English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
at another time U در زمان دیگری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
worded U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
intermediate U مجموعه رکوردهایی که حاوی دادههای پردازش شده هستند که در زمان دیگری برای تکمیل کار استفاده می شوند
double U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled up U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
compiler U اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
Other Matches
subrogate U بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode U کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letter U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letters U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy U چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM U فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
countersignature U امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
seek time U زمان جستجو زمان طلب
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
present U زمان حاضر زمان حال
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
presents U زمان حاضر زمان حال
presented U زمان حاضر زمان حال
presenting U زمان حاضر زمان حال
read time U زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
times U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
imprescriptible U وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation U پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time U خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle U زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period U زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
early time U زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
short cycle annealing U سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
cryptoperiod U زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
tenses U زمان فعل تصریف زمان فعل
tense U زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser U زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest U زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing U زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed U زمان فعل تصریف زمان فعل
tother U دیگری
t' other U دیگری
another U دیگری
third U به دیگری
thirds U به دیگری
in turn <idiom> U یکی پس از دیگری
follow suit <idiom> U از دیگری تقلیدکردن
We have no other way (alternative). U را ه دیگری نداریم
consecutively U یکی پس از دیگری
common of pasturage U حق چرادرزمین دیگری
others U متفاوت دیگری
onother's money U پول دیگری
other U متفاوت دیگری
at second hand U از قول دیگری
heteronomous U پیروقانون دیگری
angular velocity sight U زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
serially U یکی پس از دیگری یا در سری
personifying U رل دیگری بازی کردن
release U اعراض از حق به نفع دیگری
transplants U درجای دیگری نشاندن
released U اعراض از حق به نفع دیگری
releases U اعراض از حق به نفع دیگری
personify U رل دیگری بازی کردن
transplanting U درجای دیگری نشاندن
transplanted U درجای دیگری نشاندن
impersonating U خودرابجای دیگری جا زدن
predecease U قبل از دیگری مردن
transplant U درجای دیگری نشاندن
sequentially U یکی پس از دیگری به ترتیب
ratio U نسبت یک عدد به دیگری
impersonate U خودرابجای دیگری جا زدن
ratios U نسبت یک عدد به دیگری
impersonates U خودرابجای دیگری جا زدن
predecease U مرگ قبل از دیگری
transports U انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting U انتقال از یک مسیر به دیگری
subtraction U کم کردن یک عدد از دیگری
transported U انتقال از یک مسیر به دیگری
transport U انتقال از یک مسیر به دیگری
shuffle off U بدوش دیگری گذاردن
impersonated U خودرابجای دیگری جا زدن
personified U رل دیگری بازی کردن
pestiferous U فاسدکننده اخلاق دیگری
personifies U رل دیگری بازی کردن
alternately U تغییر از یکی به دیگری
i had no a U چاره دیگری نداشتم
another kettle of fish <idiom> U کاملا متفاوت از دیگری
another U کسی [چیز] دیگری
i had no a U شق دیگری نبودکه اختیارکنم
metonymy U ذکرکلمهای بمنظور دیگری
copycat <idiom> U تقلید از شخص دیگری
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> U دنبال روی دیگری
let a praise thee U بگذارد دیگری تورابستاید
heteronomy U پیروی از قانون دیگری
assumpsit U تقبل دیون دیگری
it is of a different kind U قسم دیگری است
breach of a close U تجاوز به ملک دیگری
breach of close U تجاوز به ملک دیگری
one country or another U این یا یک کشور دیگری
convert U تغییر چیزی به دیگری
highbinder U جاسوس یا مراقب دیگری
converted U تغییر چیزی به دیگری
to feel for another U برای دیگری متاثرشدن
detinue U ضبط مال دیگری
eye baby U دیگری که به او نگاه میکند
converting U تغییر چیزی به دیگری
converts U تغییر چیزی به دیگری
one after a U یکی درپی دیگری
take the words out of someone's mouth <idiom> U حرف دیگری راقاپیدن
through the grapevine <idiom> U از اشخاص دیگری پرسیدن
new person <idiom> U شخص دیگری شدن ،بهترشدن
right of way U حق عبور از روی ملک دیگری
rephrasing U به طرز دیگری بیان کردن
inherit U وارث شدن از دیگری گرفتن
outdistancing U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistances U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
rephrases U به طرز دیگری بیان کردن
to shift a burden U کاری رابدوش دیگری گذاشتن
rub off <idiom> U به شخص دیگری انتقال دادن
put words in one's mouth <idiom> U چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
rephrase U به طرز دیگری بیان کردن
outdistanced U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
rephrased U به طرز دیگری بیان کردن
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
outdistance U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
throw down the gauntlet <idiom> U به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
rights of way U حق عبور از روی ملک دیگری
girlfriends U زنی که دوست زن دیگری است
to t. U بحقوق دیگری تجاوز کردن
matches U تنظیم ثبات معادل با دیگری
match U تنظیم ثبات معادل با دیگری
relocation U انتقال به محل دیگری ازحافظه
delays U یچ بسته به دیگری عبور میکند
unless you are otherwise engaged U اگر کار دیگری نداری
unless otherwise agreed U اگر توافق دیگری نباشد
delaying U یچ بسته به دیگری عبور میکند
to connect with a flight U به پرواز [دیگری] وصل شدن
impersonation U نقش دیگری رابازی کردن
transfusable U قابل تزریق در جسم دیگری
girlfriend U زنی که دوست زن دیگری است
drag in <idiom> U پا فشاری روی موضوع دیگری
vicariousness U خود را به جای دیگری گذاشتن
sublease U به مستاجر دیگری اجاره دادن
vicarious authority U اختیار از طرف دیگری نمایندگی
transmutation U تبدیل عنصری بعنصر دیگری
suffragan U تابع منطقه یاقسمت دیگری
inherits U وارث شدن از دیگری گرفتن
inheriting U وارث شدن از دیگری گرفتن
transubstantiate U بجسم دیگری تبدیل کردن
transfusible U قابل تزریق در جسم دیگری
delay U یچ بسته به دیگری عبور میکند
direct objects U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
proxy U بنمایندگی دیگری رای دادن
common of piscary U حق ماهی گیری درابهای دیگری
hold at disposal U در اختیار دیگری نگهداری کردن
ghostwrite U بنام شخص دیگری نوشتن
overlaps U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
vests U واگذاری حقی یامالی به دیگری
vest U واگذاری حقی یامالی به دیگری
augmenter U مقداری که به دیگری اضافه میشود
are these a more apples U هیچ سیب دیگری هست
personifier U مجسم کننده شخصیت دیگری
indirect objects U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objecting U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
rehousing U به جای دیگری اسکان دادن
objected U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objects U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
he took a different view U نظریه دیگری اتخاذ کرد
overlap U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
object U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
personator U کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
overlapped U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
passing off U به اسم دیگری معامله کردن
message U اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
relative U آنچه با دیگری مقایسه شود
be a carbon copy <idiom> U دقیقا مثل دیگری بودن
pur autre vie U برای مدت عمر دیگری
transmissions U ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
i have no other place to go U جای دیگری ندارم که بروم
reword U باواژههای دیگری بیان کردن
globally U را با دیگری در متن عوض میکند
global U را با دیگری در متن عوض میکند
multiplicand U عددی که در دیگری ضرب شود
to be moved to another school U به آموزشگاه دیگری فرستاده شدن
staged U اجرای به ترتیب یکی پس از دیگری
interrupts U حرف دیگری را قطع کردن
interrupting U حرف دیگری را قطع کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com