English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rotation about a point U دوران دور یک نقطه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
fulcrum U نقطه دوران
vortex line U خطی که جهت ان در هر نقطه بر بردار دوران منطبق وخطوط مماس براین خط باجهت موضعی جریان موازی میباشند
rotation around [about] a point U دوران دور نقطه ای
Other Matches
junctions U محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junction U محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point U نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
business cycle U دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
control point U نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
Safavid period U دوران صفویه [اوج دوران شکوفایی فرش ایران که دیگر هرگز تکرار نشد. ایجاد کارگاه های بزرگ قالبافی اصفهان و کاشان تحولی شگرف به دنبال داشت و شاهکارهای آن هنوز در موزه های جهان جلوه گری می کند.]
foot spot نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
pull up point U نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
triple point U نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
bearing U موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
picture point U نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
ti;me to go U زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
pointillism U شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
line of vision U خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
free drop U برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
switching U مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
zeroes U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeros U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zero U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
approaches U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
load point U نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
approached U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
azimuth U موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
approach U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
marks U هدف نقطه اغاز نقطه فرود
mark U هدف نقطه اغاز نقطه فرود
pyramid spot U نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
flash point U نقطه الوگیری نقطه افروزش
crossing point U نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing points U نقطه تقاطع نقطه تلاقی
holding point U نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
roll in point U نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
litter relay point U نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
punctuation mark U علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation marks U علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
point-to-point connection U اتصال نقطه به نقطه
point to point network U شبکه نقطه به نقطه
pointillism U نقاشی نقطه نقطه
era U دوران
eras U دوران
vertigo U دوران
cycle U دوران
cycled U دوران
cycles U دوران
rotation U دوران
gyrations U دوران
gyration U دوران
periods U دوران
circulation U دوران
circulations U دوران
period U دوران
swimming U دوران
break up point U نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
rotation about a line U دوران دور یک خط
lucid interval U دوران افاقه
space age U دوران کیهان
sense of rotation U جهت دوران
qyaternary U دوران چهارم
circulations U دوران خون
angle of rotation U زاویه دوران
plane of rotation U سطح دوران
aftertime U دوران پیری
wartime U دوران جنگ
climacteric U دوران یائسگی زن
off season U در دوران کم کاری
off season U در دوران کسادی
rotated U دوران کردن
lives U دوران زندگی
life U دوران زندگی
rotation U چرخش دوران
rotates U دوران کردن
rotate U دوران کردن
paleozoic U دوران اول
race U دوران مسیر
raced U دوران مسیر
races U دوران مسیر
distance between centers U طول دوران
dizzy U دچار دوران سر
stound U دوران درد
the whirligig of fashion U دوران دایمی مد
revolution U دوران شورش
revolution U چرخش دوران
till in old [great] age U تا در دوران سالمندی
circulation U دوران خون
wifehood U دوران زوجیت
peacetime U دوران صلح
axis of rotation U محور دوران
revolutions U دوران شورش
revolutions U چرخش دوران
rotation U دوران گردش بدور
jumped-up U تازه به دوران رسیده
geriatrician U امراض دوران پیریgyrfalcon
golden age U دوران رونق و رفاه
obligated tour U دوران مشمولیت وفیفه
vertiginous U سرگیجهای دوران کننده
revolution U دور دوران کامل
geriatrist U امراض دوران پیری
geocentric U دوران زمین مرکزی
golden ages U دوران رونق و رفاه
off season U وابسته به این دوران
instantaneous center of rotation U مرکز دوران لحظهای
seasons U دوران چاشنی زدن
revolutions U دور دوران کامل
season U دوران چاشنی زدن
circulatory U مربوط یه دوران خون
seasoned U دوران چاشنی زدن
azoic U دوران ماقبل تاریخ
rotational U دوران گردش بدور
iceman U یخی بستر دوران یخ
spinning U چرخش [گردش] [دوران ]
gyrated U چرخ زدن دوران داشتن
peripheral course U دوران پیش دانشگاهی نظامی
rotation about ... U دوران دور ... [محوری یا جایی]
protectorates U دوران حکومت کرامول درانگلستان
protectorate U دوران حکومت کرامول درانگلستان
retrograde U دوران در خلاف جهت معمول
whirls U چرخش یا دوران جریان سیال
whirling U چرخش یا دوران جریان سیال
whirled U چرخش یا دوران جریان سیال
Early Christian architecture U سبک معماری دوران مسیحیت
whirl U چرخش یا دوران جریان سیال
gyrating U چرخ زدن دوران داشتن
gyrate U چرخ زدن دوران داشتن
gyrates U چرخ زدن دوران داشتن
anthropic U مربوط به دوران پیدایش انسان
yaw U دوران هواپیما حول محورقائم
age earnings profile U برنامه درامد در دوران زندگی
Victoriana U وابسته به دوران ملکه ویکتوریا
yawed U دوران هواپیما حول محورقائم
mesozoic era U دوران دوم زمین شناسی
unemployment benefit U کمک دریافتی در دوران بیکاری
Difficult times lie ahead. U دوران سختی درپیش است
The whirligig of time revolves. U دوران دایمی زمان می چرخد.
