English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
have one's ass in a sling <idiom> U دریک وضع نا مساعد بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
favourableness U مساعد بودن
auspiciousness U مساعد بودن
rub elbows/shoulders <idiom> U دریک سطح بودن
run in the family/blood <idiom> U دریک سطح بودن
favouring or vor U مساعد
friendlies U مساعد
friendlier U مساعد
favourable U مساعد
towardly U مساعد
inclinable U مساعد
furthersome U مساعد
fortunate U مساعد
favorable U مساعد
adjutants U مساعد
adjutant U مساعد
propitious U مساعد
auspicious U مساعد
friendly U مساعد
large hearted U مساعد
friendliest U مساعد
tailwind U باد مساعد
favourable U جواب مساعد
auspiciously U بطور مساعد
good fortune U بخت مساعد
tailwinds U باد مساعد
fairly U بطور مساعد
prosperouly U بطور مساعد
conducive U سودمند مساعد
view favourably U با نظر مساعد نگریستن
favourably U بطور مساعد یا مطلوب
inclinable to something U مساعد برای چیزی
receptors U ستاره مساعد گیرنده
receptor U ستاره مساعد گیرنده
vambrace U ساعد پوش زره مساعد
To view something approvingly ( favourably ) . U چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
propitiously U بطور مساعد یا موافق خجسته وار
talk up U بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
favorable balance of trade U موازنه مساعد بازرگانی تراز مثبت تجاری
derricks U دریک
in an instant U دریک ان
derrick U دریک
sedentary U مقیم دریک جا
on a par U دریک تراز
on one occasion U دریک موقع
en bloc U دریک بلوک
in an instant U دریک لحظه
standing derrick U دریک ثابت
swinging derrick U دریک گردان
beside U دریک طرف بعلاوه
partly U نسبتا دریک جزء
somewheres U یک جایی دریک محلی
pitcherful U انچه دریک سبوجابگیرد
aline U دریک رشته قراردادن
somewhere U یک جایی دریک محلی
out of step <idiom> U دریک گام نبودن
batches U مقدار نان دریک پخت
coincident U واقع شونده دریک وقت
batch U مقدار نان دریک پخت
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
collinear U دریک خط مستقیم واقع شونده
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
pent up U دریک جا نگاه داشته شده
text book U کتاب اصلی دریک موضوع
ledger bait U که دریک جا روی نگاه دارند
polynia U منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
polynya U منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
fascia plate U تابلوی مقابل دریک وسیله
textbook U کتاب اصلی دریک موضوع
textbooks U کتاب اصلی دریک موضوع
capful U انچه دریک کلاه جابگیرد
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
easy does it <idiom> U دریک چشم بهم زدن
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
colocate U دریک مکان قرار دادن
aligned U دریک ردیف قرار گرفتن
chorus girl U زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
chorus girls U زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
align U دریک ردیف قرار گرفتن
aligning U دریک ردیف قرار گرفتن
aligns U دریک ردیف قرار گرفتن
in a crack U دریک چشم بهم زدن
cartful U انچه دریک گاری جا بگیرد
haustellate U دارای الت مکنده مربوط به حشرات مکنده مساعد برای مکیدن
to incline on's ear U با نظر مساعد گوش دادن گوش فرا گرفتن
hinge joint U مفصلی که دریک سطح حرکت کند
pointsman U عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده
palmful U انقدرکه دریک کف دست جای گیرد
concurrent U دریک وقت واقع شونده موافق
gigahertz U فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه
docking U ارتباط مکانیکی دو فضاپیما دریک مدار
gyle U مقدارابجوی که دریک وهله ساخته میشود
weatherly U حرکت در مسیر باد دارای باد مساعد
broadsides U توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
play footsie <idiom> U باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
broadside U توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
bicipital U تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
catalysis U اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی
haul U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
ice time U مجموع مدت بازی بازیگر دریک مسابقه یا در یک فصل
hauled U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
block stowage loading U بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
hauling U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
retrospective search U جستجوی متن ها دریک موضوع مشخص ازیک داده
hauls U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
farrowed U همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
ledger blade U تیغه پارچه بری که دریک جاایستاده و پره گردنده دارد
farrowing U همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
coriolis acceleration U شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
farrow U همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
rotated U جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
role indicator U نشانهای برای بیان ورودی شاخص دریک موضوع مشخص
rotates U جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
side tone U انعکاس صوت دریک مداربعلت مجاورت با مدار صوتی دیگر
farrows U همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
rotate U جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
run around U تنظیم متن در اطراف یک شکل دریک صفحه چاپ شده
holding pattern U کنترل هواپیما برای پرواز دریک مسیر پیش بینی شده
diachrony U تغییراتی که در ادوار مختلف تاریخ دریک زبان یک ملت پدید می اید
turning points U نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
turning point U نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
best angle of climb airspeed U سرعتی در هواپیما که بیشترین افزایش ارتفاع دریک نقطه معین را سبب میشود
routing U لیست انتخابهای مط لوب دریک مسیر برای پیام ذخیره شده در router
bankers automated clearance system U سیستم انتقال پول بین بانکها با استفاده از اتصالات کامپیوتری دریک شبکه امن
helo U پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود
D SUB connector U ویدیو اتصالی که در صفحه تصویرهای PC برای ارسال سیگنالهای ویدویی دریک کابل به کار می رود
else rule U قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
electronic journal U فایل خلاصه شرح وقایع دریک ترتیب زمانی فعالیتهای پردازشی انجام شده توسط کامپیوتر
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
adjudicated U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
virtual U بخشی از RAM دریک برنامه کنترل کوتاه به صورتی که گویی یک سیستم ذخیره سازی دیسک سریع است
adjudicate U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicates U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicating U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
cross tell U پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
catalogs U لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
catalogue U لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
cataloged U لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
catalogued U لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
cataloguing U لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
catalogues U لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
cataloging U لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
encapsulation U دریک شبکه سیستم ارسال فریم داده به یک فرمت همراه به فریمی با فرمت دیگر
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong U مال کسی بودن وابسته بودن
belonged U مال کسی بودن وابسته بودن
belongs U مال کسی بودن وابسته بودن
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
reasonableness U موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be in a habit U دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
To be on top of ones job . U بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to look out U اماده بودن گوش بزنگ بودن
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurks U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
thrashing U وضعیتی دریک سیستم عملکرد چند برنامهای که کامپیوتر باید بجای اجرای برنامه ها وقت بیشتری را صرف صفحه بندی کند
polynia U منطقه یا جزیرهای از اب دریک منطقه وسیع یخ زده
holdees U پرسنل یا خودروها یا هواپیمایا کشتی که به طور موقت دریک پادگان توقف کرده ومنتظر دستور یا وسایل حرکت به سمت محل ماموریت باشد
monitored U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
include U شامل بودن متضمن بودن
govern U نافذ بودن نافر بودن بر
depended U مربوط بودن منوط بودن
includes U شامل بودن متضمن بودن
have U مالک بودن ناگزیر بودن
governed U نافذ بودن نافر بودن بر
having U مالک بودن ناگزیر بودن
to be due U مقرر بودن [موعد بودن]
agree U متفق بودن همرای بودن
agreeing U متفق بودن همرای بودن
agrees U متفق بودن همرای بودن
to stand for U نامزد بودن هواخواه بودن
depends U مربوط بودن منوط بودن
moons U سرگردان بودن اواره بودن
slouching U خمیده بودن اویخته بودن
stravaig U سرگردان بودن بی هدف بودن
discord U ناجور بودن ناسازگار بودن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com