English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
ingrowth U رویش درونی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
internal furnace U کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
shoot U رویش انشعابی رویش شاخه
shoots U رویش انشعابی رویش شاخه
dynamically U نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamic U نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
germination U رویش
ovular growth U رویش تخمک
excrescence U رویش ناهنجار
excrescences U رویش ناهنجار
orthotropism U رویش عمودی
intergrowth U رویش توام
vegetive U رویش کننده
excrescency U رویش ناهنجارنسوج
extroversion U رویش برونی
gigas U رویش بلند تر
mushroom growth U رویش تند
growing point U نقطه رویش
herbicide U مواد ضد رویش گیاه
herbicides U مواد ضد رویش گیاه
extroverts U دارای رویش برونی
extrovert U دارای رویش برونی
She is on familiar (intimate) terms with me. U با من رویش باز است
antiplant agent U عامل ضد رویش گیاهان
vegetative U روینده رویش کننده
germinative U وابسته به رویش تخم
cockles U رویش زگیل مانند
cockle U رویش زگیل مانند
pubescence U رویش مو درپشت زهار
endomorphism U رویش از روپوست درون دگرگونی
hyperostosis U رویش غیر طبیعی استخوان
endomorphy U رویش از روپوست درون دگرگونی
his face is p with small pox U رویش ازابله پرازچاله است
You can take it to the bank. <idiom> U میتوانی رویش حساب کنی! [اصطلاح]
You can bank on it! <idiom> U میتوانی رویش حساب کنی! [اصطلاح]
unipotent U دارای قدرت رویش در یک جهت یا بصورت یک سلول
I cannot look him in the face again. دیگر نمی توانم تو رویش نگاه کنم.
monomorphic or phous U دارای یک شکل ثابت در همه مدت رویش
prolotherapy U اصلاح وتر یا عضوی بوسیله کاهش رویش وتکثیر سلولی
micronucleus U یکی از دوهسته کوچکتر مرکزی مژه داران که رویش جانور را تحت کنترل دارد
palimpsest U نسخه خطی یا دست نوشتهای که نوشتهء روی ان پاک شده و دوباره رویش نوشته باشند
inmost U درونی
intestines U درونی
intrinsic U درونی
indoor U درونی
infelt U درونی
intestine U درونی
subjective U درونی
endogenous U درونی
inner U درونی
innermost U درونی
internal U درونی
in- U درونی
in- U :درونی
in U درونی
in U :درونی
inside U درونی
insides U درونی
interior U درونی
tumble home U خم درونی
civil U درونی
interiors U درونی
inward U درونی
internal inhibition U بازداری درونی
internal command U فرمان درونی
internal consistency U هماهنگی درونی
interior affairs U کارهای درونی
subjectivity U درونی بودن
interiority U درونی بودن
intercorrelation U وابستگی درونی
inner speech U گفتار درونی
inherent viscosity U گرانروی درونی
logarithmic viscosity number U گرانروی درونی
inmost thoughts U اندیشههای درونی
pore pressure U فشار درونی
inner loop U حلقه درونی
internal pressure U فشار درونی
inner shell electron U الکترون درونی
interflow U جریان اب درونی
internal conversion U تبدیل درونی
internal font U فونت درونی
internal force U نیروی درونی
internality U درونی بودن
intrados U قوس درونی
intrados springing line U پاطاق درونی
spring of intrados U پاطاق درونی
springing of soffit U پاطاق درونی
intrinsic approach U رهیافت درونی
aula U حیاط درونی
intrinsic motivation U انگیزش درونی
internal work U کار درونی
internal vibrator U لرزاننده درونی
internal temperature U دمای درونی
the inner layer U لایه درونی
internal friction U اصطکاک درونی
internal friction U سایش درونی
the inner layer U چینه درونی
internal phase U فاز درونی
in-fighting U کشمکش درونی
internal reflection U انعکاس درونی
internal secretion U ترشح درونی
archivolt U قوس درونی
loggia U ایوان درونی
inflow U ریزش درونی
cooptation U انتخاب درونی
internalizing U درونی کردن
endophasia U تکلم درونی
ductless gland U غده درونی
endogenous event U رویداد درونی
interpolations U براورد درونی
