Perdic | داخل لشگری داخله لشگر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	intradivision U	داخل لشگری داخله لشگر

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	intradivision U	در داخل لشگر
	division slice U	یکان استاندارد لشگری یکان لشگری
	divisional unit U	یکان لشگری
	division slice U	استعداد لشگری
	division artillery U	توپخانه لشگری
	interiors U	امور داخله
	Home Office U	وزارت داخله
	midland U	داخله کشور
	ministry of the interior U	وزارت داخله
	interior U	امور داخله
	carring trade U	تجارت داخله
	interior ministry U	وزارت داخله
	at home and abroad U	در داخله و خارجه
	Home Office [British E] U	دفتر وزارت داخله
	inland U	درون مرزی داخله
	Department of the Interior [American E] U	دفتر وزارت داخله
	ratline U	عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
	arose U	لشگر
	army U	لشگر
	armies U	لشگر
	rearguard U	پس لشگر
	division U	لشگر
	divisions U	لشگر
	corps U	لشگر
	vanguard U	پیش لشگر
	division engineer U	مهندسی لشگر
	division commander U	فرمانده لشگر
	division artillery U	توپخانه لشگر
	airial division U	لشگر محمول هوایی
	rear barrier U	حد عقب سپاه یا لشگر
	panzer U	لشگر زرهی المانی
	division engineer U	یکان مهندسی لشگر
	division support area U	منطقه پشتیبانی لشگر
	division support command U	فرماندهی پشتیبانی لشگر
	polemarch U	سرکرده سوم از نه تن سرکرده که خدمات لشگری انجام میداند
	intercommand U	داخل قسمت داخل یکان
	forays U	پیشتاز لشگر گروه یورتچی
	foray U	پیشتاز لشگر گروه یورتچی
	nuclide U	کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
	to count U	بشماره مردم یا سپاهی لشگر نگاه کردن
	island bases U	پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
	intermediate area U	منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
	mortise dead lock U	قفل داخل کار قفل داخل درب
	withindoors U	در داخل
	inside <adv.> <prep.> U	در داخل
	aboard U	داخل
	within <prep.> U	در داخل
	within U	در داخل
	interiorly U	از داخل
	interior U	داخل
	interiors U	داخل
	inside U	داخل
	anie U	داخل
	insides U	داخل
	lineball U	داخل
	intra U	داخل
	intrant U	داخل شونده
	he is not in it U	داخل نیست
	intromit U	داخل کردن
	he went aboard the ship	او داخل کشتی شد
	anieoro U	از داخل به خارج
	to work in U	داخل کردن
	introgresseive U	داخل شونده
	grind internally U	داخل را ساییدن
	engaged in war U	داخل جنگ
	intratheater U	در داخل صحنه
	interservice U	داخل قسمت
	cross hair U	خط داخل دوربین
	intraspecific U	داخل گونهای
	intraspecies U	داخل گونهای
	incorporating U	داخل کردن
	interurban U	داخل شهری
	anieoro U	به طرف داخل
	ingressive U	داخل شونده
	heave in U	کشیدن به داخل
	ingoing U	داخل شونده
	inbound U	داخل مرز
	inboard U	به سمت داخل
	inboard U	داخل کشتی
	in and out U	داخل وخارج
	implode U	از داخل ترکیدن
	immit U	داخل کردن
	impenetrable U	داخل نشدنی
	inhaul U	به داخل کشنده
	inside wiring U	سیمکشی داخل
	inboard U	به طرف داخل
	interneuron U	داخل عصبی
	interneural U	داخل عصبی
	internal attack U	تک داخلی یا تک از داخل
	intermolecular U	در داخل ذرات
	implosion U	انفجار از داخل
	inhaul U	به داخل کشیدن
	interchart U	در داخل نقشه
	interior wiring U	سیمکشی داخل
	incorporate U	داخل کردن
	incorporates U	داخل کردن
	imbark U	داخل کردن
	on line U	داخل رده
	work in U	داخل کردن
	withindoors U	افراد داخل
