English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
sudatorium U حمام گرم که موجب عرق زیاد گردد گرمخانه حمام
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
caldarium U گرمخانه در حمام رومی
washrooms U حمام
bathhouse U حمام
bagnio U حمام
Turkish baths U حمام
water quench U حمام آب
Turkish bath U حمام
tray U حمام
trays U حمام
bath U حمام
washroom U حمام
bathrooms U حمام
copper bath U حمام مس
bathroom U حمام
bath house U حمام
sand bath U حمام شن
waterbath U حمام آب
bain-marie U حمام آب
water bath U حمام آب
double boiler U حمام آب
sweating bath U حمام گرم
hypocaust U جهنم حمام
a bath towel U حوله حمام
bathhouse U حمام [با استخر]
sweating bath U حمام بخار
thermae U حمام اب گرم
toilet waters U عطر حمام
toilet water U عطر حمام
acid bath U حمام اسید
sunbath U حمام افتاب
sudatorium U حمام بخار
steam bath U حمام بخار
bathing tub U حمام فرنگی
shower bath U حمام دوش
dyeing bath U حمام رنگرزی
cockroach U سوسک حمام
cockroaches U سوسک حمام
hammam U حمام اسلامی
bath-house U حمام عمومی
bathtubs U وان حمام
bathtub U وان حمام
sun bath U حمام افتابی
bathrobes U رخت حمام
vapour bath U حمام بخار
oil bath U حمام روغن
metal bath U حمام فلز
bath U حمام فرنگی
bath U حمام ابکاری
bathmat U پادری حمام
bathing caps U کلاه حمام
bathed U حمام فرنگی
washcloth U کیسه حمام
bathed U حمام ابکاری
washcloth U لیف حمام
bathmats U پادری حمام
unwashed U حمام نگرفته
swimming bath [British E] [old-fashioned] U حمام [با استخر]
turkey bath U حمام شرقی
ultrasonic bath U حمام فراصوتی
swimming pool U حمام [با استخر]
vaporarium U حمام بخار
bathing cap U کلاه حمام
reductase U دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
basks U حمام افتاب گرفتن
basking U حمام افتاب گرفتن
swimming things U لباس شنا [حمام]
sunbathe U حمام افتاب گرفتن
foam rubber U ابر حمام ابرلاستیکی
bask U حمام افتاب گرفتن
sunbathed U حمام افتاب گرفتن
sunbathes U حمام افتاب گرفتن
bathing things U لباس شنا [حمام]
sunbathing U حمام افتاب گرفتن
furnace U تون حمام وغیره
saunas U حمام بخار فنلاندی
salt bath furnace U کوره حمام نمک
molten bath U حمام ذوب فلزات
sauna U حمام بخار فنلاندی
shaking bath U حمام تکان دهنده
oil bath lubrication U روغنکاری حمام روغن
therm U واحد گرما حمام
therms U واحد گرما حمام
therms U حمام عمومی گرما
roaches U سوسک حمام کجوله
roach U سوسک حمام کجوله
furnaces U تون حمام وغیره
bath dye U حمام رنگرزی الیاف
bathing gear U لباس شنا [حمام]
therm U حمام عمومی گرما
I'd like a room with bath. من یک اتاق با حمام میخواهم.
swimming things U لوازم شنا [حمام]
bathing clothes U لوازم شنا [حمام]
basked U حمام افتاب گرفتن
sun lamp U لامپ حمام آفتاب
sun lamps U لامپ حمام آفتاب
bathing things U لوازم شنا [حمام]
bathing gear U لوازم شنا [حمام]
bathing clothes U لباس شنا [حمام]
receptors U دستگاه گیرنده وان حمام
bathed U ابتنی کردن حمام گرفتن
salt bath hardening U سخت گردانی حمام نمک
bath U ابتنی کردن حمام گرفتن
What find bath. U عجب حمام خوبی است
receptor U دستگاه گیرنده وان حمام
riffle U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffling U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffles U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffled U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
salt bath case hardening U سخت گردانی سطحی حمام نمک
bathmats U حصیر یا فرشک پای وان حمام
bathmat U حصیر یا فرشک پای وان حمام
martemper U حمام گرم برای سخت کردن
Frigi darium U [تزئینات زیبا و بزرگ در حمام های رومی]
bubble bath U مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
bubble baths U مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
tub U حمام فرنگی هرچیزی بشکل تغاهر شستشوکردن
sponge U ابر حمام با اسفنج پاک کردن یاترکردن
sponged U ابر حمام با اسفنج پاک کردن یاترکردن
May I have a bath towel? U ممکن است یک حوله حمام برایم بیاورید؟
sponging U ابر حمام با اسفنج پاک کردن یاترکردن
tubs U حمام فرنگی هرچیزی بشکل تغاهر شستشوکردن
cyaniding U سخت گردانی سطح قطعات فولادی با غوطه ورسازی انهادر حمام نمکهای سیانید
economic determinism U یکی ازاصول عقاید مارکس که به موجب ان جمیع تحولات اجتماعی وسیاسی ناشی ازجبر اقتصادی تلقی می گردد
solarium U اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
solariums U اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
greenhouse U گرمخانه
ovens U گرمخانه
incubator U گرمخانه
incubators U گرمخانه
oven U گرمخانه
greenhouses U گرمخانه
grape house U گرمخانه مو
forcing house U گرمخانه
green house U گرمخانه
hothouses U گرمخانه عشرتکده
hothouse U گرمخانه عشرتکده
stoves U فرخوراک پزی گرمخانه
stove U فرخوراک پزی گرمخانه
pinery U جنگل کاج گرمخانه اناناس
load call U وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition U احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. U زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
unsettling U آنچهباعثعصبانیتوخشمشما گردد
He is looking for trouble. U دنبال شر می گردد
overbuild U زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
Spint not against heaven,it will fall back in thy . <proverb> U بر آسمان تف مکن,که به صورتت بر مى گردد .
The earth moves round the sun . U زمین بدور خورشید می گردد
He wont be back for another six months. U رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
covenants U که بین طرفین مبادله می گردد
covenant U که بین طرفین مبادله می گردد
to hold somebody in great respect U کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
dedications U قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
Everything goes back to its origin . <proverb> U باز گردد به اصل خود هر چیز .
dedication U قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
Unless otherwise stated . U مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
register U ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
save all U چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
It was inappropriate to make such a remark . U مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
delaying U دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
delay U دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
proteranthous U دارای گلهاییکه قبل از برگ فاهر گردد
bargain hunter U کسی که دنبال قیمت خیلی ارزان می گردد.
registers U ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
registering U ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
delays U دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
contributory U موجب
incurred U موجب
occasions U موجب
occasioning U موجب
occasion U موجب
in conformity with U بر موجب
occasioned U موجب
cause U موجب
causes U موجب
inducements U موجب
incurs U موجب
origins U موجب
whereby U که به موجب ان
incurring U موجب
origin U موجب
contributive U موجب
incur U موجب
offeror U موجب
causing U موجب
inducement U موجب
When one door shuts another opens. <proverb> U وقتى درى بسته مى شود در دیگرى باز مى گردد .
force U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
polder U زمین پست ساحلی که بوسیله سد بندی مزروع گردد
out and in U گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
forces U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
forcing U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
entails U موجب شدن
conducive U موجب شونده
give rise to U موجب شدن
scourger U موجب بلا
entail U موجب شدن
entailed U موجب شدن
to bring forth U موجب شدن
cuse of a U موجب وحشت
promibitive U موجب منع
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com