English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
corner U درگوشه انداختن
cornering U درگوشه انداختن
corners U درگوشه انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
crows foot U چین درگوشه چشم
To live a seeluded life. U درگوشه تنهائی بسر بردن
I was standing at the street corner . U درگوشه خیابان ایستاده بودم
filler weld U جوشهائیکه درگوشه تماس دو نقطه جوش شونده قرار میگیرند
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down U پایین انداختن انداختن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
spills U انداختن
spilling U انداختن
let fall U انداختن
lash vt U انداختن
emplace U جا انداختن
brush finish U خط انداختن
leave out U انداختن
lay away U انداختن
jaculate U انداختن
floriate U گل انداختن در
deracination U بر انداختن
spilled U انداختن
spill U انداختن
hitches U انداختن
to pick off U تک تک انداختن
to draw lots U انداختن
to fire off a postcard U انداختن
to hew down U انداختن
to lay by the heels U بر انداختن
to leave out U انداختن
to let drop U انداختن
spilled or spilt U انداختن
souse U انداختن
blobs U لک انداختن
hitching U انداختن
hitched U انداختن
hitch U انداختن
retroject U پس انداختن
run home U جا انداختن
ruts U خط انداختن
rut U خط انداختن
to let fall U انداختن
relegate U انداختن
fells U انداختن
felling U انداختن
felled U انداختن
fell U انداختن
hurls U انداختن
hurled U انداختن
hurl U انداختن
throws U انداختن
hewn U انداختن
relegated U انداختن
relegates U انداختن
relegating U انداختن
omitting U انداختن
omitted U انداختن
omits U انداختن
omit U انداختن
throw U انداختن
throwing U انداختن
thrust U انداختن
thrusting U انداختن
overthrew U بر انداختن
overthrow U بر انداختن
overthrowing U بر انداختن
overthrown U بر انداختن
overthrows U بر انداختن
delete U انداختن
deleted U انداختن
deletes U انداختن
deleting U انداختن
hews U انداختن
bottoms U ته انداختن
bottom U ته انداختن
thrusts U انداختن
flings U انداختن
flinging U انداختن
fling U انداختن
hew U انداختن
hewed U انداختن
hewing U انداختن
slings U انداختن
slinging U انداختن
sling U انداختن
benite U به شب انداختن
to play a searchlight U انداختن
launching U به اب انداختن
to skips over U انداختن
lines U خط انداختن در
line U خط انداختن در
pilling U تل انداختن
launch U به اب انداختن
blob U لک انداختن
string U زه انداختن به
launched U به اب انداختن
prostrate U از پا انداختن
stagger U از پا انداختن
launches U به اب انداختن
to put back U پس انداختن
excreted U بیرون انداختن
dryers U خشک انداختن
dry U خشک انداختن
inveigling U بدام انداختن
nauseate U از رغبت انداختن
nauseated U از رغبت انداختن
dries U خشک انداختن
nauseates U از رغبت انداختن
driers U خشک انداختن
excreting U بیرون انداختن
excretes U بیرون انداختن
excrete U بیرون انداختن
demoralizes U ازروحیه انداختن
inveigles U بدام انداختن
demoralised U ازروحیه انداختن
interjects U درمیان انداختن
to put off U به تعویق انداختن
interjecting U درمیان انداختن
interjected U درمیان انداختن
interject U درمیان انداختن
demoralises U ازروحیه انداختن
demoralising U ازروحیه انداختن
inveigled U بدام انداختن
inveigle U بدام انداختن
dismounts U ازفرماندهی انداختن
dismounting U ازفرماندهی انداختن
dismount U ازفرماندهی انداختن
demoralizing U ازروحیه انداختن
demoralized U ازروحیه انداختن
demoralize U ازروحیه انداختن
contort U از شکل انداختن
suspend U به تعویق انداختن
suspending U به تعویق انداختن
suspends U به تعویق انداختن
risk U به خطر انداختن
risk U به مخاطره انداختن
risked U به خطر انداختن
risked U به مخاطره انداختن
risking U به خطر انداختن
risking U به مخاطره انداختن
risks U به خطر انداختن
risks U به مخاطره انداختن
roll U بدوران انداختن
rolled U بدوران انداختن
contorted U از شکل انداختن
contorting U از شکل انداختن
contorts U از شکل انداختن
to delay U به تعویق انداختن
to defer U به تعویق انداختن
to postpone U به تعویق انداختن
to cut a joke U مزه انداختن
beggar U بگدایی انداختن
beggars U بگدایی انداختن
rolls U بدوران انداختن
hinders U بتاخیر انداختن
knock-ups U از کار انداختن
disfiguring U از شکل انداختن
disfigures U از شکل انداختن
disfigured U از شکل انداختن
disfigure U از شکل انداختن
miscast U بناحق انداختن
triggers U راه انداختن
expel U بیرون انداختن
knock-up U از کار انداختن
knock up U از کار انداختن
expels U بیرون انداختن
expelling U بیرون انداختن
expelled U بیرون انداختن
triggered U راه انداختن
trigger U راه انداختن
deforms U ازشکل انداختن
deforming U ازشکل انداختن
deform U ازشکل انداختن
endangers U به مخاطره انداختن
endangering U به مخاطره انداختن
endangered U به مخاطره انداختن
endanger U به مخاطره انداختن
immobilizing U از رواج انداختن
snare U بدام انداختن
snares U بدام انداختن
depress U ازارزش انداختن
defers U عقب انداختن
deferring U عقب انداختن
defer U عقب انداختن
allure U بطمع انداختن
immobilizes U از رواج انداختن
emasculate U از مردی انداختن
embroiled U به نزاع انداختن
embroil U به نزاع انداختن
ensnaring U بدام انداختن
ensnares U بدام انداختن
ensnared U بدام انداختن
ensnare U بدام انداختن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com