Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
station
U
درپست معینی گذاردن
stationed
U
درپست معینی گذاردن
stations
U
درپست معینی گذاردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
standardizes
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardize
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
to impress a mark on something
U
نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
adjutantship
U
معینی
adjutancy
U
معینی معاونت
cost plus
U
بعلاوه سود معینی
ageless
U
بدون عمر معینی
he is at a loose end
U
کار معینی ندارد
inbound
U
محصور در حدود معینی
modelled
U
مطابق مدل معینی در اوردن
models
U
مطابق مدل معینی در اوردن
local option
U
اختیار تعیین محل معینی
standardize
U
مطابق درجه معینی دراوردن
tonner
U
کامیون دارای فرفیت معینی
predecease
U
پیش ازواقعه معینی مردن
standardises
U
مطابق درجه معینی دراوردن
standardizing
U
مطابق درجه معینی دراوردن
standardising
U
مطابق درجه معینی دراوردن
standardizes
U
مطابق درجه معینی دراوردن
modeled
U
مطابق مدل معینی در اوردن
model
U
مطابق مدل معینی در اوردن
orbs
U
بدور مدار معینی گشتن
head for
U
به سمت معینی در حرکت بودن
standardised
U
مطابق درجه معینی دراوردن
emplace
U
در محل معینی قرار دادن
orb
U
بدور مدار معینی گشتن
cover drive
U
ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
tonner
U
کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
calibrated
U
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating
U
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
term insurance
U
بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
calibrate
U
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
protraction
U
نقشه کشی طبق مقیاس معینی
calibrates
U
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
capias
U
حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
dimension stock
U
چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
cover point
U
محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
blood count
U
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
off break
U
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
blood counts
U
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
the
U
حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
section hand
U
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
phonotypy
U
چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
time zones
U
منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
time zone
U
منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
camporee
U
اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
forty one billiard
U
بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
linebreeding
U
پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
stage set
U
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
precarious
U
عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
spot pass
U
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
humidistat
U
اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
an impersonal verb
U
فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
isallobar
U
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobaric
U
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packet
U
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
packets
U
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
clearing and switch buying
U
توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
minister resident
U
صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
hovering acts
U
قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
floating fender
U
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
bond
U
سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
viewport
U
فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
helmzhold resonator
U
محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید
