English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he did not open his lips U خاموش ماند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
flashes U روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash U روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed U روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
shutdown U دستوری که ویندوز را خاموش میکند و در صورتی که PC سازگار داشته باشد , کامپیوتر را هم خاموش میکند
shutdowns U دستوری که ویندوز را خاموش میکند و در صورتی که PC سازگار داشته باشد , کامپیوتر را هم خاموش میکند
residue U پس ماند
remanence U پس ماند
residues U پس ماند
inertia U ماند
store U می باقی می ماند
storing U می باقی می ماند
that borders upon madness U اینکاربدیوانگی می ماند
residual magnetism U مغناطیس پس ماند
moment of inertia U گشتاور ماند
magnetic inertia U پس ماند مغناطیسی
inertial force U نیروی ماند
it was left unfinished U ناتمام ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid . <proverb> U آب که یک جا ماند مى گندد.
it was snowed under U زیر برف ماند
principal moment of inertia U لنگر اصلی ماند
rotational inertia U گشتاور ماند [فیزیک]
angular mass U گشتاور ماند [فیزیک]
principal axis of inertia U محور اصلی ماند
intrinsic mass U جرم ماند [فیزیک]
mass U جرم ماند [فیزیک]
She wI'll survive . She wI'll pull through. U زنده خواهد ماند
She was left out in the cold . she was left high and dry . U سرش بی کلاه ماند
rest mass U جرم ماند [فیزیک]
He wisely stayed at home . U عقل کردودرمنزل ماند
invariant mass U جرم ماند [فیزیک]
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish. U داغش به دلم ماند
proper mass U جرم ماند [فیزیک]
impulses U پالسی که زمان کوتاهی می ماند
displacement hull U قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
residual U آنچه در پشت سر باقی می ماند
much sugar was left U قند زیادی باقی ماند
impulse U پالسی که زمان کوتاهی می ماند
It left a good taste in my mouth . U مزه اش توی دهانم ماند
The would left a mark. U جای زخم باقی ماند
disclose U یات چیزی که باید مخفی می ماند
The judge remained an honest man all his life . U قاضی تمام عمرش درستکار ماند
pratincole U سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
She wI'll never realize this wish. U این آرزو بدلش خواهد ماند
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] U برف روی زمین نمی ماند.
disclosing U یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses U یات چیزی که باید مخفی می ماند
impulsive U آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
That way, it stays in suspension. U به این صورت معلق باقی می ماند.
dead wood U میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
duration U مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
baby split U وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
A full purse never lacks friends.. <proverb> U یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
sea echelon U بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. U اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
knuckle sprue U استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
to gloze over one's words U سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
I dont quite remembered to post (mail)your letter. U کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
fairness U شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
This is an elusive word . U این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
hypothecate U در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
switching U خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
inputted U دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
input U دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
steady state U مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
soundless U خاموش
extinguished U خاموش
quiescent U خاموش
hist U خاموش
h! U خاموش
on/off U خاموش
uncommunicative U خاموش
off U خاموش
silent U خاموش
on-off button U خاموش
on/off light U خاموش
whist U خاموش
mumchance U خاموش
go out U خاموش شدن
suffocate U خاموش کردن
tacit U مقدر خاموش
smothering U خاموش کردن
extinguisher U خاموش کننده
silencers U خاموش کننده
silencing U خاموش شدن
smothered U خاموش کردن
silencer U خاموش کننده
silences U خاموش شدن
smothers U خاموش کردن
silenced U خاموش شدن
hush U خاموش کردن
silence U خاموش شدن
dout U خاموش کردن
spark arrester U جرقه خاموش کن
to keep silence U خاموش شدن
tight mouthed U کم حرف خاموش
to burn out U خاموش شدن
to stand mute U خاموش ماندن
to dry up U خاموش شدن
to snuff out U خاموش کردن
to hold one's tongue U خاموش شدن
to put out U خاموش کردن
to keep silence U خاموش بودن
quenchless U خاموش نشدنی
quaker's meeting U انجمن خاموش
dry up U خاموش شدن
extinctive U خاموش کننده
extinguishable U خاموش کردنی
glumpy U خاموش وکدر
inactive status U خط مشی خاموش
inextinguishable U خاموش نشدنی
to switch off U خاموش کردن
Quiet!silence! U خاموش ( ساکت ) !
