English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
self execuiting U دارای ماده لازم الاجرا
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
binding U لازم الاجرا
imperative U لازم الاجرا
imperatives U لازم الاجرا
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
bindings U لازم الاجرا
absolute <adj.> U لازم الاجرا
enforceable U لازم الاجرا
indispensable U لازم الاجرا
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
enforceable document U سند لازم الاجرا
pocket judgment U سند قطعی لازم الاجرا
legislation U مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
binding U لازم الاجرا لازم
bindings U لازم الاجرا لازم
macronutrient U ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
hectic U دارای تب لازم
qualified U دارای شرایط لازم
undermanned U دارای نفرات کمتر از میزان لازم
half life period U مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
corporeal U بدنی دارای ماده
yeasty U دارای ماده تخمیری
cretin U شخصی که غده درقی اوترشحات لازم را نداردودرنتیجه دارای مشاعرنادرست است
cretins U شخصی که غده درقی اوترشحات لازم را نداردودرنتیجه دارای مشاعرنادرست است
positioned U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
position U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
possession money U حق الاجرا
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
suspending U موقوف الاجرا کردن معلق
suspend U موقوف الاجرا کردن معلق
suspends U موقوف الاجرا کردن معلق
oogamous U دارای یاخته جنسی نر کوچک و متحرک و یاخته ماده بزرگ و غیر متحرک
thermite U ماده مخصوص جوش کاری و ماده اتشزای داخل گلولههای اتشزا
antiset U ماده ضدغلیظ شدن و بستن مواد ماده سیال کننده
materialism U فلسفه اصالت ماده اعتقاد به اینکه انچه وجود دارد ماده است
photoresist U ماده شیمیایی ای که در اثر اعمال نور به یک ماده مقاومت و محکم تبدیل میشود
closed cycle reactor system U در هسته شناسی راکتوری که در ان گرمای اولیه حاصل ازشکافت برای انجام کار مفیدتوسط دوران یا گردش ماده سرد کننده در یک مدار بسته دارای مکانیزم تبادل حرارتی به خارج از هسته منتقل میشود
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
coolants U ماده سرماساز ماده خنک کننده
coolant U ماده سرماساز ماده خنک کننده
dopes U معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
gunk U ماده کثیف و چسبناک ماده چرب
female connector U دوشاخه ماده متصل کننده ماده
dope U معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
pigment U ماده رنگی ماده ملونه
fuelling U ماده انرژی زا ماده کارساز
fueled U ماده انرژی زا ماده کارساز
fuelled U ماده انرژی زا ماده کارساز
fuels U ماده انرژی زا ماده کارساز
pigments U ماده رنگی ماده ملونه
fuel U ماده انرژی زا ماده کارساز
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
RISC U طراحی CPU که مجموعه دستورات آن حاوی دستورات سریع الاجرا وساده است که نوشتن برنامه را مشکلتر ولی سریعتر میکند
gynandromorph U جانور نر و ماده هم نر و هم ماده
anti- U ماده کائوچویی خاص برای عبور بار الکتریکی ایستا به یک زمین الکتریکی . یک اپراتور ماده را پیش از کنترل اعضای الکترونیکی حساس که ممکن است در اثر الکتریسیته ساکن آسیب ببیند کنترل میکند
isobar U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
oogamete U سلول جنسی ماده یاخته جنسی ماده
soft shelled U دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious U دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
ringent U دارای دهن باز دارای لبان برگشته
low tension U دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
virile U دارای نیروی مردی دارای رجولیت
acinaseous U دارای تخم و بذر دارای تخمدان
gravel blind U دارای چشم تار دارای دید کم
galleried U دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
outrigged U دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
incident U لازم
necessitous U لازم
incumbents U لازم با
incumbent U لازم با
preequisite U لازم
necessary U لازم
obligatory U لازم
incidents U لازم
obbligato U لازم
requirement U لازم
irrevocable U لازم
intransitive U لازم
incidental U لازم
needful U لازم
requiring U لازم داشتن
sine qua non U شرط لازم
