English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
wanted clerks U دبیر یا نویسنده لازم است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
penster U نویسنده بویژه نویسنده مزدور
teachers U دبیر
actuary U دبیر
secretary U دبیر
teacher U دبیر
secretaries U دبیر
schoolteacher U دبیر
schoolteachers U دبیر
actuaries U دبیر
clerks U دبیر
clerk U دبیر
secretariate U دبیر خانه
mr secretary U اقای دبیر
secretary of embassy U دبیر سفارت
under secretary U تحت نظر دبیر کل
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
under secretary U زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
binding U لازم الاجرا لازم
bindings U لازم الاجرا لازم
composer U نویسنده
scribbler U نویسنده بد
composers U نویسنده
penman U نویسنده
craftsmen U نویسنده
penwoman U زن نویسنده
craftsman U نویسنده
wordsmith U نویسنده
writer U نویسنده
authoress U نویسنده زن
quill driver U نویسنده
writers U نویسنده
author U نویسنده
authors U نویسنده ها
writers U نویسنده ها
scrivener U نویسنده
the present writer U نویسنده
hacks U نویسنده مزدور
devils U نویسنده مزدور
technical writer U نویسنده فنی
garreteer U نویسنده بی نوا
hacked U نویسنده مزدور
hack U نویسنده مزدور
author U نویسنده موسس
drafter U نویسنده پیام
devil U نویسنده مزدور
fantast U نویسنده خیالپرست
neoteric U نویسنده تازه
report writer U نویسنده گزارش
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
idem U همان نویسنده در همانجا
matthew U نویسنده انجیل متی
encyclopaedist U نویسنده دایره المعارف
to make good as a writer U نویسنده موفقی شدن
pen-name U نام مستعار نویسنده
pen-names U نام مستعار نویسنده
mannerisms U سبک بخصوص نویسنده
mannerism U سبک بخصوص نویسنده
auctorial U منسوب به نویسنده یا مولف
bel esprit U سخنران یا نویسنده باذوق
hagiologist U نویسنده تاریخ اولیاوپیغمبران
pen name U نام مستعار نویسنده
reporter U جمله ساز نویسنده ناصادق
nomographer U نویسنده کتاب درباره
miscellanist U نویسنده مطالب مختلف
headliner U نویسنده سرمقاله روزنامه
librettists U نویسنده اشعار اپرا
librettist U نویسنده اشعار اپرا
authorial U موبوط به مصنف یا نویسنده
phraseologist U جمله ساز نویسنده ناصادق
magazin U نویسنده مقاله برای مجله
screenwriters U نویسنده نمایشنامههای رادیویی وتلویزیونی
screenwriter U نویسنده نمایشنامههای رادیویی وتلویزیونی
comedist U نویسنده نمایشهای خنده دار
hagiographer U نویسنده شرح حال مقدسین
posthumous U منتشر شده پس از مرگ نویسنده
He fabcies himself as a writer (author). U به خیال خودش نویسنده است
memorialist U نویسنده یاد بود یا لوحه
city editor U نویسنده خیرمالی یاتجارتی درروزنامه
dramaturge U نویسنده داستانهای نمایشی شبیه ساز
tragedian U نویسنده یا بازیگر نمایشهای تراژدی ومحزون
monographist U نویسنده شرح مفصل در باره یک موضوع
belletrist U نویسنده شعر و اثارادبی زیبا ادیب
pornographer U نویسنده مطالب قبیح یا شهوت انگیز
think piece U مقاله خبری امیخته باافکار وتفسیرات نویسنده
heading U تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ باسرتوپ زدن
headings U تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ باسرتوپ زدن
interactive U سازمان تخصصی که موضوعاتی شامل زبان نویسنده
free lance U مفرد کار کردن نویسنده غیر وابسته
ethic U روش اخلاقی یک نویسنده یامکتب علمی یا ادبی و یاهنری
schoolma'am U خانم معلم خانم دبیر
schoolmarm U خانم معلم خانم دبیر
symbolist U نویسنده یاهنرمندی که بسبک سمبولیک اثاری خلق میکند نمادگر
liter any executor U کسیکه مامور چاپ کردن تالیفات نویسنده ایی میشود
publicists U نویسنده مقالات سیاسی یامقالات راجع به حقوق بین الملل
