English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 220 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
mean time U زمان متوسط
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
mean U مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
mean U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
mean U متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
meaner U مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
meaner U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner U متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
meanest U مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
meanest U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest U متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
average U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaged U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averages U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaging U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
failure U متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند
failures U متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند
actual address U تعداد متوسط بیت دادهای که در یک زمان مشخص ارسال شده اند
mean solar time U زمان متوسط شمسی
mtbf U متوسط زمان که یک قطعه بین دو خرای کار میکند
pitch speed U حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
Other Matches
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM U فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
presents U زمان حاضر زمان حال
present U زمان حاضر زمان حال
presenting U زمان حاضر زمان حال
seek time U زمان جستجو زمان طلب
presented U زمان حاضر زمان حال
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
read time U زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
mean sea level U ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
timed U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
time U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible U وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation U پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time U خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle U زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period U زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
averages U متوسط
averages U حد متوسط
averaged U حد متوسط
averaging U حد متوسط
medium gravle U شن متوسط
averaged U متوسط
moderate U متوسط
life expectancies U سن متوسط
intermedial U متوسط
moderating U متوسط
moderates U متوسط
moderated U متوسط
mediums U متوسط
life expectancy U سن متوسط
averaging U متوسط
medium U متوسط
meaner U متوسط
modals U متوسط
modal U متوسط
mesne U متوسط
meant U متوسط
mean U متوسط
mediocre U متوسط
intermediate U متوسط
tolerable U متوسط
average U حد متوسط
meanest U متوسط
average limit of ice U حد متوسط یخ
osculant U متوسط
average U متوسط
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
mean chord U وتر متوسط
intermediately U بطور متوسط
sort of U بمیزان متوسط
m.f. U بسامد متوسط
m.f. U فرکانس متوسط
mean stress U خستگی متوسط
halftones U رنگ متوسط
par U میزان متوسط
sort of U بمقدار متوسط
medium U مقدار متوسط
girder bridge U پل بیلی متوسط
secondarily U بطور متوسط
on the a U بطور متوسط
monthly average U متوسط ماهیانه
moderate speed U سرعت متوسط
intermediate pressure U فشار متوسط
middle price U قیمت متوسط
average price U قیمت متوسط
medium wave U موج متوسط
duffer U بازیگر متوسط
intermediate contrast U تغایر متوسط
intermediate high voltage line U خط فشار متوسط
duffers U بازیگر متوسط
halftone U رنگ متوسط
intermediate hurdle U مانع متوسط
intermediate lampholder U سر پیچ متوسط
mean deviation U انحراف متوسط
mean daily U متوسط روزانه
medium frequency U بسامد متوسط
medially U بطورمیانه یا متوسط
medial U میانه متوسط
mean velocity U سرعت متوسط
normal U میانه متوسط
mean variation U تغییر متوسط
mean value U مقدار متوسط
medium U متوسط معتدل
mediums U متوسط معتدل
median gray U خاکستری متوسط
mediums U مقدار متوسط
medium scale U در مقیاس متوسط
medium voltage U ولتاژ متوسط
medium cloud U ابرهای متوسط
medium carbon steel U فولادباکربن متوسط
medium artillery U توپخانه متوسط
true power U توان متوسط
mediterranean sea U بحر متوسط
median income U درامد متوسط
mean time U ساعت متوسط
mediocrity U اندازه متوسط
mean income U درامد متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom> U طبقه متوسط
a medium sized car U یک اتومبیل متوسط
middle class U طبقه متوسط
mid range U برد متوسط
a modest income U درآمدی متوسط
mean life U عمر متوسط
mean price U قیمت متوسط
middle classes U طبقه متوسط
weighted average U متوسط وزنی
subaverage U زیر حد متوسط
mean speed U سرعت متوسط
mean depth U عمق متوسط
midway U متوسط میانجی
average revenue U درامد متوسط
above average <adj.> U بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.> U بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.> U بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.> U بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.> U بالاتر از حد متوسط
average cost U هزینه متوسط
average conditions U شرایط متوسط
average payment U پرداخت متوسط
above average <adj.> U بالاتر از حد متوسط
average product U محصول متوسط
above average <adj.> U بیش از حد متوسط
thins U تیم متوسط
average U میانه متوسط
averages U مقدار متوسط
average product U تولید متوسط
averages U میانه متوسط
average U مقدار متوسط
averaged U مقدار متوسط
average productivity U بازدهی متوسط
averaging U میانه متوسط
thinnest U تیم متوسط
thinners U تیم متوسط
thinned U تیم متوسط
thin U تیم متوسط
above-average <adj.> U بیش از حد متوسط
over-average <adj.> U بیش از حد متوسط
averaging U مقدار متوسط
average return U بازده متوسط
averaged U میانه متوسط
average flow U جریان متوسط
average variable cost U هزینه متوسط
average total cost U هزینه متوسط کل
average value U مقدار متوسط
average yield U بازده متوسط
average input U نهاده متوسط
average voltage U ولتاژ متوسط
averagely U بطور متوسط
middlingly U بطور متوسط
averagly U بطور متوسط
average latency U رکود متوسط
average latency U تاخیر متوسط
average life U عمر متوسط
life expectancy U عمر متوسط
life expectancies U عمر متوسط
average output U محصول متوسط
average expense U هزینه متوسط
average efficiency U بازده متوسط
meanest U میانه متوسط
average depth U عمق متوسط
meaner U میانه متوسط
average speed U سرعت متوسط
average discharge U بده متوسط
average deviation U انحراف متوسط
mean U میانه متوسط
middle-class person U عضو طبقه متوسط
member of the middle class U عضو طبقه متوسط
average net return U بازده خالص متوسط
average U متوسط خسارت در بیمه
average degree of polymerization U درجه متوسط بسپارش
medium scale U نقشه مقیاس متوسط
average productivity U بهره دهی متوسط
average molecular speed U سرعت مولکولی متوسط
average kinetic energy U انرژی متوسط جنبشی
mean U متوسط میانه روی
average fixed cost U هزینه ثابت متوسط
middle sized U دارای اندازه متوسط
average annual precipitation U متوسط بارندگی سالینه
average heading U جهت متوسط مسیر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com