English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U خودش را گه کرده است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
fricandeau U گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
Other Matches
be your own worst enemy <idiom> U از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money U نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
scarf joint U جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burger U تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burgers U تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak U گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
I have a tooth abscess. U دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
herself U خودش
himself U خودش
itself U خودش
herself U خود ان زن خودش را
in his own hand writing U بخط خودش
number one <idiom> U برای دل خودش
in his own similitude U مانند خودش
in his own similitude U بصورت خودش
on/upon one's head <idiom> U برای خودش
to his own profit U بفایده خودش
it tells its own tale U از خودش پیداست
in his own name U بخاطر خودش
in his own name U به اسم خودش
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
vicarious saccifice U خودش به جای دیگران
It is her all right. U خود خودش است
he pays his own money U پولش را خودش میدهد
his hat cover his fanily U خودش است و کلاهش
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U خودش را عقل کل می داند
his own car [car of his own] U خودروی خودش [مرد]
Hear it in his own words. U از زبان خودش بشنوید
He shot himself. U او به خودش شلیک کرد.
He is behind it . He is at the bottom of it. U زیر سر خودش است
There he is in the flesh. there he is as large as life. U خودش حی وحاضر است
She is the center of attraction . U آن زن همه را بسوی خودش می کشد
She only thinks of her self . she is self – centered. U فقط بفکر خودش است
He fabcies himself as a writer (author). U به خیال خودش نویسنده است
It is the work of her enemies . U کار دست خودش داد
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
The letter is in his own handwriting . U نامه بخط خودش است
He fouled his reputation . U گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
It is a gain . U اینهم خودش غنیمت است
all his g.are swans U غازهای خودش همه غوهستند
autoinoculation U تلقیح کسی با مایه بدن خودش
it pulls its weight U نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
She fabricates them. she makes them up . U اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
He was quite a fellow in his day. U زمانی برای خودش آدمی بود
One must uphold ones dignity. U احترام هر کسی دست خودش است
She was reading the book to herself. U کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
breeze U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
breezed U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezes U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
autogamous U مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
He went underground to avoid arrest. U او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
He's back to his usual self. U او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
breezing U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself . U کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
He forced his way thru the crowd . U بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
primes U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
primed U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
prime U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
best gold U تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
multiplication U عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
automatics U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
twicer U حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
automatic U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
braking length U طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to bring somebody into line U زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
answers U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answering U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answer U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. U کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
answered U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
striking off the roll U اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
fractal <adv.> <noun> O شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
powered U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler U کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
power U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
insitu U واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
He has grown into a man . U برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
soufflTs U پف کرده
bouffant U پف کرده
bloat U پف کرده
beastby U کرده
puff pastry U پف کرده
souffles U پف کرده
souffle U پف کرده
puffy <adj.> U پف کرده
puffed out <adj.> U پف کرده
puffed <adj.> U پف کرده
tumid <adj.> U پف کرده
unconscious U غش کرده
unconsciously U غش کرده
off the trail U پی گم کرده
infusion U دم کرده
infusions U دم کرده
i am 0 rials out of pocket U کرده ام
turgid <adj.> U پف کرده
gelid U یخ کرده
baggily U بطورباد کرده
billowy U باد کرده
inwrought U از تو کار کرده
bendon U نیت کرده
tumid U اماس کرده
beheld U مشاهده کرده
refined U تمیز کرده
pulled U خشک کرده
nodular U ورم کرده
strained U صاف کرده
let it be done U کرده شود
off the track U ازخط پی گم کرده
ventricular U باد کرده
airless U گرفته یا دم کرده
overage U کم رشد کرده
fucate U رنگ کرده
it is very easily done U کرده میشود
intumescent U اماس کرده
they have done their work U را کرده اند
intumescent U باد کرده
smoothfaced U صاف کرده
self taught U تحصیل کرده
farci U دلمه کرده
farcie U دلمه کرده
farthingale U دامن پف کرده
fecit U درست کرده
ghi U کره اب کرده
ghee U کره اب کرده
fubsy U قوز کرده
enrooted U ریشه کرده
wedded U ازدواج کرده
distent U ورم کرده
blubbery U ورم کرده
in flower U شکوفه کرده
iced ppa U خنک کرده
warm infusion U چیز دم کرده
restrained U لگام کرده
tinned U قوطی کرده
testate U وصیت کرده
he is worn with travel U سفراوراخسته کرده
deep rooted U ریشه کرده
fretty U اماس کرده
full grown U رشدکامل کرده
inveterate U ریشه کرده
grown-ups U رشد کرده
grown-up U رشد کرده
puffed <adj.> U ورم کرده
puffed out <adj.> U باد کرده
puffed out <adj.> U ورم کرده
puffy <adj.> U ورم کرده
tumid <adj.> U ورم کرده
full-grown U رشدکامل کرده
turgid <adj.> U ورم کرده
hidden U پنهان کرده
puffed <adj.> U باد کرده
getting U کسب کرده
picked U پاک کرده
carpeted U فرش کرده
worked [been successful] <past-p.> U کار کرده
tumescent U ورم کرده
fried U سرخ کرده
blown U ورم کرده
begotten U تولید کرده
began U شروع کرده
bunged up U باد کرده
I have a flat [tire] . U من پنچر کرده ام.
decorated U زینت کرده
knotted U ازدحام کرده
indrawn U جذب کرده
deep-rooted U ریشه کرده
painted U رنگ کرده
puffy <adj.> U باد کرده
chose U انتخاب کرده
turgid <adj.> U آماس کرده
iced U خنک کرده
risen U طلوع کرده
puffed out <adj.> U آماس کرده
sweated U عرق کرده
educated U تحصیل کرده
puffed <adj.> U آماس کرده
rooted U ریشه کرده
puffy <adj.> U آماس کرده
mistaken U اشتباه کرده
sawn U اره کرده
tumid <adj.> U آماس کرده
grown U رشد کرده
unruffled U ارام کرده
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com