jude U یهودا نویسنده رساله یهوداکه از رسالات عهد جدیدمسیحیان است
publicist U نویسنده مقالات سیاسی یامقالات راجع به حقوق بین الملل
holotype U نمونهای که نویسنده یا دانشمندی برای معرفی یک راسته یا دسته ازجانوران وگیاهان معین میکند
copyrights U که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyright U که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyright U اثر یک نویسنده زنده که کسی که پنجاه سال است نمرده است
copyrights U اثر یک نویسنده زنده که کسی که پنجاه سال است نمرده است
'The Catcher in the Rye' [by Salinger / work title] U ! ناطور دشت ! یا ! ناتور دشت ! [نام رمانی اثر نویسنده آمریکایی سالینجر]
copyrights U اثر یک نویسنده و... که پنجاه سال است مرده است ودیگری میتواند آن را چاپ کند
copyright U اثر یک نویسنده و... که پنجاه سال است مرده است ودیگری میتواند آن را چاپ کند
irrevocable U لازم
intransitive U لازم
incident U لازم
incumbents U لازم با
needful U لازم
obbligato U لازم
incidental U لازم
necessitous U لازم
preequisite U لازم
incidents U لازم
incumbent U لازم با
requirement U لازم
necessary U لازم
obligatory U لازم
i thought it necessary to U لازم دانستم که
necessary conditions U شرایط لازم
induced drag U پسای لازم
integral part U جزء لازم
intransitively U بطور لازم
necessary and sufficient U لازم و کافی
irrevocable contract U عقد لازم
imperatives U لازم الاجرا
requisition U شرط لازم
requisitioned U شرط لازم
makings U شرایط لازم
it needs not U لازم نیست
requisitioning U شرط لازم
it is unnecessary U لازم نیست
requisitions U شرط لازم
superserviceable U بیش از حد لازم
required U لازم داشتن
enforceable U لازم الاجرا
ine horse U فاقداسباب لازم
requiring U لازم داشتن
requiring U لازم دانستن
indispensable U لازم الاجرا
due U لازم مقرر
imperative U لازم الاجرا
binding U لازم الاجرا
requisite U شرط لازم
requires U لازم دانستن
requires U لازم داشتن
bindings U لازم الاجرا
folderol U غیر لازم
not binding U غیر لازم
quantum libet or placet U باندازه لازم
hectic U دارای تب لازم
require U لازم داشتن
require U لازم دانستن
required U لازم دانستن
revocable U غیر لازم
prerequisite U شرط لازم
correlative U لازم وملزوم
correlative U لازم و ملزوم
requirements U شرایط لازم
qualifications U شرایط لازم
to d. the need of U لازم ندانستن
need U لازم بودن
needed U لازم بودن
needing U لازم بودن
prerequisites U شرط لازم
optimum U درجه لازم
postulating U لازم دانستن
postulates U لازم دانستن
postulated U لازم دانستن
postulate U لازم دانستن
assets U مواد لازم
needn't U لازم نیست
time frames U مدت لازم
time frame U مدت لازم
hard and fast U لازم الاجراء
to become a necessity U لازم شدن
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
intransitive U فعل لازم
the needful U اقدام لازم
sine qua non U شرط لازم
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
interdependent U لازم و ملزوم
absolute <adj.> U لازم الاجرا
the needful U کار لازم
contra preferentum rule U درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
shareware U نرم افزاری که آماده استفاده است ولی وقتی که توسط کاربر استفاده شود باید به نویسنده آن مبلغی بپردازد.
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
quantum libet or placet U بمقداری که لازم است
it is required that U لازم یا مقر ر است که
raptatorial U لازم برای شکار
raptatory U لازم برای شکار
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
provisions U وسایل لازم توشه ها
correlative with each other U لازم و ملزوم یکدیگر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com