English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
You can be sure of that! U در این مورد تو می توانی مطمئن باشی!
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Could you watch my bag [for me] until I get back? U آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
A meddler . a busybody . Nosey parker. U فضول باشی
chief rabbi U خاخام باشی
colonel U مین باشی
colonels U مین باشی
sergeants U یوزباشی وکیل باشی
sergeant U یوزباشی وکیل باشی
tantivy U جانم باشی بتاخت
ambidexterity U دو سو توانی
impuissance U نا توانی
infirmity U نا توانی
equipotentiality U هم توانی
ambidextrality U دو سو توانی
the morning hour has gold in its mouth <proverb> U سحرخیز باش تا کامروا باشی
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb> U سحرخیز باش تا کامروا باشی
save one's breath <idiom> U به صرفت است که ساکت باشی
power function U تابع توانی
power spectrum U طیف توانی
power law U قانون توانی
exponential curve U منحنی توانی
The early bird gets the worm. <proverb> U سحر خیز باش تا کامروا باشی.
Can you stay over night? U می توانی شب را با ما (نزد ما ) بمانی ؟
power series U سری توانی [ریاضی]
Can you wait until tommorrow? U می توانی تافردا صبر کنی ؟
internal power U توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
Can you prove it to me? U آیا می توانی آنرا به من ثابت کنی ؟
you can't have it both ways. <idiom> U نمی توانی هم خدا را بخواهی و هم خرما.
See if you can regulate the expenditures . U ببین می توانی هزینه ها رامنظم کنی
Could you lend me some money ? U می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
good riddance <idiom> U وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
You can lift the piano alone. U تنهائی نمی توانی پیانو رابلند کنی
Can you reckon the cost of the trip? U هزینه سفر رامی توانی حساب کنی ؟
See if you can unite the dead knot . U ببین این گره کور را می توانی باز کنی
exponents U شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
exponent U شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
cleanest U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
safe U مطمئن
safer U مطمئن
safest U مطمئن
full hearted U مطمئن
safes U مطمئن
trustful U مطمئن
sure U مطمئن
assured U مطمئن
confident U مطمئن
surer U مطمئن
surest U مطمئن
in the bag <idiom> U مطمئن
self-confident U مطمئن به خود
supersub U ذخیره مطمئن
insurance U امتیاز مطمئن
nail down <idiom> U مطمئن بودن
insurance U ذخیره مطمئن
to feel secure U مطمئن شدن
insecure U غیر مطمئن
certifying U مطمئن کردن
insures U مطمئن ساختن
insuring U مطمئن ساختن
ensuring U مطمئن ساختن
ensures U مطمئن ساختن
ensured U مطمئن ساختن
to feel secure U مطمئن بودن
ensure U مطمئن ساختن
certifies U مطمئن کردن
certify U مطمئن کردن
safe life U عمر مطمئن
trusts U مطمئن بودن
safe working load U بارکاری مطمئن
assuror U مطمئن سازنده
assurer U مطمئن سازنده
secure U مطمئن استوار
secures U مطمئن استوار
secure of victory U مطمئن به پیروزی
over confident U زیاد مطمئن
self confident U مطمئن بخود
trusted U مطمئن بودن
trust U مطمئن بودن
I am sure that ... U من مطمئن هستم که ...
but don't hold me to it [idiom] U ولی مطمئن نیستم
just in case U برای مطمئن بودن
secures U مطمئن تامین کردن
secure U مطمئن تامین کردن
to make no doubt U مطمئن بودن شک نداشتن
I am certain of it. U من درباره اش مطمئن هستم.
you may rest assured U میتوانید مطمئن باشید
to ensure something U مطمئن ساختن [چیزی]
self assured U مطمئن بنفس خود
in for <idiom> U مطمئن بدست آوردن
self-assured U مطمئن بنفس خود
surefire U مطمئن نتیجه بخش
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
i give you my world for it U قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
Slow but sure wins the race. <proverb> U پیروزى از آن کسى است که آهسته و مطمئن مى رود .
bravura U افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
prudent limit of endurance U حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
prudent limit of patrol U حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
right of search U حقی که کشتیهای دول متحارب برای جستجوی ناوگان ممالک بیطرف به منظور مطمئن شدن از بیطرفیشان دارند
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. U مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
area of operational interest U منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
fail safe U ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail-safe U ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
to prove my vow i give my hand برای اینکه شما را از درستی قول خود مطمئن سازم به شما دست میدهم
whole hearted U خاطرجمع مطمئن صمیمانه قلبی صمیمانه
to secure U تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
direct objects U مورد
inapposite U بی مورد
unseasonably U بی مورد
unseasonable U بی مورد
out of place U بی مورد
object U مورد
occasioned U مورد
objects U مورد
occurence U مورد
objecting U مورد
occasions U مورد
occasion U مورد
objected U مورد
oportuneness U مورد
occasioning U مورد
indirect objects U مورد
instance U مورد
open to question <adj.> U مورد شک
inopportune U بی مورد
instances U مورد
case U مورد
cases U مورد
in no instance U در هیچ مورد
hold up <idiom> U مورد هدف
undue U بی جهت بی مورد
utilized U مورد استفاده
usage U مورد استفاده
beloved U مورد علاقه
noted U مورد ملاحظه
entitlements U مورد استحقاق
in dispute U مورد بحث
As the case may be . U برحسب مورد( آن)
In this case ( instance) . U دراین مورد
subject of hire U مورد اجاره
case study U مورد پژوهی
liable to prosecution U مورد تعقیب
special case U مورد ویژه
requirement U مورد نیاز
sightly U مورد نظر
expectative U مورد انتظار
dubitable U مورد شک مشکوک
under disccussion U مورد بحث
confutation U مورد تکذیب
collector's item U مورد استثنائیوویژهیککلکسیون
taken U مورد تحسین
unnecessary roughness U خشونت بی مورد
laughing stock U مورد تمسخر
entitlement U مورد استحقاق
entitlement U مورد سزیدگی
entitlements U مورد سزیدگی
taken U مورد قبول
opportuneness U مورد مناسب
case analysis U تحلیل مورد
myrtaceae U تیره مورد
myrtle U مورد سبز
schreber case U مورد شربر
myrtle berry U مورد دانه
mytaceous U از تیره مورد
objcetionable U مورد ایراد
object of transaction U مورد معامله
savory U مورد پسند
case studies U مورد پژوهی
usages U مورد استفاده
received U مورد قبول
cases U مورد غلاف
involved U مورد بحث
to make observations [about] [on] U اندیشیدن [در مورد] [به]
happy [about] <adj.> U خشنود [در مورد]
fishy U مورد تردید
case U دعوی مورد
case U مورد غلاف
dubious U مورد شک مشکوک
undue U ناروا بی مورد
cases U دعوی مورد
to make observations [about] [on] U نگریختن [در مورد] [به]
utilisation [British] U مورد مصرف
instances U لحظه مورد
utilization U مورد مصرف
instance U لحظه مورد
savoury U مورد پسند
using U مورد مصرف
usage U مورد مصرف
exploitation [utilization] U مورد مصرف
sales expectations U فروش مورد انتظار
sub judice U مورد مطالعه دادگاه
special case U مورد خاص یااستثنایی
referent U مورد مراجعه ارجاعی
receptee U افراد مورد پذیرش
article of roup U اموال مورد حراج
target audience U افراد مورد نظر
target price U قیمت مورد نظر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com