endoderm U پرده درونی
interior U درونی درون
interiors U درونی درون
dynamic U نیروی درونی
endocardium U پرده درونی دل
dynamically U نیروی درونی
pectoral U صدری درونی
pectorals U صدری درونی
indoor U درونی داخلی
innate U درونی چسبنده
bal badak U تیغ درونی پا
internalizes U درونی کردن
interpolation U براورد درونی
indravgnt U جریان درونی
internalised U درونی کردن
esoteric U رمزی درونی
internalization U درونی ساختن
entophyte U انگل درونی
internal energy U انرژی درونی
interoceptor U گیرنده درونی
enteroceptor U گیرنده درونی
internalising U درونی کردن
internalized U درونی کردن
internalises U درونی کردن
internalize U درونی کردن
midland U بین الارضین درونی
internalization U درونی یا باطنی کردن
autotelic U دارای قصد درونی
Internal energy U انرژی درونی [فیزیک]
mesophyll U بافت درونی برگ
inwarness U بطون درونی بودن
inherent [in] <adj.> U درونی [ماندگار] [ذاتی]
dynamic pressure U فشار محرکه درونی
psychogenesis U پیدایش نیروی درونی
sacrp U دیوار درونی خندق
scarp U دیوار درونی خندق
thermionic arc U قوس گرمیونایی درونی
inside berm U سکوی شیببر درونی
endocarp U حلقه درونی میوه
internal resisting moment U لنگر مقاوم درونی
enostosis U اماس درونی استخوان
internal sort U مرتب کردن درونی
internal hard disk U دیسک سخت درونی
internal torque U گشتاور نیروی درونی
endo arterities U اماس درونی شریان
endometritis U اماس درونی زهدان
internist U متخصص داروهای درونی
inner work function U انرژی خروج درونی
endosporium U غشاء درونی تخم
endospore U غشاء درونی تخم
internal consistency coefficient U ضریب همسانی درونی
endocarditis U اماس غشاء درونی دل
internal evidence U مدارک یاگواه درونی
endometrium U پرده درونی زهدان
endocrane U سطح درونی جمجمه
ontogeny U رشد شناسی تاریخچه رشد و رویش موجودات
internal ophthalmia U اماس درونی تخم چشم
escarp U سرازیری درونی خندق یاخاکریز
endoskeleton U استخوان بندی درونی حیوان
interoceptive U وابسته به انگیزش وتحریک درونی
insides U نزدیک به مرکز بخش درونی
endosarc U قسمت درونی سفیده سلول
internal modem U تلفیق و تفکیک کننده درونی
internal friction U مالش درونی سایش داخلی
endocardial U وابسته به پرده درونی دلhypoblast
inside U نزدیک به مرکز بخش درونی
extruded corner U [پیش آمدگی گوشه درونی]
integrated U مودمی که بخش درونی سیستم باشد
entoptics U شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
intramural U واقع در این سوی دیوارها درونی
auscultator U گوش کننده صداهای درونی بدن
field glass U عدسی درونی دوربین یاذره بین
to protect home industry U صنایع درونی را حفظ وتشویق کردن
sarcoid U زگیل یا جوش گوشتی رویش گوشتی
lock U همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
locks U همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
hotbeds U بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed U بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
intima U درونی ترین غشاء پوششی رگها و سایررباطهای بدن
gutters U فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
smoke consumer U اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
gutter U فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
hyprostosis U رویش غیر طبیعی استخوان کلفت شدگی استخوان برامدگی استخوان
proprioceptive U تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده
beta software U نرم افزاری که هنوز تمام آزمایش ها رویش تمام نشده و ممکن است هنوز مشکل داشته باشد
epicanthus U لایه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge. U روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
psychogenesis U ایجاددر اثر فعل وانفعالات درونی منشافعالیت ذهنی روان زایش
in plant U درحال رویش درحال رشد
Marxists U طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
Marxist U طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com