English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 243 (651 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
strain U خسته کردن
strains U خسته کردن
jade U خسته کردن
fag U خسته کردن
fags U خسته کردن
fatigue U خسته کردن
fatigued U خسته کردن
fatigues U خسته کردن
tire U خسته کردن
tires U خسته کردن
tiring U خسته کردن
harass U خسته کردن
harasses U خسته کردن
bore U خسته کردن
bores U خسته کردن
overstrain U خسته کردن
to do up U خسته کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
exhaust U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
play out U خسته کردن ماهی
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
to overwork oneself U خود را خسته کردن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
wear out U کاملا خسته کردن
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
Other Matches
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
careworn <adj.> U دل خسته
ennuied U خسته
outworn U خسته
blown U خسته
jaded U خسته
aweary U خسته
jadish U خسته
tiring U خسته
tiredly U خسته
wearies U خسته
wearying U خسته
weary U خسته
tired U خسته
whacked U خسته
spent U خسته
wind broken U خسته
washed-out U خسته
washed out U خسته
tires U خسته
exhausted U خسته
played out U خسته
tire U خسته
wearied U خسته
footworn U خسته
way worn U خسته راه
weariful U خسته کننده
worn-out U خسته و کوفته
way worn U خسته سفر
overworks U خود را خسته
worn out U خسته و کوفته
irks U خسته شدن
to knock up U خسته شدن
tedious U خسته کننده
irk U خسته شدن
overworked U خود را خسته
overworking U خود را خسته
monotonous U خسته کننده
overwork U خود را خسته
irked U خسته شدن
irking U خسته شدن
blah U خسته کننده
bore U خسته کننده
weed out <idiom> U خسته شدن از
dulls U خسته کننده
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired U خسته مینماید
lagging U خسته کننده
neurasthenia U خسته روانی
sear U خسته خشکاندن
zonked U کاملا خسته
wearing U خسته کننده
uninteresting U خسته کننده
pesthouse U خسته خانه
fatiguing U خسته کننده
seared U خسته خشکاندن
sears U خسته خشکاندن
stump U خسته وکوفته
stumped U خسته وکوفته
run ragged <idiom> U خسته شدن
stumping U خسته وکوفته
stumps U خسته وکوفته
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
prosish U خسته کننده
i am weary of writing U از نوشتن خسته
pest house U خسته خانه
exhausting U خسته کننده
indefatigable U خسته نشدنی
dulled U خسته کننده
bores U خسته کننده
fatigues U خسته شدن
dull U خسته کننده
it irks me U خسته شدم
tired of writing U خسته از نوشتن
fatigued U خسته شدن
fatigue U خسته شدن
forwearied U خسته فرسوده
dead alive U خسته کننده
fatig U خسته کننده
tiresome U خسته کننده
dulling U خسته کننده
wearisome U خسته کننده
forworn U وامانده خسته
insipid U خسته کننده
dullest U خسته کننده
duller U خسته کننده
fatiguable U خسته شدنی
fatigable U خسته شدنی
longueur U قسمت خسته کننده
langorous U خسته سستی اور
longsome U مطول خسته کننده
wearisomely U بطور خسته کننده
unwearied U بانشاط خسته نشده
grueling U خسته کننده فرساینده
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
prolixly U بطور خسته کننده
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
nerve racking U خسته کننده اعصاب
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
gruelling U خسته کننده فرساینده
jade U یابو یا اسب خسته
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
prolix U خسته کننده روده دراز
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
bore U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bores U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poops U خسته ومانده شدن تمام شدن
poop U خسته ومانده شدن تمام شدن
run out U خسته شدن مردود شدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com