English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
leave (let) well enough alone <idiom> U دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
So much for theory! <idiom> U به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
Enough has been said! U به اندازه کافی گفته شده!
I'm old enough to take care of myself. U من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
quantize U با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
measure U 1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
dimensioning U تعریف اندازه چیزی
proportion U اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
proportions U اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
valuing U آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
values U آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
value U آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
proportion U اندازه چیزی در برابر با دیگران
calibrated U قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrates U قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrating U قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrate U قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
let it rip <idiom> U انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to tax someone [something] U بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
dipstick U میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipsticks U میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
processor U ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
well-to-do <idiom> U پول کافی برای امرار معاش کردن
attention U توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attentions U توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
touch football U نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
width U اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
decarburizing U گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
angle U اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angles U اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
zahn cup U محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
If the cap fit,wear it. <proverb> U اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
typeface U اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typefaces U اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
analogues U نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
orifice meter U روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
analogue U نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analog U نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
shoots U زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot U زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
size U به اندازه کردن
sizes U به اندازه کردن
good [sufficient] <adj.> U کافی
sufficient <adj.> U کافی
sufficing <adj.> U کافی
enow U کافی
sufficient U کافی
enough U کافی
adequate <adj.> U کافی
acceptable <adj.> U کافی
adequate U کافی
adequate کافی
satisfactory <adj.> U کافی
superpurgation U بی اندازه ازکار کردن
measure U اندازه گیری کردن
vary infinitely U بی اندازه تغییر کردن
to take measures U اندازه گیری کردن
gauge=gage U اندازه کردن اشل
to a agarment to the body U جامهای را اندازه تن کردن
gage U اندازه وسیله اندازه گیری
gage U اندازه گیر اندازه گرفتن
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
reach U کافی بودن
suffices U کافی بودن
sufficing U کافی بودن
leisure U وقت کافی
inadequate U غیر کافی
scantiest U غیر کافی
scanty U غیر کافی
suffice U کافی بودن
skimping U غیر کافی
plenty of rain U باران کافی
suffice U کافی بودن
sufficient U مقدار کافی
last [be enough] U کافی بودن
skimped U غیر کافی
Nothing more, thanks. کافی است.
skimp U غیر کافی
run short <idiom> U کافی نبودن
necessary and sufficient U لازم و کافی
sufficient condition U شرط کافی
inextenso U بطول کافی
scantier U غیر کافی
adequately U بقدر کافی
due care U مراقبت کافی
be sufficient U کافی بودن
be enough U کافی بودن
be adequate U کافی بودن
sufficiently <adv.> U بقدر کافی
adequately [sufficiently] <adv.> U بقدر کافی
sufficient conditions U شرایط کافی
sufficed U کافی بودن
skimps U غیر کافی
size U 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
sizes U 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
burdens U بار کردن به اندازه فرفیت
to fit U برازاندن [اندازه کردن] جامه
margins U مشخص کردن اندازه و حاشیه
margin U مشخص کردن اندازه و حاشیه
to set a U اندازه گرفتن باطل کردن
burden U بار کردن به اندازه فرفیت
stack up U جمع کردن اندازه گرفتن
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
sufficient condition U شرط کافی [ریاضی]
inadequately U بطور غیر کافی
he is short of hands U کارگر کافی ندارد
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
insufficiently U بطور غیر کافی
voteless U بدون رای کافی
incompetent U غیر کافی ناشایسته
well educatd U دارای تحصیلات کافی
to have plenty of time U وقت کافی داشتن
enough U باندازهء کافی نسبتا
not a leg to stand on <idiom> U مدرک کافی نداشتن
sufficiency U قابلیت مقدار کافی
well paid U دارای حقوق کافی
prima facie evidence U مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
meter U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
meters U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
metre U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
to fit a dress on somebody U جامه ای را برای کسی اندازه کردن
live up to one's income U به اندازه درامد خود خرج کردن
metres U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
working ball U گوی با سرعت و چرخش کافی
in short supply <idiom> U نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
dozing U مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozes U مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed U مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze U مقدار کافی از یک دارو خوراک
It is not deep enough. U باندازه کافی گود نیست
straw boss U [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
overwind U بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
minimise U کوچک کردن پنجره برنامه به اندازه یک نشانه
caught short <idiom> U پول کافی برای پرداخت نداشتن
adequately U باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
underdeveloped U رشد کافی نیافته عقب افتاده
He has not enough experience for the position. U برای اینکار تجربه کافی ندارد
put the question U مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
end in itself <idiom> U مکان کافی برای راحت بودن
underfeed U غذای غیر کافی خوردن یا دادن
he had a good supply of coal U زغال سنگ کافی ذخیره کرده
meters U اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
size U سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
metres U اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
metre U اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
sizes U سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
meter U اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
on easy street <idiom> U پول کافی برای زندگی راحت داشتن
My tea is not cool enough to drink. U چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
halving adjustment U تنظیم نیم حبابها به منظورتراز کردن دستگاههای اندازه گیر
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is that enough to be a problem? U آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
Is there enough time to change trains? U آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
batch U اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
batches U اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
The room is bare of furniture . U این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
pillows U صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillow U صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
gauge U اندازه اندازه گیر
gauges U اندازه اندازه گیر
gauged U اندازه اندازه گیر
liberal gift U بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
So much for that. <idiom> U اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
bottoming reamer U وسیلهای برای میزان و بزرگ ردن سوراخ به اندازه دلخواه بدون کج کردن لبه ها
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com