Perdic | خورد متقابل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	cross feed U	خورد متقابل

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U	او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
	counteroffensive U	تعرض وحمله متقابل حمله تعرضی متقابل
	recriminate U	اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
	counter memorial U	یادداشت متقابل اخطار متقابل
	mutual inductance U	اندوکتیویته متقابل اندوکتانس متقابل
	He had a nast fall. U	بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
	warsaw treaty U	پیمانی که عنوان اصلی ان "پیمان کمک متقابل اروپای شرقی " است و به سال 5591 در ورشوپایتخت لهستان منعقد شد وهدف ان کمک متقابل کشورهای اروپای شرقی به یکدیگر است و بیشتر جنبه نظامی دارد
	feedback U	پس خورد
	engagement U	زد و خورد
	passage of arms U	زد و خورد
	punch-ups U	زد و خورد
	ate U	خورد
	prize fighting U	زد و خورد
	encountering U	زد و خورد
	engagements U	زد و خورد
	encounters U	زد و خورد
	encountered U	زد و خورد
	punch-up U	زد و خورد
	encounter U	زد و خورد
	feeds U	خورد
	feed U	خورد
	to rub a thing in U	چیزیرا خورد
	in-fighting U	زد و خورد از فاصلهی کم
	regulating slack U	خورد دادن
	self absorbed U	در خورد فرورفته
	eating U	خورد و خوراک
	waterline U	خط بر خورد اب باکشتی
	the timber warped U	تیرپیچ خورد
	squish U	خورد کردن
	to sinister in U	خورد رفتن
	pulverizer U	خورد کننده
	card feed U	خورد کارت
	face down feed U	خورد رو به پایین
	face up feed U	خورد رو به بالا
	feedback circuit U	مدار پس خورد
	he drank himself to death U	خورد که مرد
	he partook of fare U	ازخوراک ما خورد
	melec U	زدو خورد
	parallel feed U	خورد موازی
	passage at arms U	زدو خورد
	pin feed U	خورد سنجاقی
	it ran into ten editions U	ده چاپ خورد
	misfeed U	سوء خورد
	drank U	نوشابه خورد
	drank U	عرق خورد
	feedback U	باز خورد
	drank U	خورد سرکشید
	She had three bowls of soup. U	سه کاسه سوپ خورد
	whang U	صدای بر خورد دو جسم
	it is quite another story now U	ان دفتر را گاو خورد
	overwhelmingly U	خورد کننده پرقدرت
	he wrenched his ankle U	قوزکش پیچ خورد
	He is good for nothing. U	به هیچ دردنمی خورد
	diner U	کسی که شام می خورد
	I don't believe that ... U	چشمم آب نمی خورد که ...
	the ship was snagged U	کشتی بچیزی خورد
	the ship struck a arock U	کشتی بسنگ خورد
	THere is not even a ripple in the water . <proverb> U	آب از آب تکان نمى خورد .
	diners U	کسی که شام می خورد
	a dog in the manger <idiom> U	نه خود خورد نه کس دهد
	he sprained his ankle U	قوزکش پیچ خورد
	I don't expect that ... U	چشمم آب نمی خورد که ...
	He fell on his face. U	با صورت خورد زمین
	It is of no use to me. I have no use for it. U	بدرد من نمی خورد
	The stone struch me on the face. U	سنگ خورد به صورتم
	My head hit the wall. U	سرم خورد به دیوار
	I am in a good mood today. U	حالش بهم خورد
	overwhelming U	خورد کننده پرقدرت
	eating disorder U	اختلال خورد و خوراک
	He sprained (twisted) his ankle. U	پایش پیچ خورد
	It melts in the mouth. U	مثل آب مشروب می خورد
	At the beginning of the month (year). U	سرش ؟ بسنگ خورد
	It wI'll pass off without one single incident U	آب از آب تکان نخواهد خورد
	warfare U	نزاع زدو خورد
	he was given 0 lashes U	بیست ضربه شلاق خورد
	He is as cool as a cucumber. <idiom> U	آب تو دلش تکان نمی خورد.
	abstemious U	ممسک در خورد ونوش و لذات
	You're a pain in the neck! U	اعصاب آدم را خورد می کنی!
	pain in the neck U	آدم [چیز] اعصاب خورد کن
	it puckered up in sewing U	درضمن دوختن چین خورد
	She eats extraordinary quantities. U	او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
	force-feeds U	به زور به خورد کسی دادن
	Appearances are deceptive. U	فریب ظاهر رانباید خورد
	force-fed U	به زور به خورد کسی دادن
	force-feed U	به زور به خورد کسی دادن
	force-feeding U	به زور به خورد کسی دادن
	The ball hit the wall and bounced back. U	توپ خورد به دیوار وبرگشت
	I heard a sound . U	صدائی به گوشم خورد( رسید )
	The bell goes at 9 . U	ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
	Where does this street lead on to ? U	این خیابان یکجا می خورد ؟
	He drank himself to death. U	آنقدر مشروب خورد تامرد
	I wont budge an inch. U	من که از جایم تکان نخواهم خورد
	window panes U	باران با صدا به پنجره می خورد
	He eats bread at the ruling market price. <proverb> U	نان را به نرخ روز مى خورد .
