English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1072 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
cohabitation U زندگی باهم
cohabited U باهم زندگی کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
chum U باهم زندگی کردن
chums U باهم زندگی کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
egg and dart U تخم مرغ ونیش
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
it is impossible to live there U نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. U ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
lead a dog's life <idiom> U زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
simoltaneously U باهم
simultaneously U باهم
concerted U باهم
conjointly U باهم
simoltaneous U باهم
inchorus U باهم
together U باهم
jointly U باهم
vis-a-vis U باهم
vis a vis U باهم
concurrently U باهم
at once U باهم
tutti U باهم
one with a U باهم
to act jointly U باهم کارکردن
coincide U باهم رویدادن
collaborate U باهم کارکردن
coexists U باهم زیستن
coexisting U باهم زیستن
coexisted U باهم زیستن
one anda U همه باهم
to work together U باهم کارکردن
coexist U باهم زیستن
coincided U باهم رویدادن
coincides U باهم رویدادن
coinciding U باهم رویدادن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
concomitancy U باهم بودن
coadunate U باهم روییده
all at once U همه باهم
collaborating U باهم کارکردن
cooperate U باهم کارکردن
cowork U باهم کارکردن
interweave U باهم امیختن
interweaves U باهم امیختن
interweaving U باهم امیختن
interwove U باهم امیختن
collocation U باهم گذاری
kissing kind U باهم دوست
collaborated U باهم کارکردن
to be together U باهم بودن
collaborates U باهم کارکردن
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
combining U باهم پیوستن
to grow together U باهم پیوستن
combines U باهم پیوستن
combine U باهم پیوستن
to huddle together U باهم غنودن
We went together . U باهم رفتیم
to keep company U باهم بودن
to whip in U باهم نگاهداشتن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
coact U باهم نمایش دادن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
interchanges U باهم عوض کردن
interchanged U باهم عوض کردن
interchange U باهم عوض کردن
to grow into one U باهم یکی شدن
to be good pax U باهم دوست بودن
intercommon U باهم شرکت کردن
interwed U باهم پیوند کردن
to bill and coo U باهم غنج زدن
grades U جورکردن باهم امیختن
they had words U باهم نزاع کردند
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
correlation U بستگی دوچیز باهم
coapt U باهم جور امدن
coapt U باهم متناسب شدن
coexistent U باهم زیست کننده
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
grade U جورکردن باهم امیختن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
to keep friends U باهم دوست ماندن
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
cross fertilize U باهم پیوند زدن
interchanging U باهم عوض کردن
to grow together U باهم یکی شدن
to keep company U باهم امیزش کردن
symmetrize U باهم قرینه کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
splicing U باهم متصل کردن
to hang together U باهم مربوط بودن
splices U باهم متصل کردن
spliced U باهم متصل کردن
splice U باهم متصل کردن
impacted U باهم جمع شده
sums U باهم جمع کردن
impacted U باهم جوش خورده
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
confuse U باهم اشتباه کردن
sum U باهم جمع کردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
add U جمع زدن باهم پیوستن
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
adding U جمع زدن باهم پیوستن
adds U جمع زدن باهم پیوستن
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
col U پیشوند بمعانی باو باهم
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
They are poles apart. U یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
mutton chop U دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
autogenesis U ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
concatenate U دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
I often confuse the twin brothers . U من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
omnim gatherum U امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
to date U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
1 and 2 are poles apart. <idiom> U ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
to go out U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
tragi comedy U نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
homogamic U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
polymerize U باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
homogamous U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
drawbore U کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
scarf weld U جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
concatenate U بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
tristimulus values U مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
lifelines U خط زندگی
wile a U در زندگی
existence U زندگی
lifeline U خط زندگی
existences U زندگی
eau de vie U اب زندگی
lives of great men U زندگی
habitance U زندگی
habitancy U زندگی
lives U زندگی
living U زندگی
life U زندگی
togetherness U زندگی با هم
vivification U زندگی
vita U زندگی
diptych U دولوحی که باهم بوسیله لولایی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده
logogram U چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
logograph U چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
liveable U قابل زندگی
married life U زندگی زناشویی
life style U سبک زندگی
marriage life U زندگی زناشویی
sentience U زندگی فکری
life sustenance U گذران زندگی
lifeway U طرز زندگی
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com