English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
mediate U درمیان واقع شدن
mediated U درمیان واقع شدن
mediates U درمیان واقع شدن
mediating U درمیان واقع شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
mediate U واقع درمیان غیر مستقیم
mediated U واقع درمیان غیر مستقیم
mediates U واقع درمیان غیر مستقیم
mediating U واقع درمیان غیر مستقیم
interscholastic U واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
midship U واقع درمیان کشتی
Other Matches
intercostal U واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
midst U درمیان
betwixt U درمیان
amid U درمیان
tween U درمیان
alternate U یک درمیان
amidst U درمیان
alternated U یک درمیان
alternates U یک درمیان
in between U درمیان
between U درمیان
twixt U درمیان
altern U یک درمیان
to lie east and west U واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
amid ships U درمیان کشتی
affiliated U درمیان خودپذیرفتن
every other d. U یک روز درمیان
every other day U یک روز درمیان
Among the people . U درمیان مردم
enclosing U درمیان گذاشتن
encloses U درمیان گذاشتن
enclose U درمیان گذاشتن
affiliates U درمیان خودپذیرفتن
Every three days . U سه روز درمیان
d. about U یک روز درمیان
Every other day . On alternate days . U یکروز درمیان
amidships U درمیان کشتی
interjects U درمیان انداختن
interjected U درمیان انداختن
interject U درمیان انداختن
triple space U دو خط درمیان کردن
interjecting U درمیان انداختن
affiliating U درمیان خودپذیرفتن
among U درمیان درزمرهء
affiliate U درمیان خودپذیرفتن
double space U یک خط درمیان نوشتن
interlucent U درمیان درخشنده
alternated U یک درمیان امدن متناوب
alternate U یک درمیان امدن متناوب
adopting U درمیان خود پذیرفتن
adopts U درمیان خود پذیرفتن
cross file U یک درمیان در دو جهت قراردادن
across U ازاین سو بان سو درمیان
medially U چنانکه درمیان باشد
to stand across the road U درمیان جاده ایستادن
adopt U درمیان خود پذیرفتن
alternates U یک درمیان امدن متناوب
epenthesis U الحاق حرفی درمیان کلمه
break in U درمیان صحبت کسی دویدن
break-in U درمیان صحبت کسی دویدن
storage interleaving U درمیان انباره جای دادن
break-ins U درمیان صحبت کسی دویدن
in- U :درمیان گذاشتن جمع کردن
in U :درمیان گذاشتن جمع کردن
epizootic U منتشر شونده درمیان جانوران
intermediate U درمیان اینده مداخله کننده
pierglass U اینه قدی درمیان دوپنجره
bass viol U ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
ruderal U روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to get in a word edgeways U سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to run the gauntlet U درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to put in U درمیان اوردن نقل قول کردن
intervale U پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
triggerman U ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
endobiotic U زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intra U پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
pyrenran U وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal U وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
to knit peace between nations U ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
canoness U زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
water plate U بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gophers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
bran pie U فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gofer U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
As it were U در واقع
situate U واقع در
situates U واقع در
in reality U در واقع
indeed U در واقع
situated or situate U واقع
postmortem U پس از واقع
situating U واقع در
substantially U در واقع
bestead U واقع
post mortem U پس از واقع
intralogical U واقع در حدودمنطق
trumped-up U خلاف واقع
intradermic U واقع در زیرپوست
realistically U واقع بین
intradermal U واقع در زیرپوست
life like U واقع نما
limitrophe U واقع در مرز
realistically U واقع گرایانه
trumped up U خلاف واقع
realistic U واقع گرایانه
it lies on the east of U در خاور واقع
take place U واقع شدن
realistic U واقع بین
to take place U واقع شدن
lumbar U واقع در کمر
located inside U تو واقع شده
intramontane U واقع در کوهستان
initialed U واقع در اغاز
osculant U واقع شونده
situated or situate U واقع شده
extraception U واقع نگری
sinisteral U واقع درسمت چپ
flight from reality U واقع گریزی
extreme position U واقع درمنتهاالیه
procephalic U واقع در جلو سر
sincipital U واقع در جلوی سر
simultaneous with each other U با هم واقع شونده
dereism U واقع گریزی
shipside U واقع در کنارکشتی
haemal U واقع درسوی دل
precordial U واقع در پیش دل
hypodermal U واقع در زیرپوست
superjacent U واقع درفوق
alpha lyrae U نسر واقع
intervascular U واقع در میان رگ ها
postern U واقع درعقب
sublunar U واقع در زیرقمر
axile U واقع درمحور
subjacent U واقع در زیر
initiatory U واقع در اول
capsulate U واقع درکپسول
centric U واقع درمرکز
dichasial U واقع در دو طرف
covenant U واقع شود
down-to-earth U واقع بین
realism U واقع گرائی
vega U نسر واقع
vanward U واقع درجلو
occur U واقع شدن
occurred U واقع شدن
occurring U واقع شدن
realism U واقع گرایی
occurs U واقع شدن
hinder U واقع درعقب
realism U واقع بینی
hindering U واقع درعقب
objectivity U واقع بینی
hinders U واقع درعقب
down to earth U واقع بین
setting up U واقع شده
onshore U واقع در ساحل
nether U واقع در زیر
covenants U واقع شود
vertical U واقع در نوک
sets U واقع شده
set U واقع شده
yonder U واقع درانجا
nether U واقع در پایین
transpontine U واقع در انسوی پل
lied U واقع شدن
lie U واقع شدن
initial U واقع در اغاز
mean U واقع دروسط
initialing U واقع در اغاز
initials U واقع در اغاز
meanest U واقع دروسط
meaner U واقع دروسط
realists U واقع گرا
lies U واقع شدن
initialling U واقع در اغاز
situated U واقع شده در
situated U واقع در جایگزین
initialled U واقع در اغاز
hindered U واقع درعقب
untrue U خلاف واقع
realist U واقع گرا
realist U واقع بین
realists U واقع بین
to come to pass U واقع شدن
hypogeal U واقع در شکم خاک
intercolumnar U واقع در میان دو ستون
critical U واقع درمرحله انتقال
intercililary U واقع در میان ابروها
lobar U واقع در قسمتهای ریه
intercensal U واقع در میان دو سرشماری
left handed U واقع در سمت چپ ناشی
hypogastric U واقع در زیر شکم
laterad U واقع درخط افقی
hypogeous U واقع در شکم خاک
hypogynous U واقع در زیر تخمدان
to keep one's feet on the ground <idiom> U واقع بین ماندن
it never occurred again U دیگر واقع نشد
pre ocular U واقع در جلو چشم
terminals U واقع در نوک پایان
pragmatics U فعال واقع بین
interamnian U واقع در میان دو رودخانه
interaxal U واقع در میان دو کوه
interaxial U واقع در میان دو کوه
intercellular U واقع در میان یاخته ها
terminal U واقع در نوک پایان
intratelluric U واقع در درون زمین
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com