Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
nerve bundle
U
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle
U
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
cingulum
U
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
cingulum bundle
U
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
Other Matches
nerves
U
رشته عصبی
nerve
U
رشته عصبی
neurons
U
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neuron
U
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
tract
U
دسته تار عصبی
tracts
U
دسته تار عصبی
neuritis
U
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation
U
ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia
U
درد عصبی مرض عصبی
null
U
رشته یا حروفی که حرف null دارد برای بیان انتهای رشته
fill
U
حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
fills
U
حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
thready
U
رشته رشته باصدای باریک
fibrillation
U
رشته رشته سازی
threads
U
رشته رشته شدن
thread
U
رشته رشته شدن
fiberize
U
رشته رشته کردن
v , series
U
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
mounting
U
دسته و پشت بند دسته شمشیر
universal
U
قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
nosegay
U
دسته گل یایک دسته علف
lorgnettes
U
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnette
U
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
abnerval
U
عصبی
overwrought
U
عصبی
neurogram
U
رد عصبی
on pins and needles
<idiom>
U
عصبی
keyed up
<idiom>
U
عصبی
engram
U
رد عصبی
nervous
U
عصبی
twitchy
U
عصبی
neurotic
U
عصبی
nervelessness
U
بی عصبی
neural
U
عصبی
uptight
U
عصبی
shocks
U
حمله عصبی
Relax!
U
عصبی نشو!
shocked
U
حمله عصبی
shock
U
حمله عصبی
nerve block
U
وقفه عصبی
nerve cell
U
یاخته عصبی
interneural
U
داخل عصبی
nerve cell
U
سلول عصبی
nerve center
U
مرکز عصبی
interneuron
U
داخل عصبی
nerve current
U
جریان عصبی
nerve deafness
U
کری عصبی
neural bond
U
پیوند عصبی
neural circuit
U
مدار عصبی
neural conduction
U
رسانش عصبی
neural discharge
U
تخلیه عصبی
neural induction
U
القای عصبی
neural lesion
U
ضایعه عصبی
neural network
U
شبکه عصبی
neural reverbration
U
ارتعاش عصبی
neural satiation
U
اشباع عصبی
neurocyte
U
یاخته عصبی
neural arc
U
قوس عصبی
nervelessly
U
از روی بی عصبی
nerve tissue
U
بافت عصبی
willies
U
حمله عصبی
nerve ending
U
پایانه عصبی
nerve fibre
U
تار عصبی
neurofibril
U
تار عصبی
nerve impulse
U
تکانه عصبی
lose temper
<idiom>
U
عصبی شدن
nerve path
U
گذرگاه عصبی
nerve plexus
U
شبکه عصبی
neuritis
U
التهاب عصبی
neuroplexus
U
شبکه عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
U
عصبی بودن
neuralgia
U
درد عصبی
neurons
U
یاخته عصبی
nervous systems
U
دستگاه عصبی
nervous system
U
دستگاه عصبی
psychochemical agent
U
گاز عصبی
psychochemical agent
U
عامل عصبی
causalgia
U
سوزش عصبی
ganglion
U
غده عصبی
plexus
U
شبکه عصبی
neuron
U
یاخته عصبی
anorexia nervosa
U
بی اشتهایی عصبی
visceral nervous system
U
دستگاه عصبی احشایی
tense
U
عصبی وهیجان زده
tensed
U
عصبی وهیجان زده
tenser
U
عصبی وهیجان زده
tenses
U
عصبی وهیجان زده
tensing
U
عصبی وهیجان زده
tensest
U
عصبی وهیجان زده
neuropsychiatric
U
درمان روانی عصبی
jittery
U
وحشت زده و عصبی
neurotic
U
دچار اختلال عصبی
neuropath
U
دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination
U
هماهنگی عصبی- عضلانی
on edge
<idiom>
U
خیلی عصبی وخشمگین
sympathetic nervous system
U
دستگاه عصبی سمپاتیک
neuropsychiatric
U
مرض روانی و عصبی
hysteria
U
هیستری حمله عصبی
neuroblast
U
یاخته رویانی عصبی
neuroptera
U
حشرات عصبی الجناح
reciprocal innervation
U
تحریک عصبی تقابلی
autonomic nervous system
U
دستگاه عصبی نباتی
bradyarthria
U
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
commissure
U
