English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
internalised U درونی کردن
internalises U درونی کردن
internalising U درونی کردن
internalize U درونی کردن
internalized U درونی کردن
internalizes U درونی کردن
internalizing U درونی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
lock U همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
locks U همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
internalization U درونی یا باطنی کردن
internal sort U مرتب کردن درونی
to protect home industry U صنایع درونی را حفظ وتشویق کردن
Other Matches
internal furnace U کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
dynamically U نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamic U نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
intrinsic U درونی
endogenous U درونی
internal U درونی
interior U درونی
tumble home U خم درونی
interiors U درونی
in U :درونی
subjective U درونی
inward U درونی
in- U درونی
in- U :درونی
in U درونی
inner U درونی
infelt U درونی
indoor U درونی
innermost U درونی
civil U درونی
insides U درونی
intestine U درونی
intestines U درونی
inmost U درونی
inside U درونی
internal vibrator U لرزاننده درونی
internal work U کار درونی
dynamically U نیروی درونی
internal friction U اصطکاک درونی
esoteric U رمزی درونی
internal force U نیروی درونی
endocardium U پرده درونی دل
inherent viscosity U گرانروی درونی
internal font U فونت درونی
internal energy U انرژی درونی
inner speech U گفتار درونی
internal command U فرمان درونی
inner shell electron U الکترون درونی
inner loop U حلقه درونی
ductless gland U غده درونی
inmost thoughts U اندیشههای درونی
logarithmic viscosity number U گرانروی درونی
indravgnt U جریان درونی
internal inhibition U بازداری درونی
ingrowth U رویش درونی
spring of intrados U پاطاق درونی
internal consistency U هماهنگی درونی
internal conversion U تبدیل درونی
archivolt U قوس درونی
dynamic U نیروی درونی
aula U حیاط درونی
intrados U قوس درونی
internal temperature U دمای درونی
intrados springing line U پاطاق درونی
springing of soffit U پاطاق درونی
intrinsic approach U رهیافت درونی
intrinsic motivation U انگیزش درونی
inflow U ریزش درونی
internal friction U سایش درونی
intercorrelation U وابستگی درونی
pectorals U صدری درونی
enteroceptor U گیرنده درونی
in-fighting U کشمکش درونی
internal pressure U فشار درونی
loggia U ایوان درونی
pore pressure U فشار درونی
interior U درونی درون
the inner layer U لایه درونی
interiors U درونی درون
pectoral U صدری درونی
interoceptor U گیرنده درونی
interpolations U براورد درونی
interpolation U براورد درونی
bal badak U تیغ درونی پا
subjectivity U درونی بودن
internalization U درونی ساختن
innate U درونی چسبنده
internal reflection U انعکاس درونی
internal secretion U ترشح درونی
entophyte U انگل درونی
internal phase U فاز درونی
endophasia U تکلم درونی
endogenous event U رویداد درونی
interior affairs U کارهای درونی
endoderm U پرده درونی
indoor U درونی داخلی
cooptation U انتخاب درونی
the inner layer U چینه درونی
interflow U جریان اب درونی
interiority U درونی بودن
internality U درونی بودن
dynamic pressure U فشار محرکه درونی
autotelic U دارای قصد درونی
inner work function U انرژی خروج درونی
endo arterities U اماس درونی شریان
endocarp U حلقه درونی میوه
internist U متخصص داروهای درونی
thermionic arc U قوس گرمیونایی درونی
endocrane U سطح درونی جمجمه
psychogenesis U پیدایش نیروی درونی
internal resisting moment U لنگر مقاوم درونی
internal hard disk U دیسک سخت درونی
mesophyll U بافت درونی برگ
Internal energy U انرژی درونی [فیزیک]
sacrp U دیوار درونی خندق
scarp U دیوار درونی خندق
internal torque U گشتاور نیروی درونی
endosporium U غشاء درونی تخم
endospore U غشاء درونی تخم
endometrium U پرده درونی زهدان
inwarness U بطون درونی بودن
midland U بین الارضین درونی
endometritis U اماس درونی زهدان
internal evidence U مدارک یاگواه درونی
inherent [in] <adj.> U درونی [ماندگار] [ذاتی]
endocarditis U اماس غشاء درونی دل
internal consistency coefficient U ضریب همسانی درونی
enostosis U اماس درونی استخوان
inside berm U سکوی شیببر درونی
escarp U سرازیری درونی خندق یاخاکریز
endosarc U قسمت درونی سفیده سلول
insides U نزدیک به مرکز بخش درونی
endoskeleton U استخوان بندی درونی حیوان
endocardial U وابسته به پرده درونی دلhypoblast
inside U نزدیک به مرکز بخش درونی
interoceptive U وابسته به انگیزش وتحریک درونی
internal friction U مالش درونی سایش داخلی
internal modem U تلفیق و تفکیک کننده درونی
extruded corner U [پیش آمدگی گوشه درونی]
internal ophthalmia U اماس درونی تخم چشم
auscultator U گوش کننده صداهای درونی بدن
entoptics U شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
field glass U عدسی درونی دوربین یاذره بین
integrated U مودمی که بخش درونی سیستم باشد
intramural U واقع در این سوی دیوارها درونی
gutter U فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
intima U درونی ترین غشاء پوششی رگها و سایررباطهای بدن
smoke consumer U اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
gutters U فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
proprioceptive U تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده
epicanthus U لایه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge. U روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
psychogenesis U ایجاددر اثر فعل وانفعالات درونی منشافعالیت ذهنی روان زایش
Marxist U طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
Marxists U طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
metallography U شرح فلزات بررسی در ساختمان درونی فلزات
cpu U ساعت درونی پردازنده که سیگنال با قاعده را ایجاد میکند که برای کنترل عملیات و ارسال داده در پردازنده است
incretion U ترشح درونی یا داخلی تراوش داخلی
internal shield U زره درونی زره داخلی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com