English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
outlined U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlines U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlining U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outline U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
sketched U پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketches U پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketch U پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
rationalizing U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
justify U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
digested U خلاصه کردن و شدن خلاصه
digest U خلاصه کردن و شدن خلاصه
digests U خلاصه کردن و شدن خلاصه
digesting U خلاصه کردن و شدن خلاصه
interpreting U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpret U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
out lawry U طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
sink in <idiom> U توجیه شدن چیزی
justifies U توجیه کردن هم تراز کردن
justify U توجیه کردن هم تراز کردن
justifying U توجیه کردن هم تراز کردن
justifying U توجیه کردن
legitimising U توجیه کردن
orientation U توجیه کردن
legitimizing U توجیه کردن
legitimises U توجیه کردن
legitimizes U توجیه کردن
legitimized U توجیه کردن
legitimize U توجیه کردن
legitimised U توجیه کردن
legitimization U توجیه کردن
legtimize U توجیه کردن
briefing U توجیه کردن
justifies U توجیه کردن
justify U توجیه کردن
vindicated U توجیه کردن
vindicating U توجیه کردن
vindicates U توجیه کردن
orients U توجیه کردن
vindicate U توجیه کردن
orienting U توجیه کردن
orient U توجیه کردن
legitimatize U توجیه کردن
briefings U توجیه کردن
run-throughs U بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run through U بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-through U بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
rationalizes U عقلا توجیه کردن
rationalizing U عقلا توجیه کردن
map orientation U توجیه کردن نقشه
rationalises U عقلا توجیه کردن
rationalised U عقلا توجیه کردن
rationalize U عقلا توجیه کردن
rationalising U عقلا توجیه کردن
rationalized U عقلا توجیه کردن
outline U خلاصه خلاصه کردن
outlining U خلاصه خلاصه کردن
outlines U خلاصه خلاصه کردن
outlined U خلاصه خلاصه کردن
condenses U منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
condensing U منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
condense U منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
orienting U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orient U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
compresses U خلاصه کردن متراکم کردن
compress U خلاصه کردن متراکم کردن
compressing U خلاصه کردن متراکم کردن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
abstracts U خلاصه کردن
epitomize U خلاصه کردن
epitomizing U خلاصه کردن
abstracting U خلاصه کردن
abstract U خلاصه کردن
foreshortens U خلاصه کردن
foreshortened U خلاصه کردن
foreshorten U خلاصه کردن
epitomized U خلاصه کردن
epitomised U خلاصه کردن
epitomizes U خلاصه کردن
synopsize U خلاصه کردن
summarize U خلاصه کردن
condenses U خلاصه کردن
summarised U خلاصه کردن
summarising U خلاصه کردن
condense U خلاصه کردن
condensing U خلاصه کردن
summarises U خلاصه کردن
summarizing U خلاصه کردن
epitomising U خلاصه کردن
epitomises U خلاصه کردن
summarizes U خلاصه کردن
summarized U خلاصه کردن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
briefer U دستور خلاصه کردن
brief U دستور خلاصه کردن
abbreviate U مختصرکردن خلاصه کردن
to take notes of U خلاصه نویسی کردن از
to make a long story short <idiom> خلاصه کردن قصه
condensible U قابل خلاصه کردن
briefed U دستور خلاصه کردن
abbreviating U مختصرکردن خلاصه کردن
briefest U دستور خلاصه کردن
abbreviates U مختصرکردن خلاصه کردن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
cut down U خلاصه کردن تقلیل دادن
abstract a deed U قباله ایی را خلاصه کردن
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
briefings U جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
briefing U جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
denounce U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudged U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] U چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudge U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something U چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
refer U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate U قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
set loose <idiom> U رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
referred U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise U نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refers U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something [contract, job etc.] U چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
valuate U ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon U روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
cession U صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
epitomist U شخصی که کتابی را خلاصه کند خلاصه نویس
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
references U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
reference U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck U باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
mind U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing U چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
minds U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
quantize U با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
to add something [up or together] U چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
to sum something up U چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
cash in <idiom> U تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
to total something up U چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
briefer U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
brief U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
deducts U کم کردن چیزی از کل
defrost U یخ چیزی را اب کردن
fills U پر کردن چیزی
deducting U کم کردن چیزی از کل
deduct U کم کردن چیزی از کل
defrosts U یخ چیزی را اب کردن
to throw something overboard U چیزی را ول کردن
defrosting U یخ چیزی را اب کردن
deducted U کم کردن چیزی از کل
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com