	to blow out one's brains U	اعصاب کسی را خورد کردن
	they came to a rupture U	میانه انها بهم خورد
	They became estranged . They fell out . U	میانه آنها بهم خورد
	we missed our mark U	تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
	engrain U	درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
	pabulum U	[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
	I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U	من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
	After all that money is of no use.	تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
	The blow made my head swin. U	در اثر ضربه سرم گیج خورد
	she doesnt even cough without her husband s permission(consent) U	بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
	the door banged U	درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
	cousins U	حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
	cousin U	حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
	He tripped and fell . U	پایش گیر کرد وزمین خورد
	numbly U	بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
	He is most suitable for brain work . U	خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
	A few spelling errors caught my eye. U	چند غلط املایی به چشمم خورد
	reciprocal U	متقابل
	interactional U	متقابل
	reciprocative U	متقابل
	correspounding U	متقابل
	polar U	متقابل
	mutual U	متقابل
	opposed U	متقابل
	countering U	متقابل
	countered U	متقابل
	counter U	متقابل
	opposing U	متقابل
	interactive U	متقابل
	He swore off smoking cigarettes . U	قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
	I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U	حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
	This car wI'll do beautifully . U	این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
	He swore to having paid for the goods . U	قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
	harmonic mean U	اعداد متقابل
	interaction curve U	خم کنش متقابل
	intercorrelation U	همبستگی متقابل
	interrelation U	رابطه متقابل
	cross-references U	مراجعه متقابل
	intervisibility U	دید متقابل
	countering U	ضربت متقابل
	interdependency U	اتکاء متقابل
	inter play U	اثر متقابل
	cross-reference U	ارجاع متقابل
	counter offensive U	حمله متقابل
	cross reference U	ارجاع متقابل
	transconductance U	رسانایی متقابل
	reciprocation U	عمل متقابل
	mutual conductance U	رسانایی متقابل
	grid anode transconductance U	رسانایی متقابل
	cross-reference U	مراجعه متقابل
	cross reference U	مراجعه متقابل
	cross-references U	ارجاع متقابل
	countered U	ضربت متقابل
	cross-check U	بررسی متقابل
	cross-checked U	بررسی متقابل
	cross-checking U	بررسی متقابل
	opposite phase U	فاز متقابل
	cross-checks U	بررسی متقابل
	transinformation U	اگاهی متقابل
	interdependence U	وابستگی متقابل
	proportional U	متقابل یا هماهنگ
	retaliation U	عمل متقابل
	reciprocity U	عمل متقابل
	reciprocal trading U	مبادله متقابل
	counter-measures U	اقدام متقابل
	counter-measure U	اقدام متقابل
	mutual terms U	شرایط متقابل
	mutual relationship U	رابطه متقابل
	iteraction U	عمل متقابل
	logrolling U	همکاری متقابل
	m U	القاگری متقابل
	counter U	ضربت متقابل
	interrelationship U	رابطه متقابل
	mutual assistance U	کمک متقابل
	mutual characteristic U	مشخصه متقابل
	transfer characteristic U	مشخصه متقابل
	mutual consistency U	سازگاری متقابل
	mutual energy U	انرژی متقابل
	interrelationships U	رابطه متقابل
	mutual inductance U	القاگری متقابل
	cross check U	بررسی متقابل
	mutual induction U	القای متقابل
	set off U	دعوی متقابل
	counter transference U	انتقال متقابل
	counteraction U	اقدام متقابل
	recriminations U	تهمت متقابل
	counterattack U	حمله متقابل
	interplay U	اثر متقابل
	counterbid U	پیشنهاد متقابل
	interaction U	اثر متقابل
	counterclaim U	دعوای متقابل
	counterclaim U	ادعای متقابل
	interdependence U	اتکاء متقابل
	counterclaim U	دعوی متقابل
	countermeasure U	اقدام متقابل
	counter trade U	تجارت متقابل
	recriminations U	اتهام متقابل
	recrimination U	اتهام متقابل
	reciprocal U	عمل متقابل
	counter propaganda U	تبلیغ متقابل
	counter attraction U	کشش متقابل
	counter claim U	دعوی متقابل
	counter credit U	اعتبار متقابل
	counter current U	جریان متقابل
	counter fire U	اتش متقابل
	counter gambit U	گامبی متقابل