Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
fortune
U
دارایی ثروت
fortunes
U
دارایی ثروت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
weal
U
ثروت دارایی
weals
U
ثروت دارایی
Other Matches
economizing
U
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment
U
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
silver spoon
U
ثروت موروثی دارای ثروت موروثی ثروتمند
he inherited a large fortune
U
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finance
U
رسته دارایی دارایی
financed
U
رسته دارایی دارایی
finances
U
رسته دارایی دارایی
financing
U
رسته دارایی دارایی
warison
U
ثروت
moneybags
U
ثروت
riches
U
ثروت
fortune
U
ثروت
fortunes
U
ثروت
wealth
U
ثروت
bonanzas
U
ثروت باداورده
windfall
U
ثروت باداورده
windfalls
U
ثروت باداورده
possession
U
ثروت ید تسلط
bonanza
U
ثروت باداورده
political economy
U
علم ثروت
wealth creation
U
ایجاد ثروت
commonwealth
U
ثروت عمومی
commonwealths
U
ثروت عمومی
wealth effect
U
اثر ثروت
wealth of nations
U
ثروت ملل
treasure
U
ثروت جواهر
treasuring
U
ثروت جواهر
wealth tax
U
مالیات بر ثروت
treasured
U
ثروت جواهر
treasures
U
ثروت جواهر
money
U
مسکوک ثروت
plutology
U
ثروت شناسی
national wealth
U
ثروت ملی
net wealth
U
ثروت خالص
plutonomy
U
علم ثروت
dismal science
U
علم ثروت
distribution of wealth
U
توزیع ثروت
wealth distribution
U
توزیع ثروت
economic wealth
U
ثروت اقتصادی
plutolatry
U
ثروت پرستی
riches
U
ثروت زیاد
purse proud
U
مغرور از ثروت
social wealth
U
ثروت اجتماعی
affluence
U
فراوانی ثروت
mammon
U
ممونا ثروت
mammonism
U
ثروت پرستی
worth
U
سزاوار ثروت
mammonite
U
ثروت دوست زرپرست
man made wealth
U
ثروت ساخت بشر
patrimony
U
ثروت موروثی میراث
wealth saving relationship
U
رابطه ثروت و پس انداز
productive
U
فراور مولد ثروت
to grow rich
U
ثروت بهم زدن
redistribution of wealth
U
توزیع دوباره ثروت
he is possessed of wealth
U
او دارای ثروت است
political economist
U
متخصص علم ثروت
white elephant
<idiom>
U
ثروت یا مالکیت بیفایده
patrimonies
U
ثروت موروثی میراث
gold
U
ثروت رنگ زرد طلایی
golds
U
ثروت رنگ زرد طلایی
socialist
U
سوسیالیست طرفدار توزیع وتعدیل ثروت
socialists
U
سوسیالیست طرفدار توزیع وتعدیل ثروت
social security wealth
U
ثروت ناشی از نظام تامین اجتماعی
It is immaterial how rich he may be .
U
مهم نیست چقدر ثروت داشته با شد
He left a large fortuue.
U
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
To squander tyhe national wealth.
U
ثروت ملی را آتش زدن (برباد دادن )
he aims at riches
U
مقصودش مال اندوزی است میزندبرای ثروت
possession
U
دارایی
finances
U
دارایی
holding
U
دارایی
means
U
دارایی
portfolio
U
دارایی
property
U
دارایی
estate
U
دارایی
estates
U
دارایی
asset
U
دارایی
portfolios
U
دارایی
finance
U
دارایی
pursing
U
دارایی
purses
U
دارایی
pursed
U
دارایی
purse
U
دارایی
financing
U
دارایی
wealth
U
دارایی
fortunes
U
دارایی
fortune
U
دارایی
financed
U
دارایی
finance office
U
اداره دارایی
finance officer
U
افسر دارایی
assets
U
مایملک دارایی
financial agency
U
اداره دارایی
equity
U
دارایی شرکاء
finance ministry
U
وزارت دارایی
hab
U
داشتن دارایی
ministry of f.
