Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
in the market for
<idiom>
U
خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to wish for something
U
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
have one's heart set on something
<idiom>
U
چیزی را خیلی زیاد خواستن
preparations
U
آماده کردن چیزی
preparation
U
آماده کردن چیزی
to prepare something
U
چیزی را آماده کردن
[آشپزی]
procuration
U
تحصیل چیزی خرید
procuance
U
تحصیل چیزی خرید
offer to buy something
U
حاضر به خرید چیزی شدن
cash on the barrelhead
<idiom>
U
پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
to cry out for help
U
فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
close price
U
دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
purchase request
U
درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
field buying
U
خرید کردن در صحرا خرید محلی
pre-treatment
U
عملیات مقدماتی و آماده سازی
[مثل شستشوی پشم قبل از رنگرزی و یا آماده سازی دار جهت چله کشی]
purchase price variance
U
سپرده اختلاف قیمت خرید سپرده تضمینی خرید
order
U
خرید سفارش خرید
central purchase
U
خرید اماد به طور تمرکزی خرید اماد به طور یکجا
desiderate
U
خواستن
intend
U
خواستن
solicited
U
خواستن
crave
U
خواستن از ته دل
willed
U
خواستن
wills
U
خواستن
wish
U
خواستن
aspire
U
خواستن از ته دل
yearn
U
خواستن از ته دل
will
U
خواستن
desires
U
خواستن
desiring
U
خواستن
asks
U
خواستن
asking
U
خواستن
asked
U
خواستن
ask
U
خواستن
to call up
U
خواستن
to call in
U
خواستن
to call for
U
خواستن
solicits
U
خواستن
soliciting
U
خواستن
to beg leave
U
خواستن
solicit
U
خواستن
desire
U
خواستن
wished
U
خواستن
wishes
U
خواستن
intends
U
خواستن
like
U
دل خواستن
likes
U
دل خواستن
liked
U
دل خواستن
wish
[would like]
U
خواستن
intending
U
خواستن
demur
U
مهلت خواستن
demurring
U
مهلت خواستن
demurs
U
مهلت خواستن
to offer an apology
U
پوزش خواستن
demurred
U
مهلت خواستن
alibi
U
عذر خواستن
alibis
U
عذر خواستن
to seek or ask lagal a
U
نظرقضائی خواستن
to pray in aid of
U
یاری خواستن از
to seek a position
U
نظر خواستن
importunes
U
مصرانه خواستن
asking for a respite
U
مهلت خواستن
apologised
U
معذرت خواستن
apologises
U
پوزش خواستن
apologises
U
معذرت خواستن
importuning
U
مصرانه خواستن
to ask permission
U
اجازه خواستن
excusing
U
معذرت خواستن
to ask for quarter
U
امان خواستن
excuses
U
معذرت خواستن
apologised
U
پوزش خواستن
excused
U
معذرت خواستن
excuse
U
معذرت خواستن
to call in evidence
U
گواهی خواستن از
cried
U
بزازی خواستن
set one's heart on
<idiom>
U
شدیدا خواستن
choose
U
خواستن پسندیدن
appeal to the supreme court
U
فرجام خواستن
chooses
U
خواستن پسندیدن
to excuse oneself
U
پوزش خواستن
choosing
U
خواستن پسندیدن
to permit oneself
U
اجازه خواستن
apologising
U
پوزش خواستن
call in evidence
U
گواهی خواستن از
to excuse oneself
U
معذرت خواستن
apologise
U
معذرت خواستن
apologize
U
معذرت خواستن
apologize
U
پوزش خواستن
call to witness
U
گواهی خواستن از
to a oneself for help
U
یاری خواستن
apologising
U
معذرت خواستن
importune
U
مصرانه خواستن
apologizes
U
معذرت خواستن
apologizing
U
معذرت خواستن
apologizing
U
پوزش خواستن
flagitate
U
باسماجت خواستن
call to account
U
حساب خواستن از
to seek advice
نظر خواستن
apologizes
U
پوزش خواستن
apologized
U
معذرت خواستن
importuned
U
مصرانه خواستن
flagitate
U
مصرانه خواستن
apologized
U
پوزش خواستن
to crv for mercy
U
خواستن امان اوردن
begs
U
خواستن گدایی کردن
require
U
خواستن مستلزم بودن
consulted
U
پیشنهاد خواستن از یک خبره
beg
U
خواستن گدایی کردن
requiring
U
خواستن مستلزم بودن
pardons
U
بخشیدن معذرت خواستن
requires
U
خواستن مستلزم بودن
pardoning
U
بخشیدن معذرت خواستن
pardoned
U
بخشیدن معذرت خواستن
When there is a wI'll, there is a way.
