Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
I have entangled myself with the banks .
U
خودم را گرفتار بانک ها کردم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I weighed myself today .
U
امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I stayed in concealment until the danger passed.
U
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I accidentally locked myself out of the house.
U
من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
What have I done to offend you?
U
من چه کارت کردم؟
[من چطور تو را دلخور کردم؟]
reserve requirement
U
مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
rediscount rate
U
نرخ بهره در مورد وامی که بانک تجارتی از بانک مرکزی می گیرد
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank.
U
من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
giros
U
روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
giro
U
روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
world bank
U
بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
available cash
U
موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
benighted
U
گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
I was keeping my fingers crossed .
U
خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
myself
U
خودم
myself
U
من خودم
number one
U
خودم
own
U
خودم
owned
U
خودم
owning
U
خودم
owns
U
خودم
for my parts
U
از سهم خودم
on my own account
U
بحساب خودم
myself
U
شخص خودم
with my proper eyes
U
با چشم خودم
for my part
U
از سهم خودم
onmy own responsibility
U
به مسئولیت خودم
on my own account
U
بابت خودم
siree
U
اقای خودم
pon my life
U
بجان خودم
imyself saw it
U
من خودم انرا دیدم
sirree
U
اقاجان اقای خودم
own
U
شخصی مال خودم
i saw it my self
U
من خودم انرا دیدم
it is my own
U
مال خودم است
owns
U
شخصی مال خودم
I cant help it. It is beyond my control.
U
دست خودم نیست
i may thank myself
U
گناه از خودم است
With my own capital .
U
با سرمایه شخصی خودم
owning
U
شخصی مال خودم
owned
U
شخصی مال خودم
in for
U
گرفتار
ill at ease
U
گرفتار
fogbound
U
گرفتار مه
captives
U
گرفتار
preoccupied
U
گرفتار
captive
U
گرفتار
woebegone
U
گرفتار غم
entangled
U
گرفتار
afoul
U
گرفتار
What a mes I made of my life .
U
دیدی چه بروز خودم آوردم
I wI'll get there somehow.
U
یکجوری خودم را آنجا می رسانم
I saw it for myself . I was an eye –witness
U
خودم شاهد قضیه بودم
That is my line ( field ) .
U
خودم این کاره هستم
I can manage that.
<idiom>
U
خودم از پسش برمی آیم.
in p of my statement
U
برای اثبات گفته خودم
I could pass for a Greek .
U
می توانم خودم رایونانی جابزنم
on your own
U
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
enswathe
U
گرفتار کردن
to lay hold on
U
گرفتار کردن
to be in love
U
گرفتار بودن
enwrap
U
گرفتار کردن
entangle
U
گرفتار کردن
thirl
U
گرفتار کردن
stormbound
U
گرفتار توفان
run into
U
گرفتار شدن
windbound
U
گرفتار باد
incumber
U
گرفتار کردن
enamored
U
گرفتار عشق
embarrassed with debts
U
گرفتار قرض
snarly
U
گرفتار دام
snard
U
گرفتار کردن
overladen
U
سخت گرفتار
mousetraps
U
گرفتار کردن
mousetrap
U
گرفتار کردن
involving
U
گرفتار کردن
overtake
U
گرفتار کردن
overtaken
U
گرفتار کردن
overtakes
U
گرفتار کردن
pensive
U
پکر گرفتار غم
involves
U
گرفتار کردن
involve
U
گرفتار کردن
involved
U
مبهم گرفتار
hard-pressed
U
سخت گرفتار
tangles
U
گرفتار کردن
hard pressed
U
سخت گرفتار
tangle
U
گرفتار کردن
I sat down with no fuss or bother .
U
برای خودم قشنگ گرفتم نشستم
I can manage, thank you.
U
خودم از پسش برمی آیم، متشکرم.
I know best where my interests lie.
U
صلاح کارم را خودم بهتر می دانم
I should bring you round to my way of thinking .
U
باید تو راهم با خودم همفکر کنم
I'd like to have a place of my own
[to call my own]
.
U
من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
entoil
U
گرفتار مخمصه کردن
inviscate
U
در چسب گرفتار کردن
embroiled in war
U
دچار یا گرفتار جنگ
to flounder
U
گیر و گرفتار شدن
go through changes
<idiom>
U
گرفتار تغییرات شدن
snowed under
U
گرفتار درگیرکار پرمشغله
to let in for
U
گرفتار یا دچار کردن
i am in a sorry hopeless etc
U
بدجوری گرفتار شده ام
conscience-stricken
U
گرفتار عذاب وجدان
i am awkwardly situated
U
بد جوری گرفتار شده ام
No one sent me, I am here on my own account.
U
هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
I wI'll do it on my own responsibility .
U
به مسئولیت خودم این کاررا خواهم کرد
I wI'll do that all by myself.
U
من خودم بتنهایی آنرا انجام خواهم داد
i asked him a question
U
پرسشی از او کردم
I am late.
