English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
Other Matches
erects U برپا کردن
rig U برپا کردن
set up U برپا کردن
rigged U برپا کردن
rigs U برپا کردن
erecting U برپا کردن
erected U برپا کردن
erection U برپا کردن
erect U برپا کردن
emplacement U برپا کردن
erections U برپا کردن
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
set up U برپا کردن برپایی
wage U جنگ برپا کردن
waged U جنگ برپا کردن
to pull caps U هایهو برپا کردن
wages U جنگ برپا کردن
waging U جنگ برپا کردن
juryrig U برپا کردن موقت
re establish U دوباره برپا کردن
encamp U خیمه برپا کردن
encamped U خیمه برپا کردن
encamping U خیمه برپا کردن
encamps U خیمه برپا کردن
to raise a monument U برپا کردن بنای یادگاری
to cast a g. at something U نگ اه مختصری به چیزی انداختن
to put something on the shelf <idiom> U چیزی را به عقب انداختن
to put something into cold storage <idiom> U چیزی را به عقب انداختن
To cast a glance at something. U به چیزی چشم انداختن ( افکندن )
to p on one thing to another U چیزی را به چیز دیگر انداختن
ground U بنا کردن برپا کردن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
To operate something . U چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
to trash something [American E] U دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
to bin something U دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
to press the button U دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
afoot U برپا
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
rise and shine U فرمان برپا
raise U برپا داشتن
raises U برپا داشتن
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
foundering U برپا کننده موسس
founders U برپا کننده موسس
founder U برپا کننده موسس
foundered U برپا کننده موسس
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
an out match U مسابقهای که بیرون از زمین بازی خانگی برپا کنند
leet U دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
launching U انداختن پرت کردن
hurtling U پرت کردن انداختن
hurtle U پرت کردن انداختن
to set off U انداختن برابر کردن
launches U انداختن پرت کردن
slots U انداختن چفت کردن
to put by U دور انداختن رد کردن
launched U انداختن پرت کردن
tossed U پرت کردن انداختن
toss U پرت کردن انداختن
put U تعویض کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
tosses U پرت کردن انداختن
putting U تعویض کردن انداختن
tossing U پرت کردن انداختن
slot U انداختن چفت کردن
slotting U انداختن چفت کردن
launch U انداختن پرت کردن
puts U تعویض کردن انداختن
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
kid U دست انداختن مسخره کردن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
operates U اداره کردن راه انداختن
operated U اداره کردن راه انداختن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
operate U اداره کردن راه انداختن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
involves U گیر انداختن وارد کردن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
back U پشتی کردن پشت انداختن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
involving U گیر انداختن وارد کردن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
involve U گیر انداختن وارد کردن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com