do while
U
یک دستور برنامه نویسی زبان سطح بالا که تا موقعی که شرایط معینی وجود داشته باشد دستورالعملهای حلقهای را اجرا میکند
grand larceny
U
سرقت بزرگ در CL سرقتی را گویند که دران قیمت مال مسروق ان ازمیزان معینی که در قانون مشخص شده است بیشتر باشد
gyrodyne
U
رتورکرافتی که رتورهای ان هنگام برخاستن شناورماندن فرود و جلو رفتن تنها دردامنه معینی از سرعت توسط موتور کار میکند
future perfect tense
U
زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
spot bowler
U
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
constrictor
U
گرفتگی در یک لوله یا جریان سیال که دارای سوراخ کوچکی میباشد و جریان معینی را در ازای هر واحداختلاف فشاراز خود عبورمیدهد
to lay it on with a trowel
U
گذاردن
to lay it on thick
U
گذاردن
invests
U
گذاردن
investing
U
گذاردن
invested
U
گذاردن
impone
U
گذاردن
table
U
تو گذاردن
tabled
U
تو گذاردن
tables
U
تو گذاردن
reposal
U
گذاردن
tabling
U
تو گذاردن
invest
U
گذاردن
instate
U
گذاردن
sets
U
گذاردن
skews
U
کج گذاردن
setting up
U
گذاردن
lays
U
گذاردن
repose
U
گذاردن
skew
U
کج گذاردن
set
U
گذاردن
skewing
U
کج گذاردن
lay
U
گذاردن
to leave out
U
جا گذاردن
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
particularity
U
دارای خصوصیات معینی خصوصیات برجسته
interposing
U
پا به میان گذاردن
encapsulating
U
درکپسول گذاردن
strokes
U
سرکش گذاردن
stroked
U
سرکش گذاردن
stroke
U
سرکش گذاردن
bestow
U
امانت گذاردن
interposed
U
پا به میان گذاردن
leave
U
باقی گذاردن
leaving
U
باقی گذاردن
interpose
U
پا به میان گذاردن
gage
U
وثیقه گذاردن
interposes
U
پا به میان گذاردن
encapsulates
U
درکپسول گذاردن
assessed
U
خراج گذاردن بر
assesses
U
خراج گذاردن بر
assessing
U
خراج گذاردن بر
place
U
در محلی گذاردن
imburse
U
درکیسه گذاردن
endorse
U
صحه گذاردن
places
U
در محلی گذاردن
endorsed
U
صحه گذاردن
endorses
U
صحه گذاردن
endorsing
U
صحه گذاردن
expose
U
بی حفاظ گذاردن
expose
U
روباز گذاردن
exposes
U
بی حفاظ گذاردن
exposes
U
روباز گذاردن
stroking
U
سرکش گذاردن
exposing
U
روباز گذاردن
encapsulate
U
درکپسول گذاردن
assess
U
خراج گذاردن بر
award
U
امانت گذاردن
contradistinguish
U
فرق گذاردن
imprints
U
گذاردن زدن
imprinted
U
گذاردن زدن
imprint
U
گذاردن زدن
exposing
U
بی حفاظ گذاردن
adopt
U
نام گذاردن
awarded
U
امانت گذاردن
thwarted
U
بی نتیجه گذاردن
bulid
U
بنیان گذاردن
thwart
U
بی نتیجه گذاردن
awarding
U
امانت گذاردن
awards
U
امانت گذاردن
demark
U
نشان گذاردن
pouches
U
درجیب گذاردن
table
U
معوق گذاردن
embowel
U
در روده گذاردن
bestows
U
امانت گذاردن
bestowing
U
امانت گذاردن
tabled
U
معوق گذاردن
pouch
U
درجیب گذاردن
suspends
U
معوق گذاردن
suspending
U
معوق گذاردن
suspend
U
معوق گذاردن
to join in
U
پامیان گذاردن
tabling
U
معوق گذاردن
tables
U
معوق گذاردن
bestowed
U
امانت گذاردن
schedule
U
دربرنامه گذاردن
impressing
U
باقی گذاردن
impressing
U
نشان گذاردن
put away
U
کنار گذاردن
pt down
U
کنار گذاردن
skewing
U
اریب گذاردن
placing at disposal
U
در دسترس گذاردن
skew
U
اریب گذاردن
silo
U
در سیلو گذاردن
consigns
U
امانت گذاردن
consigning
U
امانت گذاردن
consigned
U
امانت گذاردن
consign
U
امانت گذاردن
innovate
U
بدعت گذاردن
innovated
U
بدعت گذاردن
impresses
U
نشان گذاردن
impresses
U
باقی گذاردن
impressed
U
نشان گذاردن
scheduled
U
دربرنامه گذاردن
to leave behind
U
درپس گذاردن
to leave behind
U
باقی گذاردن
to leave unsaid
U
نا گفته گذاردن
to d. up
U
خوراک گذاردن
to step in
U
پامیان گذاردن
to strike in
U
پامیان گذاردن
underdo
U
از کار کم گذاردن
work on/upon
<idiom>
U
تفثیر گذاردن
skews
U
اریب گذاردن
reposit
U
ودیعه گذاردن
pyx
U
درجعبه گذاردن
impress
U
باقی گذاردن
impress
U
نشان گذاردن
impressed
U
باقی گذاردن
innovates
U
بدعت گذاردن
innovating
U
بدعت گذاردن
incase
U
در جعبه گذاردن
schedules
U
دربرنامه گذاردن
check
U
نشان گذاردن
collocating
U
پهلوی هم گذاردن
collocates
U
پهلوی هم گذاردن
collocated
U
پهلوی هم گذاردن
collocate
U
پهلوی هم گذاردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com