U
وزارت دارایی
thing
U
اسباب دارایی
intendant
U
پیشکار دارایی
installation property
U
دارایی قسمت
personal chattels
U
دارایی منقول
personal state
U
دارایی منقول
hereditament
U
دارایی غیرمنقول
money bag
U
دارایی دولت
personalty
U
دارایی شخصی
current asset
U
دارایی جاری
equities
U
دارایی شرکاء
liabilities and assets
U
بدهی و دارایی
assets and equities
U
دارایی ودیون
temporality
U
دارایی دینوی
the furniture of ones pocket
U
دارایی جیب
possession
U
دارایی متصرفات
Chancellors of the Exchequer
U
وزیر دارایی
inventory
U
دفتر دارایی
to take an inventory of
U
صورت دارایی
capital goods
U
دارایی ثابت
Chancellor of the Exchequer
U
وزیر دارایی
private property
U
دارایی شخصی
current assets
U
دارایی جاری
circulating asset
U
دارایی جاری
circulating asset
U
دارایی در گردش
property tax
U
مالیات دارایی
cham cell or of the e.
U
وزیر دارایی
physiocracy
U
حکومت بخکم عوامل طبیعی عقیده باینکه زمین یگانه سرچشمه ثروت است
capital levy
U
مالیات بر سرمایه افرادحقیقی قسمتی از ثروت کشورکه جبرا" توسط دولت اخذ میشود
physiocrat
U
کسیکه معتقداست که زمین یگانه سرچشمه ثروت است وحکومت بایدتابع طبیعت باشد
dedicated assets
U
دارایی وقف شده
private property
U
دارایی شخصی بلامعارض
real account
U
حساب دارایی غیرمنقول
property book
U
دفتر دارایی یکان
real property
U
دارایی غیر منقول
personal property
U
دارایی شخصی منقول
personal chattels
U
دارایی شخصی منقول
to come into a property
U
دارایی را بدست اوردن
paraphernal
U
وابسته به دارایی شخصی زن
holding
U
دراختیار داشتن دارایی
hereditaments
U
دارایی غیر منقول
hotch
U
سرجمع کردن دارایی
draw up inventory
U
تنظیم صورت دارایی
belonging
U
متعلقات واموال دارایی
disinvestment
U
خرج دارایی بی چیزی
immovable
U
دارایی غیر منقول
financing
U
قسمت مالی یا دارایی
capital account
U
حساب دارایی وسرمایه
church warden
U
متصدی دارایی کلیسا
jointure
U
دارایی مشترک زن و شوهر
financed
U
قسمت مالی یا دارایی
inventory
U
صورت دارایی موجودی
finance
U
قسمت مالی یا دارایی
finances
U
قسمت مالی یا دارایی
physiocrats
U
اقتصاددانان فرانسوی قرن هیجده که معتقد بودند زمین و طبیعت یگانه منبع ثروت است
realty
U
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
to sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
realty
U
دارایی غیر منقول ملک
benefical owner of an estate
U
مالک بهره برداریک دارایی
state of in her itance
U
ملک یا دارایی قابل توارث
The ministry of economic affairs and finance
U
وزارت امور اقتصاد و دارایی
chattel
U
مال منقول دارایی شخصی
appreciations
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciation
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
assets
U
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
contents of a vessel
U
دارایی یامحتویات فرف مظروف
inventory reconciliation
U
تطابق موجودی با دارایی یکان
heir in tail
U
وارث دارایی حبس شده
impropriator
U
تفریط کننده دارایی کلیسا
installation property book
U
دفتر دارایی قسمت یا یکان
inventorial
U
مربوط به دفتر دارایی فهرستی
all that property
U
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
adventitious property
U
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
finance
U
علم دارایی تهیه پول کردن
finances
U
علم دارایی تهیه پول کردن
jus mariti
U
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
financed
U
علم دارایی تهیه پول کردن
sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
heirlooms
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
capitalization unit
U
هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
financing
U
علم دارایی تهیه پول کردن
heirloom
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
i parted from
U
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
impropriation
U
دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
hotchpot
U
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
capital assets
U
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
insured
U
کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
to make a f.
U
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
capitalized expense
U
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
chancery
U
مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
onerous property
U
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
dowager
U
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers
U
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
parapherna
U
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
levy a sum on a person's property
U
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
an insolvent estate
U
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
current liability
U
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset
U
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
paraphernalia
U
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
assessed value
U
ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
invisible hand
U
منشاء این اصطلاح کتاب "ثروت ملل "ادام اسمیت است . بر اساس این کتاب
dower
U
درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation
U
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity
U
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat
U
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
current ratio
U
نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com