	enter U	داخل کردن
	ingratiate U	داخل کردن
	ingratiated U	داخل کردن
	ingratiates U	داخل کردن
	ingratiating U	داخل کردن
	uchi uke U	دفاع از داخل
	enters U	داخل کردن
	enter U	داخل شدن
	to walk in U	داخل شدن
	to step inside U	داخل شدن
	to step in U	داخل شدن
	entered U	داخل شدن
	entered U	داخل کردن
	enters U	داخل شدن
	to play at U	داخل شدن در
	to go in U	داخل شدن
	to cut in U	داخل شدن
	to push to the front [of line] U	داخل صف زدن
	to cut in line U	داخل صف زدن
	intercontinental U	داخل قاره
	to queue-jump [British E] U	داخل صف زدن
	intercellular U	داخل سلولی
	phase in U	داخل کردن
	on berth U	در داخل بندر
	intern U	داخل شدن در
	interning U	داخل شدن در
	interns U	داخل شدن در
	to go into U	داخل شدن در
	to get into U	داخل شدن در
	to line-jump U	داخل صف زدن
	inward U	داخل رونده
	court tennis U	تنیس داخل سالن
	gun bore U	داخل لوله توپ
	cylinder gas U	گاز داخل سیلندر
	at home and abroad U	در داخل و خارج [از کشور]
	endoenzyme U	انزیم داخل سلولی
	reentrant U	دوباره داخل شونده
	furnace campaign U	عملیات داخل کوره
	furnace room U	فضای داخل کوره
	internally or abroad U	در داخل و خارج [از کشور]
	cylinder jacket U	استری داخل سیلندر
	home market U	بازار داخل کشور
	inwards or inward U	بطرف داخل بباطن
	to enter the military U	داخل نظام شدن
	to come in U	داخل شدن بدردخوردن
	to breakin U	خودرا داخل کردن
	swap in U	مبادله کردن به داخل
	sea island terminal U	بارانداز داخل دریا
	reentrant U	متوجه بسمت داخل
	on side U	در داخل خط خارج نشده
	intrant U	داخل نفوذ کننده
	launch into politics U	داخل سیاست شدن
	intratheater U	داخل صحنه عملیات
	to go to the front U	داخل جنگ شدن
	to launch in to politics U	داخل سیاست شدن
	inside of U	داخل و یا توی چیزی
	trailer tongue [American English] [coupling] [British English] U	پیوند به داخل [در تریلر]
	i went in to the garden U	داخل باغ شدم
	up country U	نواحی داخل کشور
	implode U	از داخل منفجر شدن
	phase in U	به ترتیب داخل شدن
	indoor soccer U	فوتبال داخل سالن
	He is nobody. He is a nonentity. U	داخل آدم نیست
	withindoors U	اشخاص داخل منزل
	wall entrance U	عبور از داخل دیوار
	inner space U	داخل منظومه شمسی
	irreptitious U	نهانی داخل شده
	bores U	داخل راتراشیدن سوراخ
	coolants U	مایع داخل رادیاتور
	enter U	داخل عضویت شدن
	inversion U	پیچش کف پا به طرف داخل
	plunge U	ناگهان داخل شدن
	built in U	موجود در داخل چیزی
	bore U	داخل لوله توپ
	enters U	داخل عضویت شدن
	plunged U	ناگهان داخل شدن
	inversions U	پیچش کف پا به طرف داخل
	bores U	داخل لوله توپ
	homes U	جا به داخل لوله راندن
	plunges U	ناگهان داخل شدن
	belligerent U	جنگجو داخل درجنگ
	ingredients U	داخل شونده عوامل
	sightings U	دیدن از داخل دوربین
	sighting U	دیدن از داخل دوربین
	entered U	داخل عضویت شدن
	belligerently U	جنگجو داخل درجنگ
	belligerents U	جنگجو داخل درجنگ
	home U	جا به داخل لوله راندن
	ingredient U	داخل شونده عوامل
	coolant U	مایع داخل رادیاتور
	bore U	داخل راتراشیدن سوراخ
	foamie U	اسفنج داخل کفش اسکی
	rechamber U	دوباره به داخل لوله راندن
	barrier minefield U	میدان مین داخل مانع
	inserting U	داخل کردن در میان گذاشتن
	intercom U	دستگاه مخابره داخل ساختمان
	manholes U	مسیر مدور داخل ناو
	inserts U	داخل کردن در میان گذاشتن
	admissive U	داخل کننده اجازه دهنده
	atolls U	صخرههای مدور داخل دریا