U
من دیر کردم.
the trusty is that i forgot it
U
فراموش کردم
It slipped my mind.
U
آن را فراموش کردم.
i knocked at the door
U
دق الباب کردم
i hid my self
U
را پنهان کردم
iwas late
U
دیر کردم
I am freezing ( to death) .
U
از سرمایخ کردم
I made a mistake . I was wrong.
U
من اشتباه کردم
eureka
U
>من کشف کردم <
he was in a sorry pickel
U
بد جوری گرفتار شده بود
immesh
U
در دام نهادن گرفتار کردن
up the pole
U
گرفتار در تنگنا واقع شده
I have all kinds of problems.
U
هزار جور گرفتار ؟ دارم
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
To be trapped.
U
دربند افتادن ( گرفتار شدن )
I'm old enough to take care of myself.
U
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
This house is my own .
U
این خانه مال خودم است ( اجاره یی نیست )
I wI'll try to catch up.
U
سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
i forgot all about it
U
به کلی فراموش کردم
i did that of my own free will
U
این کار را کردم
i was too indulgent to him
U
زیاد به او گذشت کردم
i had a quiet read
U
فرصت پیدا کردم
i made him go
U
او را وادار کردم برود
i made him go
U
او راوادار به رفتن کردم
What have I done to offend you?
U
من چطور تو را ناراحت کردم؟
i profited by his advice
از نظر او استفاده کردم
I have a reservation.
من قبلا رزرو کردم.
I invited her to lunch . I stood her a lunch .
U
ناهار مهمانش کردم
I've run out of petrol.
بنزین تمام کردم.
I incurred a heavy loss.
U
ضرر زیادی کردم
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it .
U
هر چه سعی کردم نشد
i a the beauties of nature
U
من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
i managed to do it
U
ان کار را درست کردم
i am through with my work
U
ازکارفراغت پیدا کردم
gill net
U
گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
to implicate somebody in something
U
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
lure
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to involve somebody in something
[negative]
U
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
lured
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
luring
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
I'm doing it on my own account, not for anyone else.
U
این را من فقط بابت خودم میکنم و نه برای کسی دیگر.
Since I left school.
U
ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
If I find the time .
U
اگر وقت کنم ( کردم )
I was a fool ( naïve enough) to believe her .
U
من را بگه که حرفهایش را باور کردم
I had a long talk with him.
U
با ایشان مفصلا" صحبت کردم
I thought so.
U
منم همینطور فکر کردم.
I stayed up reading until midnight.
U
تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
I sent him packing.
U
دست به سرش کردم.
[اصطلاح]
the two books are a like
با هردو یک جور معامله کردم
the trusty is that i forgot it
U
حقیقا امراینست که فراموش کردم
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong.
U
هر طور کردم غلط درآمد
i saw him off the premises
U
کردم تا ازعمارت بیرون رفت
i stated the facts
U
چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
i provided for his safety
U
وسائل سلامت او را فراهم کردم
i did my best
U
منتهای کوشش خود را کردم
i repaid his kindress in kind
U
مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i did all in my power
U
انچه در توانم بود کردم
i did it only for your sake
U
تنها به خاطرشما این کار را کردم
i waved him nearer
U
با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
I've shoveled snow all the morning.
U
من تمام صبح برف پارو کردم.
I reckoned him as my friend.
U
اورا دوست خود حساب می کردم
i made him my proxy
U
او رااز جانب خود وکیل کردم
I had a hell of a time to fix the engine.
U
پدرم درآمد موتور رادرست کردم
i did it for show
U
برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
i am & out
U
پنج لیره اشتباه حساب کردم
i gave up the idea
U
ازان خیال صرف نظر کردم
I have settled all my accounts.
همه حساب هایم را صاف کردم
I found a hair in the soup .
U
توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
Upon reflection , I realized that …
U
دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
Blessings are not valued till they are gone.
<proverb>
U
قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
I shared out the money among four persons.
U
پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
I ran away lest I should be seen .
U
فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
I stand corrected.
U
من اشتباه کردم.
[همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
i owe for all my books
U
پول همه کتابهای خود راقرض کردم
Did I say anything different?
U
مگر من چیز دیگری گفتم
[ادعا کردم]
؟
I expended all my capital on equipment.
U
تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I stamped on the spider .
U
عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
I played every trick in the book .
U
هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction.
U
د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
I have been deceived in you .
U
درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
The news shocked me.
U
این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I have thought long and hard about it.
U
خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
bank
U
بانک
check
U
چک بانک
banks
U
بانک
checked
U
چک بانک
checks
U
چک بانک
i lost my a
U
دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
i thanked him for his trouble
U
برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
data banks
U
بانک اطلاعاتی
intermediary bank
U
بانک میانجی
bank rate
U
نرخ بانک
bank asset
U
دارائی بانک
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com