abbreviating U مختصر یا مفید کردن
shorten U مختصر کردن کاستن
shortened U مختصر کردن کاستن
shortens U مختصر کردن کاستن
prospectus U شرح حال مختصر
prospectuses U شرح حال مختصر
simplifications U تسهیل مختصر سازی
compendiously <adv.> U بصورت مختصر و مفید
simplification U تسهیل مختصر سازی
abriviated addressing U ادرس مختصر شده
bowing acquaintance آشنایی مختصر سلامی و بس
pittance U کمک هزینه مختصر
pull U برتری جزئی و مختصر
bywords U اشاره یانگاه مختصر
compendious U موجز مختصر ومفید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com