whirligig of something U دوران دایمی [اصطلاح مجازی]
long run period U دوران محاسبه بلند مدت
roll U دوران حول محور طولی غلطش
Pre-Raphaelites U هر نقاش ایتالیایی پیش از دوران رافائل
Pre-Raphaelite U هر نقاش ایتالیایی پیش از دوران رافائل
period U منتهادرجه دوران مربوط به دوره بخصوصی
lathe center U مرکز یا محور دوران ماشین تراش
periods U منتهادرجه دوران مربوط به دوره بخصوصی
It reminds me of my schooldays . U مرا بیاد دوران مدرسه می اندازد
hallstatt U وابسته به دوران قبل از عصراهن اروپا
We are living in the age of mass communication. U ما در دوران ارتباطات جمعی زندگی می کنیم.
paleontology U مبحث زیست شناسی دوران قدیم
paleocene U قسمتی از دوران سوم زمین شناسی
twisting U دوران حول محور افقی پیچش
lying in U دوران استراحت ونقاهت بعداز زایمان
rolled U دوران حول محور طولی غلطش
rolls U دوران حول محور طولی غلطش
vorticity U میزان برداری دوران موضعی سیال
twists U دوران حول محور افقی پیچش
twist U دوران حول محور افقی پیچش
banks U دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
quadrangles U حیاط یافضای بزرگ که دوران ساختمان باشد
dog days U چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
Edwardian U معماری دوران ادوارد اول و دوم وسوم
Edwardian U ادبیات و هنر و مد لباس دوران ادوارد هفتم
quadrangle U حیاط یافضای بزرگ که دوران ساختمان باشد
bank U دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
lie U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
rhythm method U روش تنظیم خانواده از راه شناخت دوران باروری زن
golden age U دوران طلایی که در آن بشر شاد و سعادتمند و معصوم بود
golden ages U دوران طلایی که در آن بشر شاد و سعادتمند و معصوم بود
mastodon U پستانداری شبیه فیل که در دوران الیگوسن وپلیستوسن میزیسته
ornithopter U هواپیمایی که در ان بالهاحول محوری نوسان میکنندولی دوران نمیکنند
paleontologist U ویژه گر زیست شناسی دوران قدیم یا کهنه سنگی
pinning U میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
autumns U برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
hunger cloth U پرده روی صلیب ومجسمه ها [دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
pinned U میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
wheel mode U ماهواره یا بخشی از ان که اغلب با سرعت کم بمنظورپایدارسازی وضعیت دوران میکند
pin U میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
disturbing moment U گشتاوری که در جهت دوران هواپیما حول یک محور بر ان اثر میکند
autumn U برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
shamanism U پیروی از عقاید جادوگران وکاهنان دوران اولیه تمدن بشر
rotor incidence U زاویه بین سطوح عمود برمحور دوران و باد نسبی
lenten veil U پرده روی صلیب ومجسمه ها [دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
inertia welding U جوشکاری توسط دوران سریع و فشار بین سطوح تماس
speckle U نقطه نقطه یا خال خال کردن
polkadot U طرح نقطه نقطه خال خال
pitch speed U حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
dendrochronology U دوران شناسی و مطالعه قدمت محیط از روی حلقههای متشکله در چوب درختان
sabbatical year U در دوران یهودیان باستان سال هفتم که طی آن زمین را آیش می کردند و بدهکاران را می بخشیدند
probation officer U ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officers U ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
pitch control U کنترل دوران هواپیما حول محور عرضی در هواپیماهای عمود پروازو در سرعت نسبی کم یا صفر
new deal U روش سیاسی جدیدی که از دوران روزولت اعمال ان از طرف دولت ایالات متحده امریکا شروع شد
wheel satellite U ماهوارهای که بصورت دایرهای ساخته شده و معمولابرای پایداری وضعیت یا واردساختن گرانش ساختگی به سرنشینان دوران میکند
gyro U برای نشان دادن یا اندازه گیری حرکت زاویهای پایه خودحول یک یا دو محور عمود برمحور دوران بهره میگیرد
constant speed propeller U ملخی که سیستم کنترل ان دارای یک گاورنر و یک فیدبک بوده و گام ملخ را به منظورثابت نگه داشتن سرعت دوران تنظیم میکند
low cycle fatigue U خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
rate integration gyro U ژایرویی با یک درجه ازادی که محور خروجی ان با مایع چسبناکی به محور دوران متصل شده
combustion starter U مکانیزمی که در ان احتراق یک سوخت ترکیب سوخت و هواانرژی لازم برای شروع دوران موتور را تامین میکند
coriolis effect U پاسخهای فیزیولوژیکی شخصی که داخل یک محفظه در حال دوران در هر جهت بجز جهت موازی با محورهادرحال حرکت است
vane pump U خانواده وسیعی از پمپهای سیالات که در ان سطوح تخت در محفظههای خارج ازمرکز دور تا دور شفت گردنده دوران میکنند
ice point U نقطه یخ
ice melting point U نقطه یخ
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com