English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To put up at a place . U درجایی منزل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
where U درجایی که
stay put <idiom> U درجایی ماندن
sit on <idiom> U عضو بدن درجایی
bide U درجایی باقی ماندن
leave behind <idiom> U جاگذاشتن چیزی درجایی
to keep an appointment U سروقت معین درجایی حاضرشدن
hit the dirt <idiom> U خیزرفتن به زمین ،درجایی مخفی شدن
dwellings U منزل کردن
abide U منزل کردن
abided U منزل کردن
abides U منزل کردن
lodged U منزل کردن
board U منزل کردن
boarded U منزل کردن
lodges U منزل کردن
dwelling U منزل کردن
lodge U منزل کردن
camped U منزل کردن
camps U منزل کردن
camp U منزل کردن
take up ones abode U منزل کردن
His name is never mentioned anywhere . U اسمی ازاو درجایی برده نمی شود
to move out U [از منزل] بارکشی کردن
to wear out one; U از زیاد ماندن درجایی مزاحم صاحب خانه شدن
to put up U منزل دادن به نامزد کردن
put up U طرح کردن منزل دادن
put-up U طرح کردن منزل دادن
fly speck U گه یاکثافت مگس که بشکل خال یانقطهای درجایی گذاشته شود
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
out of place <idiom> U درجایی اشتباه ،درزمان اشتباه بودن
lodges U منزل
habitation U منزل
hospices U منزل
pied-a-terre U منزل
commorancy U منزل
hospice U منزل
lodge U منزل
abode U منزل
halting place U منزل
habitations U منزل
lodged U منزل
houseful U یک منزل بر
stage U منزل
home U منزل
withindoors U در منزل
dwellings U منزل
domiciles U منزل
lodgings U منزل
domicile U منزل
abodes U منزل
houses U منزل
inn U منزل
inns U منزل
housed U منزل
lodging U منزل
hearth U منزل
biding U منزل
house U منزل
pieds-a-terre U منزل
hearths U منزل
stages U منزل
dwelling U منزل
homes U منزل
dwelling house U منزل مسکونی
roost U منزل کرن
accommodating U منزل مناسب
encage U منزل دادن
to take up one's quarters U منزل کزدن
house arrest U توقیف در منزل
residance telephone U تلفن منزل
to shift one's lodging U تغییردادن منزل
housework U کار منزل
roosts U منزل کرن
roosting U منزل کرن
roosted U منزل کرن
housekeeping U اداره منزل
accommodates U منزل دادن
alfresco U خارج از منزل
home economics U اقتصاد منزل
home economics U تدبیر منزل
digging U خانه منزل
homeward U بطرف منزل
outdoors U خارج از منزل
household economy U تدبیر منزل
He came out of the house. U از منزل درآمد
house U منزل گزیدن
accomodate U منزل دادن
home address U آدرس منزل
houses U منزل گزیدن
lodgment or lodge U منزل گیری
lodges U منزل دادن
dwelt U منزل داشت
dwelt U منزل کرد
encamp U منزل دادن
encamped U منزل دادن
encamping U منزل دادن
encamps U منزل دادن
accommodate U منزل دادن
accommodated U منزل دادن
lodge U منزل دادن
quarters U منزل بخش
housed U منزل گزیدن
lodged U منزل دادن
to move out U [از منزل] رفتن
accommodation U منزل وسایل راحتی
accommodations U منزل وسایل راحتی
to fix up U منزل دادن پوشانیدن
Is there anybody at home ? Anybody home ? U کسی منزل هست ؟
petted U حیوان اهلی منزل
WI'll you take me home? U مرا به منزل می رسانید ؟
house wiring switch U کلید برق منزل
houseplant U گیاه توی منزل
houseplants U گیاه توی منزل
house service meter U کنتور برق منزل
pet U حیوان اهلی منزل
manor U ملک تیولی منزل
manors U ملک تیولی منزل
lodgment U منزل گیری استقرار
lodgement U منزل گیری استقرار
pets U حیوان اهلی منزل
halfway house U منزل نیمه راه
well lodged U دارای منزل راحت
withindoors U اشخاص داخل منزل
search warrants U حکم تفتیش منزل
search warrant U حکم تفتیش منزل
I am staying at the hotel. U در هتل منزل دارم.
halfway houses U منزل نیمه راه
domiciles U منزل یا مرکز مهم امور
rooms U مسکن گزیدن منزل دادن به
room U مسکن گزیدن منزل دادن به
A load askew does not reach its destination . <proverb> U بار کج به منزل نمى رسد .
eating out U صرف غذا بیرون از منزل
He went home on leave . U مرخصی گرفت رفت منزل
outhouses U منزل یا حیاط پهلویی یا دورافتاده
easement U راحت شدن از درد منزل
speciality of the house U غذای مخصوص طبخ منزل
I'll be at home today . U امروز منزل خواهم بود
domicile U منزل یا مرکز مهم امور
outhouse U منزل یا حیاط پهلویی یا دورافتاده
I'd like to have a place of my own [to call my own] . U من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
with whom do you board U پیش کی غذا میخورید و منزل میکنید
Could you put us up for the night ? U ممکن است شب را اینجا منزل کنیم ؟
where do you live U کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
come and take p luck with us U بفرمایدبرویم منزل هرچه پیداشدباهم می خوریم
A light burden soon reaches home . <proverb> U بار سبک زود به منزل مى رسد .
subsidized accommodation U منزل با کمک هزینه [کرایه و غیره]
barracking U منزل کارگران کلبه یا اطاقک موقتی انبارکاه
barrack U منزل کارگران کلبه یا اطاقک موقتی انبارکاه
Try to be home before dark. U سعی کن قبل از تاریک شدن بیایی منزل
barracked U منزل کارگران کلبه یا اطاقک موقتی انبارکاه
Floreale U [سبک تزئینات منزل در معماری هنر نوی ایتالیا]
Lets go to my house for pot luck . U برویم منزل ما با لا خره یک لقمه نان وپنیر پیدا می شود
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . U اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
The hotel was home from home . U هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
yule log U کنده بزرگی که شب میلادبمناسبت اغاز مراسم عید دربخاری منزل گذارند
Home , sweet home . U هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
housed U منزل دادن پناه دادن
house U منزل دادن پناه دادن
houses U منزل دادن پناه دادن
quarantining U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantine U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com