requiring U لازم دانستن
requires U لازم دانستن
it needs not U لازم نیست
requisite U شرط لازم
needn't U لازم نیست
it is unnecessary U لازم نیست
needing U لازم بودن
necessary and sufficient U لازم و کافی
correlative U لازم و ملزوم
need U لازم بودن
needed U لازم بودن
prerequisite U شرط لازم
correlative U لازم وملزوم
not binding U غیر لازم
necessary conditions U شرایط لازم
hard and fast U لازم الاجراء
intransitive U فعل لازم
ine horse U فاقداسباب لازم
induced drag U پسای لازم
makings U شرایط لازم
revocable U غیر لازم
to d. the need of U لازم ندانستن
to become a necessity U لازم شدن
assets U مواد لازم
the needful U اقدام لازم
the needful U کار لازم
requisition U شرط لازم
prerequisites U شرط لازم
requisitioned U شرط لازم
superserviceable U بیش از حد لازم
folderol U غیر لازم
requisitioning U شرط لازم
interdependent U لازم و ملزوم
i thought it necessary to U لازم دانستم که
quantum libet or placet U باندازه لازم
requires U لازم داشتن
required U لازم دانستن
irrevocable contract U عقد لازم
required U لازم داشتن
require U لازم دانستن
require U لازم داشتن
postulate U لازم دانستن
postulated U لازم دانستن
postulates U لازم دانستن
postulating U لازم دانستن
intransitively U بطور لازم
optimum U درجه لازم
integral part U جزء لازم
time frame U مدت لازم
requisitions U شرط لازم
qualifications U شرایط لازم
time frames U مدت لازم
requirements U شرایط لازم
due U لازم مقرر
idiomorphic U دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
irrevocable U لازم بائن بلاعزل
raptatory U لازم برای شکار
unwanted U آنچه لازم نیست
it askes for attention U توجه لازم دارد
it is necessary for him to go U لازم است برود
unqualified U فاقد شرایط لازم
it is required that U لازم یا مقر ر است که
raptatorial U لازم برای شکار
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
hydration water U اب لازم برای ابش
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
needlessly U بطور غیر لازم
if need be U اگر لازم باشد
if necessary U اگر لازم باشد
supplies U مواد وتجهیزات لازم
avaiiability U شرط یا صفت لازم
ineligibility U فقدان شرایط لازم
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
needle point to say U لازم نیست بشمابگویم که
sine qua non U امر لازم لاینفک
To make the necessary arrangements. U ترتیبات لازم را دادن
wanted U خواستن لازم داشتن
you are required to U لازم است شما
it needs to be done carefully U اینکارتوجه لازم دارد
correlative with each other U لازم و ملزوم یکدیگر
quantum libet or placet U بمقداری که لازم است
hurdle rate of return U نرخ بازده لازم
ineligible U فاقد شرایط لازم
want U خواستن لازم داشتن
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
provisions U وسایل لازم توشه ها
you need not fear U لازم نیست بترسید
wanted clerks U دبیر یا نویسنده لازم است
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
require U نیاز داشتن لازم بودن
provision U اذوقه تدارکات وسایل لازم
inseparable preposition U حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
pre condition U شرط لازم الاجرای قبلی
mantling U مواد لازم برای پوشش
need U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
It needs to be said that ... U لازم هست که گفته بشه که ...
required U نیاز داشتن لازم بودن
requires U نیاز داشتن لازم بودن
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
needing U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
duly U حسب الوفیفه بقدر لازم
Is my presence absolutely necessary? U آیا حضور من لازم است؟
A human being should have humanity . <proverb> U آدمى را آدمیت لازم است .
needed U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
fall due U لازم التادیه شدن دین
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
requiring U نیاز داشتن لازم بودن
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
do the necessary U اقدام لازم بعمل اورید
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
I'll need a plot of land . U یک قطعه زمین لازم دارم
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com