بافت عصبی رابط
anorexic
U
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
unipolar
U
سلولهای عصبی یک قطبی
nerve agent
U
عامل شیمیایی عصبی
neurogenic
U
دارای ریشه عصبی
commissural fibres
U
رشتههای عصبی رابط
cns
U
دستگاه عصبی مرکزی
neurotransmitter
U
انتقال دهنده عصبی
discharge
U
شلیک عصبی تخلیه
preganglionic
U
قبل از عقده عصبی
discharges
U
شلیک عصبی تخلیه
parabiosis
U
وقفه رسانش عصبی
parasympathetic nervous system
U
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
vegetative nervous system
U
دستگاه عصبی نباتی
conceptual nervous system
U
دستگاه عصبی فرضی
sierra
U
رشته کوه تیز ودندانه دار رشته جبال تیز ودندانه دار
neurogenic
U
ایجاد کننده بافت عصبی
oxime
U
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
tie up in knots
<idiom>
U
کسی را عصبی ونگران کردن
neurocirculatory asthenia
U
ضعف عصبی- گردش خونی
sympathetic nervous system
U
دستگاه عصبی خود کار
liminal
U
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
psychoneural parallelism
U
توازی نگری روانی- عصبی
autonomic
U
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
ans
U
دستگاه عصبی خود مختار
autonomic nervous system
U
دستگاه عصبی خود مختار
dendrite
U
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
preganglionic
U
وابسته به جلو عقده عصبی
commissurotomy
U
برداشتن بافت عصبی رابط
nervous
U
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
troop
U
دسته دسته شدن
in detail
U
مفصلا دسته دسته
windrow
U
دسته دسته کردن
trooping
U
دسته دسته شدن
sorted
U
دسته دسته کردن
groups
U
دسته دسته کردن
group
U
دسته دسته کردن
scores of people
U
دسته دسته مردم
sort
U
دسته دسته کردن
shoals of people
U
دسته دسته مردم
streams of people
U
دسته دسته مردم
regiments
U
دسته دسته کردن
regiment
U
دسته دسته کردن
they came in bands
U
دسته دسته امدند
sorts
U
دسته دسته کردن
trooped
U
دسته دسته شدن
sects
U
دسته دسته مذهبی
assort
U
دسته دسته شدن
assort
U
دسته دسته کردن
distribute
U
دسته دسته کردن
classify
U
دسته دسته کردن
sect
U
دسته دسته مذهبی
solar plexus
U
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
psychoneurosis
U
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic
U
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuromuscular
U
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
parasympathetic
U
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
parasympathetic
U
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
gray matter
U
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
aeroneurosis
U
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
U
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
coaction
U
عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
to form into groups
U
دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
to work oneself up
U
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up
U
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminally
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
limen
U
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
neural net
U
مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism
U
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase
U
تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
catena
U
رشته
ghaut
U
رشته
ranged
U
رشته
range
U
رشته
artery
U
رشته
arteries
U
رشته
filament
U
رشته
filaments
U
رشته
tatter
U
رشته رشته
seriated
U
رشته رشته
strand
U
رشته
strands
U
رشته
coneatenation
U
رشته
fiber
U
رشته
threads
U
رشته
chain
U
رشته
chains
U
رشته
thread
U
رشته
filaria
U
رشته
reeve
U
رشته
ranges
U
رشته
funicle
U
رشته
sequences
U
رشته
series
U
رشته
unifilar
U
یک رشته
suite
U
رشته
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com