keep still U خاموش باش
put out U خاموش کردن
turn out <idiom> U خاموش کردن
smother U خاموش کردن
turn off U خاموش کردن
extinguish U خاموش کردن
stillest U خاموش ساکت
reserved U خاموش کم حرف
quenching U خاموش کردن
outed U خاموش کردن
stills U خاموش ساکت
extinction U خاموش سازی
quietest U ساکن خاموش
taciturn U کم سخن خاموش
quiet U ساکن خاموش
turn-offs U خاموش کردن
snuff U خاموش شدن
turn-off U خاموش کردن
extinguishes U خاموش کردن
outed U دستگاه خاموش
out U خاموش کردن
out U دستگاه خاموش
out- U دستگاه خاموش
out- U خاموش کردن
suffocated U خاموش کردن
suffocates U خاموش کردن
suffocating U خاموش کردن
still U خاموش ساکت
tight-lipped U کم حرف خاموش
tight lipped U کم حرف خاموش
stiller U خاموش ساکت
extinguishing U خاموش کردن
powers U خاموش کردن یک وسیله
mum U سکوت شخص خاموش
mums U سکوت شخص خاموش
snubbing U سربالا خاموش کردن
snubbed U سربالا خاموش کردن
fight the fire U اتش خاموش کردن
snub U سربالا خاموش کردن
To extinguish a fire. U آتش را خاموش کردن
to laugh down U با خنده خاموش کردن
snubs U سربالا خاموش کردن
snuff U بافوت خاموش کردن
to talk down U خاموش یاساکت کردن
turn out U باکلید خاموش کردن
magnetic blow out U خاموش کننده مغناطیسی
magnetic blow out with U با خاموش کننده مغناطیسی
lightning protection U با خاموش کننده مغناطیسی
fire engine U تلمبه اتش خاموش کن
to die out away off U خاموش شدن پژمردن
inextinguishably U بطور خاموش نشدنی
to blow out alamp U خاموش کردن چراغ
snuff U خاموش سازی یافوت پف
To dye ones hair. U موها را خاموش کردن
turn off U خاموش کردن یاشدن
stifles U خاموش کردن فرونشاندن
silence U خاموش اتش قطع
fire extinguishers U خاموش کننده اتش
silencing U خاموش اتش قطع
to smother a flame U شعله ای را خاموش کردن
silences U خاموش اتش قطع
stifle U خاموش کردن فرونشاندن
stifled U خاموش کردن فرونشاندن
power U خاموش کردن یک وسیله
silenced U خاموش اتش قطع
to shut down a reactor U راکتوری را خاموش کردن
quenches U خاموش کردن ترساندن
fire extinguisher U خاموش کننده اتش
turn-off U خاموش کردن یاشدن
turn off <idiom> U بستن ،خاموش کردن
powered U خاموش کردن یک وسیله
extinct U منسوخه خاموش شده
turn-offs U خاموش کردن یاشدن
quench U خاموش کردن ترساندن
at pause U مکث کنان خاموش
as hush as death U خاموش چون مردگان
powering U خاموش کردن یک وسیله
fire engines U تلمبه اتش خاموش کن
his hope was snuffed out U چراغ امیدش خاموش شد
quenched U خاموش کردن ترساندن
separate U حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separates U حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separated U حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
blink U روشن خاموش شدن چراغها
smolder U بی اتش سوختن خاموش کردن
blinked U روشن خاموش شدن چراغها
blinks U روشن خاموش شدن چراغها
stanch U خاموش کردن ساکت شدن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com