English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (736 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
sentence U رای دادن محکوم کردن
sentences U رای دادن محکوم کردن
sentencing U رای دادن محکوم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
distresses U توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distress U توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
sentencing U محکوم کردن
condemns U محکوم کردن
condemning U محکوم کردن
sentences U محکوم کردن
condemn U محکوم کردن
sentence U محکوم کردن
adjudge U محکوم کردن
convicts U محکوم کردن
convicted U محکوم کردن
convict U محکوم کردن
belay U محکوم کردن
convicting U محکوم کردن
attaint U محکوم کردن
condemn U محکوم کردن افراد
condemning U محکوم کردن افراد
convict U محبوس محکوم کردن
condemnation U محکوم کردن اعتراض
convicted U محبوس محکوم کردن
convicts U محبوس محکوم کردن
convicting U محبوس محکوم کردن
condemns U محکوم کردن افراد
condemnations U محکوم کردن اعتراض
foredoom U ازپیش مقدر یا محکوم کردن
adjudged U داوری کردن محکوم کردن
adjudging U داوری کردن محکوم کردن
adjudges U داوری کردن محکوم کردن
disciplines U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
winning party U محکوم له
under sentence of U محکوم به
convicting U محکوم
doomed U محکوم
convicts U محکوم
object of judgment U محکوم به
recognizee U محکوم له
convict U محکوم
condemned U محکوم
liable U محکوم
judgement debt U محکوم به
convicted U محکوم
indgement debt U محکوم به
fey U محکوم
guilty U محکوم
losing party U محکوم علیه
sentenced U محکوم شده
judgement debtor U محکوم علیه
condemns U محکوم شدن
out of court U محکوم علیه
doom to death U محکوم بمرگ
judgment debt U محکوم به مالی
doomed U محکوم به فنا
convictive U محکوم کننده
condemnable U محکوم کردنی
condemner U محکوم کننده
Sentenced to death . U محکوم به مرگ
he was sentenced to death U محکوم بمرگ
under sentence of death U محکوم به اعدام
convicted to death U محکوم به اعدام
condemning U محکوم شدن
recognizor U محکوم علیه
under sentence of death U محکوم به مرگ
condemn U محکوم شدن
to be doomed U محکوم به فنا بودن
convicts U شخص مقصر و محکوم
convicted U شخص مقصر و محکوم
res judicata U قضیه محکوم بها
adjudicated case U قضیه محکوم بها
convicted to life imprisonment U محکوم به حبس ابد
to be ill-fated U محکوم به فنا بودن
sentenced to the lash U محکوم به خوردن شلاق
he got three months U به سه ماه حبس محکوم شد
guilty of fraud U محکوم به علت کلاهبرداری
lose the case U محکوم شدن در دعوی
convict U شخص مقصر و محکوم
convicting U شخص مقصر و محکوم
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
autre fois acquit U قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
docks U جای محکوم یازندانی در محکمه
docked U جای محکوم یازندانی در محکمه
conviction U محکوم یا مجرم شناخته شدن
I had no choice ( alternative ) but to marry her . U محکوم بودم که با اوازدواج کنم
dock U جای محکوم یازندانی در محکمه
convictions U محکوم یا مجرم شناخته شدن
We lost the case . We were convicted. U دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
debt of record U بدهی قانونی record of court محکوم به
death watch U پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
mugs U کتک زدن عکس شخص محکوم
self condemnation U محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
mug U کتک زدن عکس شخص محکوم
mugged U کتک زدن عکس شخص محکوم
mugging U کتک زدن عکس شخص محکوم
The court condemned the murderer to life imprisonment . U دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
Everybody condemned his foolish behaviour . U همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
sisyphus U سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
flying dutchman U ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
self condemned U محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
bill of attainder U لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
receivers U ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receiver U ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
ticket of leave U سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
finable U جریمه دار محکوم بدادن جریمه سزاوارجریمه
design U پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
designs U پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
brian kellogg U پیمانی که مبتکر ان بریان کلوگ وزیرخارجه امریکا در 8291 بودو امضا کنندگان ان جنگ را به عنوان وسیله حل اختلافات بین المللی محکوم و تحریم کردند
institutionalizing U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursuing U تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues U تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued U تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate U موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursue U تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
deportee U محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportees U محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
receive U اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receives U اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicating U اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicates U اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated U اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate U اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay U قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lays U قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
out lawry U طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
anneal U نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
to veer and heul U پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pay U جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying U جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays U جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
designate U انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
propagate U منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
mount U ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
designating U انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
propagates U منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagated U منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introduced U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
propagating U منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
compensate U تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introducing U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
designates U انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
introduces U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
connects U اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
compensated U تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introduce U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
connect U اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
compensates U تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set out U شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
statement U بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements U بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
to adjust U وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
hire U اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hiring U اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hires U اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
mounts U ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
quarter session U محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
attainder U سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
ammoniate U با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
giving U دادن پرداخت کردن
dispend U توزیع کردن دادن
to offer U تقدیم کردن [دادن]
discharges U مرخص کردن پس دادن
to give an enter tainment U مهمانی دادن یا کردن
staging U سوار کردن جا دادن
discharge U مرخص کردن پس دادن
give U دادن پرداخت کردن
gives U دادن پرداخت کردن
to serve out U بخش کردن دادن
recreate U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
suits U خواست دادن تعقیب کردن
empowers U وکالت دادن وکیل کردن
empowering U وکالت دادن وکیل کردن
to post up U مطلع کردن کامل دادن به
suited U وفق دادن جور کردن
do U انجام دادن کفایت کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com