English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
in the clear <idiom> U رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
expansion bearing U تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
differential ailerons U ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
aught U هرچیزی
loose ends U انتهای شل هرچیزی
loose end U انتهای شل هرچیزی
palm U کف هرچیزی پهنه
palms U کف هرچیزی پهنه
crown U بالای هرچیزی
crowns U بالای هرچیزی
rinds U پوسته بیرونی هرچیزی
rind U پوسته بیرونی هرچیزی
petticoats U هرچیزی شبیه شلیته
petticoat U هرچیزی شبیه شلیته
broadsides U سطح پهن هرچیزی
w U هرچیزی بشکل حرف w
spindles U هرچیزی شبیه دوک
spindle U هرچیزی شبیه دوک
shoulders U هرچیزی شبیه شانه
shouldering U هرچیزی شبیه شانه
shoulder U هرچیزی شبیه شانه
shouldered U هرچیزی شبیه شانه
core U مغز ودرون هرچیزی
button U هرچیزی شبیه دکمه
buttoned U هرچیزی شبیه دکمه
spools U هرچیزی شبیه قرقره
spool U هرچیزی شبیه قرقره
nates U هرچیزی شبیه کفل
sheeting U هرچیزی بشکل ورقه
blade U هرچیزی شبیه تیغه
broadside U سطح پهن هرچیزی
buttoning U هرچیزی شبیه دکمه
steelyard U هرچیزی شبیه قپان
cores U مغز ودرون هرچیزی
knife edge U لبه تیز هرچیزی
knife-edge U لبه تیز هرچیزی
rattail U هرچیزی شبیه دم موش
knife-edges U لبه تیز هرچیزی
facture U عمل یا طریقه ساختن هرچیزی
crumbs U هرچیزی شبیه خرده نان
crumb U هرچیزی شبیه خرده نان
blinds U هرچیزی که مانع عبورنور شود
bolus U قطعه کوچک وگردی از هرچیزی
boat U کرجی هرچیزی شبیه قایق
backboard U تخته یا صفحهء پشت هرچیزی
boats U کرجی هرچیزی شبیه قایق
blind U هرچیزی که مانع عبورنور شود
blinded U هرچیزی که مانع عبورنور شود
bonnets U کلاهک دودکش سرپوش هرچیزی
blazing star U هرچیزی که موردتوجه دیگران باشد
bonnet U کلاهک دودکش سرپوش هرچیزی
bond U عهد ومیثاق هرچیزی که شخص رامقیدسازد
anathema U هرچیزی که مورد لعن واقع شود
what have you <idiom> U هرچیزی که شخص میخواهد و دوست دارد
insignia U علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی
stirrups U هرچیزی شبیه رکاب استخوان رکابی
world is one's oyster <idiom> U هرکس هرچیزی را میتواند بدست بیاورد
stirrup U هرچیزی شبیه رکاب استخوان رکابی
insigne U علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی
lancets U هرچیزی شبیه نیشتر پنجره نوک تیز
lancet U هرچیزی شبیه نیشتر پنجره نوک تیز
whiplash U هرچیزی شبیه شلاق ضربه یا تکان شلاقی
whiplashes U هرچیزی شبیه شلاق ضربه یا تکان شلاقی
tub U حمام فرنگی هرچیزی بشکل تغاهر شستشوکردن
tubs U حمام فرنگی هرچیزی بشکل تغاهر شستشوکردن
crow's foot هرچیزی بشکل پنجه کلاغ چین و چروک گوشه لب و چشم.
