Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
brighten
U
زرنگ کردن درخشان شدن
brightened
U
زرنگ کردن درخشان شدن
brightening
U
زرنگ کردن درخشان شدن
brightens
U
زرنگ کردن درخشان شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
irradiating
U
درخشان کردن
irradiates
U
درخشان کردن
irradiated
U
درخشان کردن
irradiate
U
درخشان کردن
lumine
U
درخشان کردن
illuminating
U
درخشان ساختن زرنما کردن
illuminate
U
درخشان ساختن زرنما کردن
illuminates
U
درخشان ساختن زرنما کردن
brightest
U
زرنگ
supersubtle
U
زرنگ
shrewdest
U
زرنگ
apt
U
زرنگ
pawky
U
زرنگ
brighter
U
زرنگ
snide
U
زرنگ
bright
U
زرنگ
shifty
U
زرنگ
smart
U
زرنگ
smarted
U
زرنگ
smarter
U
زرنگ
smarting
U
زرنگ
smarts
U
زرنگ
shrewder
U
زرنگ
shrewd
U
زرنگ
agile
U
زرنگ
cleverest
U
زرنگ
slicker
U
زرنگ
smartest
U
زرنگ
jaunty
U
زرنگ
cleverer
U
زرنگ
habile
U
زرنگ
city slicker
U
زرنگ
spry
U
زرنگ
adroit
U
زرنگ
vivace
U
زرنگ
dapper
U
زرنگ
clever
U
زرنگ
nimble
U
چالاک زرنگ
hard-nosed
U
زرنگ و واقعبین
outfox
U
زرنگ تربودن
outwit
U
زرنگ تر بودن از
outwitting
U
زرنگ تر بودن از
worldly-wise
U
محیل و زرنگ
outwits
U
زرنگ تر بودن از
savvey
U
زرنگ ودانا
savvy
U
زرنگ ودانا
worldly wise
U
محیل و زرنگ
outfoxed
U
زرنگ تربودن
nimbler
U
چالاک زرنگ
savvier
U
زرنگ ودانا
nimblest
U
چالاک زرنگ
savviest
U
زرنگ ودانا
outfoxes
U
زرنگ تربودن
twee
U
زبر و زرنگ
full of resource
U
باتدبیر زرنگ
outfoxing
U
زرنگ تربودن
outwitted
U
زرنگ تر بودن از
outgeneral
U
زرنگ بودن از
have something on the ball
<idiom>
U
باهوش ،زرنگ
diplomatist
U
ادم زرنگ
to rouse oneself
U
زرنگ شدن
go-getter
U
شخص فعال و زرنگ
go getter
U
شخص فعال و زرنگ
trickly
U
زرنگ وسیله دار
go-getters
U
شخص فعال و زرنگ
glitzier
U
درخشان
brightest
U
درخشان
gloss
U
درخشان
stellar
U
درخشان
lightsome
U
درخشان
luminiferous
U
درخشان
luminescent
U
درخشان
shiner
U
درخشان
glittery
U
درخشان
shining
U
درخشان
luminous
U
درخشان
mirror finish
U
درخشان
glitziest
U
درخشان
prismatic
U
درخشان
brighter
U
درخشان
eyebright
U
درخشان
fulgent
U
درخشان
fulgid
U
درخشان
beamy
U
درخشان
florestant
U
درخشان در شب
refulgent
U
درخشان
bright
U
درخشان
glaring
U
درخشان
brilliancy
U
درخشان
glitzy
U
درخشان
ablaze
درخشان
He is too clever(smart,shrewd).
U
زیاده از حد زرنگ (نا قلا) است
luminously
U
بطور درخشان
brilliant
U
الماس درخشان
brighter
U
درخشان تابان
bright
U
درخشان تابان
illustrious
U
درخشان ممتاز
beaming
U
درخشان پرتودار
brilliantly
U
بطور درخشان
luciferous
U
شب تاب درخشان
brightest
U
درخشان تابان
lucid
U
واضح درخشان
sparklers
U
گوهر درخشان
sparkler
U
گوهر درخشان
brilliant
U
بسیار درخشان
starry
U
درخشان معروف
shiny
U
افتابی درخشان
glisteningly
U
بطور درخشان
adamantine
U
سخت و درخشان
bertha
U
درخشان روشن
meteoric
U
درخشان وزودگذر
phosphorescent
U
شب تاب درخشان
semigloss
U
نیمه درخشان
She is a ball of fire.
U
دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
brighter
U
درخشان بدون روکش
brilliancy
U
بازی درخشان شطرنج
bright
U
درخشان بدون روکش
giant star
U
ستاره بزرگ و درخشان
star sapphire
U
یاقوت کبود درخشان
brightest
U
درخشان بدون روکش
radiant
U
شعاع گستر درخشان
blazed
U
شعله درخشان یا اتش مشتعل
blaze
U
شعله درخشان یا اتش مشتعل
soiuthern cross
U
چهارستاره درخشان نیمکره جنوبی
blazes
U
شعله درخشان یا اتش مشتعل
high beam
U
نقطه درخشان ونورانی جلووسایل نقلیه
glared
U
انعکاس نور بسیار درخشان به ویژه روی صفحه نمایش VDU
glares
U
انعکاس نور بسیار درخشان به ویژه روی صفحه نمایش VDU
glare
U
انعکاس نور بسیار درخشان به ویژه روی صفحه نمایش VDU
flame tree
U
درختان وبوته هاییکه دارای گلهای درخشان اتشی یا زرد رنگ هستند
burn in
U
علامت گذاری یک صفحه تلویزیونی یا مانیتور پس از نمایش یک تصویر درخشان برای مدت طولانی
shiner
U
ادم باهوش ادم زرنگ
semilustrous
U
نیمه درخشان نیمه مجلل
blip
U
نقاط درخشان روی صفحه رادار علامت روشنی که نشانه تعقیب امواج روی لامپ صفحه رادار است
blips
U
نقاط درخشان روی صفحه رادار علامت روشنی که نشانه تعقیب امواج روی لامپ صفحه رادار است
paper white monitor
U
صفحه نمایش که متن سیاه را روی صفحه سفید نمایش میدهد و نه مثل متنهای معمولی درخشان روی صفحه سیاه
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com