U
خواستن توانستن است
required
U
خواستن مستلزم بودن
to send one to the right about
عذر کسی را خواستن
pardon
U
بخشیدن معذرت خواستن
begged
U
خواستن گدایی کردن
invocate
U
خواستن استمداد کردن از
consults
U
پیشنهاد خواستن از یک خبره
to call any one in testimony
U
از کسی گواهی خواستن
ask for days grace
U
دو روز مهلت خواستن
bone
U
خواستن درخواست کردن
consult
U
پیشنهاد خواستن از یک خبره
boned
U
خواستن درخواست کردن
willed
U
با وصیت واگذارکردن خواستن
bones
U
خواستن درخواست کردن
boning
U
خواستن درخواست کردن
to make a gesture of apology
U
با اشاره معذرت خواستن
will
U
با وصیت واگذارکردن خواستن
to ask somebody's advice
U
از کسی نظر خواستن
wanted
U
خواستن لازم داشتن
to request the company of:
U
حضور کسی را خواستن
show someone the door
<idiom>
U
خواستن از کسی که برود
wills
U
با وصیت واگذارکردن خواستن
To apologize to someone.
U
از کسی عذر خواستن
want
U
خواستن لازم داشتن
To demand ones right. To get ones due.
U
حق کسی را خواستن ( گرفتن )
to offer an excuse
U
پوزش خواستن عذرخواهی کردن
invoked
U
طلب کردن بالتماس خواستن
invoke
U
طلب کردن بالتماس خواستن
invoking
U
طلب کردن بالتماس خواستن
invokes
U
طلب کردن بالتماس خواستن
to press for an answer
U
با صرار یا فشار پاسخ خواستن
adduse
U
احضار کردن بگواهی خواستن
to ring up
U
کسیرا پشت تلفن خواستن
wanted
[for]
U
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to call to account
U
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
Want is the mother of industry.
<proverb>
U
خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
to i. acalamity upon any one
U
بلایی بدی را برای کسی خواستن
to ask
U
پرسیدن
[جویا شدن]
[طلبیدن]
[خواستن ]
to eat humble pie
U
پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
able
آماده
at one's fingertips
<idiom>
U
آماده
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
accessible
آماده پذیرایی
here goes nothing
<idiom>
U
آماده شروع
in arms
<idiom>
U
آماده جنگیدن
get ready
<idiom>
U
آماده شدن از
up to
<idiom>
U
آماده شیطنت
up in arms
<idiom>
U
آماده حمله
take up arms
<idiom>
U
آماده جنگیدن
set out
<idiom>
U
آماده سفرشدن
make provisions
U
آماده کردن
make preparations
U
آماده کردن
in the pipeline
[Colloquial]
U
در آماده سازی
make arrangements
U
آماده کردن
accommodate
آماده کردن
give-and-take
U
آماده به توافق
handshaking
U
آماده دریافت
to prepare
[for]
U
آماده شدن
[به یا برای]
prone to do something
آماده کردن برای
to stand ready for
[+ noun]
U
آماده بودن برای
to stand ready to
[+ verb]
U
آماده بودن برای
dinner etc. is served
U
غذا آماده است
colder
U
بدون آماده بودن
go ahead
<idiom>
U
آماده کار شدن
at someone's beck and call
<idiom>
U
همیشه آماده پذیرایی
promise the moon
<idiom>
U
آماده انجام کار
psyched up
<idiom>
U
آماده انجام کار
up for grabs
<idiom>
U
آماده رقابت شدن
coldest
U
بدون آماده بودن
colds
U
بدون آماده بودن
in store
<idiom>
U
آماده بوقوع پیوستن
luncheon meat
U
گوشت پخته و آماده
fair game
U
طعمهی حاضر و آماده
red alert
U
حالت آماده باش
cold
U
بدون آماده بودن
red alerts
U
حالت آماده باش
get set
<idiom>
U
آماده شروع شدن
shopping
U
خرید
purchased
U
خرید
bondwoman
U
زن زر خرید
bond servant
U
زر خرید
purchases
U
خرید
purchasing
U
خرید
purchase
U
خرید
buys
U
خرید
buy
U
خرید
buying
U
خرید
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com