utilitarianism U بدی هرچیزی بسته بدرجه سودمندی ان برای عامه مردم است
waving U حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
wave U حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waves U حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waved U حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
feint U فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinted U فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinting U فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feints U فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
c U سومین حرف الفبای انگلیسی و غالب السنه غربی هرچیزی درمرتبه سوم
mouses U نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse U نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
route order U ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه
contributive U موجب
inducements U موجب
origin U موجب
origins U موجب
inducement U موجب
incurs U موجب
contributory U موجب
offeror U موجب
occasioned U موجب
incurred U موجب
occasioning U موجب
incurring U موجب
incur U موجب
causing U موجب
causes U موجب
whereby U که به موجب ان
cause U موجب
in conformity with U بر موجب
occasions U موجب
occasion U موجب
trackball U وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
stroking U حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
strokes U حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroked U حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroke U حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
cruising U سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruises U سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruised U سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
move off the ball U حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ
fish tailing U حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
cruise U سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
tape U وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
taped U وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
tapes U وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
effectuate U موجب شدن
sperms U موجب ایجادچیزی
sperm U موجب ایجادچیزی
thorns U موجب ناراحتی
thorn U موجب ناراحتی
cuse of a U موجب وحشت
to bring forth U موجب شدن
ill fated U موجب بدبختی
bring U موجب شدن
bringing U موجب شدن
like a red rag to the bull U موجب خشم
brings U موجب شدن
scourger U موجب بلا
pleasing U موجب مسرت
gratifying U موجب خوشنودی
affords U موجب شدن
entailing U موجب شدن
stumbling block U موجب لغزش
entailed U موجب شدن
affording U موجب شدن
stumbling blocks U موجب لغزش
entail U موجب شدن
entails U موجب شدن
afforded U موجب شدن
afford U موجب شدن
federal reserve system U سیستمی که به موجب ان
promibitive U موجب منع
conducive U موجب شونده
give rise to U موجب شدن
sufferance U سکوت موجب رضا
ulcerative U موجب تولید زخم
suspensor U موجب تعلیق نگاهدارنده
lactogenic U موجب ترشح شیر
incentive U اتش افروز موجب
evinced U موجب شدن برانگیختن
evincing U موجب شدن برانگیختن
drawing card U موجب جلب توجه
hysteroid U موجب اختناق رحمی
evinces U موجب شدن برانگیختن
hysterogenic U موجب اختناق رحمی
evince U موجب شدن برانگیختن
inotropic U موجب انقباض ماهیچه
incentives U اتش افروز موجب
sidesplitting U موجب تشنج پهلوها
peristrephic U گرداننده موجب گردش
smoke screen U موجب تاریکی وابهام
resolutive U محلل موجب فسخ
counter clockwise U حرکت عکس حرکت عقربههای ساعت
compound motion U حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
transfers U حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
transferring U حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
transfer U حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
flunks U چیدن موجب شکست شدن
scarecrows U ادمک سرخرمن موجب ترس
occasion U موجب شدن فراهم کردن
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
silert gives consent U خاموشی موجب رضا است
detractive U سبک کننده موجب کسرشان
haste makes waste U تعجیل موجب تعطیل است
reductase U دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
scarecrow U ادمک سرخرمن موجب ترس
inbreed U موجب شدن بوجود اوردن
flunking U چیدن موجب شکست شدن
ignominious U موجب رسوایی ننگ اور
inure U معتاد کردن موجب شدن
suspensory U موجب تعویق بیضه بند
motivating U انگیختن موجب و سبب شدن
motivate] U تحریک کردن موجب شدن
motivate U انگیختن موجب و سبب شدن
belly laughs U هر چیزی که موجب خنده شود
belly laugh U هر چیزی که موجب خنده شود
curiosity killed the cat <idiom> U فضولی هم موجب دردسرمی شود
motivates U انگیختن موجب و سبب شدن
lutenize U موجب ایجاد جسم زرد
inured U معتاد کردن موجب شدن
occasioned U موجب شدن فراهم کردن
occasioning U موجب شدن فراهم کردن
flunked U چیدن موجب شکست شدن
effecturate U موجب شدن انجام دادن
flunk U چیدن موجب شکست شدن
inuring U معتاد کردن موجب شدن
occasions U موجب شدن فراهم کردن
inures U معتاد کردن موجب شدن
motivated U انگیختن موجب و سبب شدن
To break a habit makes one ill. <proverb> U ترک عادت موجب مرض است .
abortionist کسی که موجب سقط جنین میشود
abortionists U کسی که موجب سقط جنین میشود
this act provoked my inquiry U این کار موجب پرسش من است
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com